پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
”لطفاً ما را اعدام کنید”
بنام خداوند رنگین کمان
ما امضا کنندگان این بیانیه؛
جمعی از رزمندگان، خانوادههای شهدا، جانبازان، آزادگان و ایثارگران دفاع مقدس، که در زمان تهاجم دشمن خارجی، برای دفاع از مردم سرزمینمان ، با تقدیم سلامتی، زندگی، جان، مال و عزیزان خویش، آرزوی داشتن کشوری آباد، آزاد و پیشرفته را داشتیم، امروز ناباورانه بسیاری از امیدها و آرزوهای دیرینه خود و دوستان شهیدمان را نقش بر آب میبینیم.
متأسفانه حکومتی که پاسخگوی فقر و نابرابری، فساد، ناکارآمدی، بیکاری، تورم، بحران آب و مدیریت منابع، آلودگی هوا و خاک، فرار مغزها و سرمایههای انسانی و دهها بحران و ابربحران خود ساخته نیست، همهروزه نیروهای مسلح را بهقصد ارعاب و وحشت راهی خیابانها میکند.
در آخرین اقدام از این نمونه بهجای محاکمه مفسدان و زمینخواران، شاهد صدور حکم اعدامی شرمآور برای یک هنرمند معترض و جوان هستیم.
ای حاکمان بیایید بجای توماجها ما را اعدام کنید. ما گناهکاریم. این ما بودیم که انسان خطاکار را در جایگاه خدایی نشاندیم و مقدمات فساد فیالارض را فراهم کردیم. گاز فلفل را در صورت ما خالی کنید که با استشمام گاز خردل انسی دیرینه داریم. ساچمهها را بر تن ما نشانه روید که با ترکشها و تیرهای صدامیان جوانی کردهایم. بیایید ما را در بند کشید که بر این همه مظالم و هتک حرمت جوانان و دخترانمان سکوت کردیم.
ای کاش بجای هدف گرفتن چشمان معصوم دخترانمان، چشمان ناپاک هتاکان به نوامیس و بیتالمال را هدف میگرفتید.
در خاتمه به شما هشدار میدهیم تا دیر نشده از تهدید و ارعاب جوانان و تشویش همه روزه اذهان عمومی دست بردارید و کشور را به پرتگاه فروپاشی نبرید.
امضا:
۱- محسن اسدی لاری_ ایثارگر و پدر دو شهید هواپیمای اوکراینی
۲- مسعود دقیقی_ جانباز و برادر سه شهید
۳- فروغ هاشمی نسب_ همسر جانباز و خواهر دو شهید
۴- رحیم قمیشی_ آزاده و جانباز
۵- ناصر دانشفر_ جانباز و برادر شهید
۶- اکبر دانش سرارودی_ ایثارگر
۷- علیشکوهی_ ایثارگر و برادر شهید
۸- فاطمه درافشانی_ همسر جانباز
۹- زهره طالبی_ خواهر شهید
۱۰- عباس محسنی_ ایثارگر
۱۱- علی اکبر مرادی _ خانواده ایثارگر
۱۲- غلامرضا رستگار_ جانباز
۱۳- طاهره سلیمانی_ همسر شهید
۱۴- حیدر گنجعلی_ جانباز
۱۵- مهری کاکویی_ خانواده ایثارگر و شهید
۱۶- فرهاد محمدی فارسانی_ برادر شهید
۱۷- محمودرضا میرزایی_ جانباز شیمیایی
۱۸- زهرا طاهری_ همسر آزاده و جانباز
۱۹- عاطفه خالق وردی_ خواهر شهید
۲۰- سیدمحمد حسینی_ ایثارگر
۲۱- هادی دوستی_ فرزند شهید
۲۲- عباس قلی زاده نژاد _ ایثارگر
۲۳- افسانه پیرمرادیان_ خواهر شهید
۲۴- امیر عزیزپور_ جانباز
۲۵- حجت الله درویشی_ ایثارگر
۲۶- مهدی افتخاری_ برادر شهید
۲۷- مهدی مومنی_ فرزند ایثارگر
۲۸- محمود کلاه دوز_ ایثارگر
۲۹- معصومه مهاجرانی_ خانواده شهید و جانباز
۳۰- جهانگیر فتحی_ جانباز
۳۱- مهدی روح پرور_ جانباز شیمیایی
۳۲- محمدرضا سلیمانی_ ایثارگر
۳۳- مژگان جباری_ خواهر و دختر جانباز و ایثارگر
۳۴- محمد محمدی_ ایثارگر و برادر شهید
۳۵- رحیم باقری_ جانباز
۳۶- صدیقه دهمرده_ خواهر شهید
۳۷- سکینه کلانتری_ خواهر شهید
۳۸- اکبر طاهری_ ایثارگر
۳۹- پروین قمی_ خانواده شهید
۴۰- مرضیه علیپور_ همسر جانباز متوفی
۴۱- طاهره قابل_ خواهر شهید و جانباز
۴۲- رضا کشاورز_ جانباز
۴۳- عبدالرسول امیری_ جانباز
۴۴- احمد رنجبر_ جانباز
۴۵- حجت الله عسگری_ ایثارگر
۴۶- ابراهیم همایونی_ جانباز
۴۷- محمدحسین همایونی_ جانباز
۴۸- خانم حشمت آشنایی _ خواهر شهید
۴۹- نرگس پورعسکری_ همسر ایثارگر
۵۰- عیسی عسکری_ جانباز
۵۱- علی مرادی_ ایثارگر
۵۲- زیبا احمدزاده_ خواهر ایثارگر
۵۳- عباس نورمندی_ایثارگر و فرزند ایثارگر و برادر جانباز
۵۴- سید ابوالحسن نورانی_ ایثارگر
۵۵- معصومه حقبین _خواهر شهید و همسر آزاده
۵۶- حمید دهقان _ جانباز
۵۷- رستم قریشیونذی _ جانباز
۵۸- اصغر محمدی_ جانباز
۵۹- حسین ابراهیمی_ ایثارگر و فرزند و برادرایثارگر و جانباز
۶۰- علیکیانی_ خانواده شهید
۶۱- مینا شمسی_ خانواده ایثارگر، جانباز و مفقودالاثر
۶۲- نصرت مرادی_ ایثارگر و برادر شهید
۶۳- محسن اکبری_ فرزند جانباز
۶۴- سعید مانی_ فرزند شهید
۶۵- حمید شاهمحمدی_ ایثارگر
۶۶- حمیدرضا گلاب بخش_ ایثارگر
۶۷- محمد جهانگیری_ جانباز، آزاده و برادر شهید
۶۸- رضا کریمی_ جانباز شیمیایی
۶۹- مریم اسماعیلی_ خواهر شهید
۷۰- لیلا حمید_ فرزند ایثارگر
۷۱- حمید رجب نسب_ جانباز و برادر شهید
۷۲- علیرضا نصیری_ جانباز
۷۳- مهدی صالحی_ ایثارگر
۷۴- مصطفی سلطانی_ایثارگر
۷۵- جعفر نیاکان_ جانباز شیمیایی
۷۶- سیدمحمدعلی سجادی_جانباز
۷۷- لیلا پورمسعودی_ همسر ایثارگر
۷۸- افتخارالدین افتخاری_ معلم بازنشسته ایثارگر
۷۹- امیرعلی مشهدی نجفی_ جانباز
۸۰- مهراب بذرگر_ جانباز و برادر شهید
۸۱- سید مرتضی موسوی_ ایثارگر و برادر شهید
۸۲- علی حسن زاده_ جانباز
۸۳- امیر مختاری_ جانباز و برادر شهیدان
۸۴- انوشیروان فروغی_ جانباز
۸۵- عبدالله فیض اللهی_ جانباز
۸۶- علی معتمدی_ ایثارگر
۸۷- امیر امیری_ ایثارگر
۸۸- مهرام محمائی_ ایثارگر
۸۹- فریدون خسرونژاد _ جانباز و خانواده شهید
۹۰- غلامعلی نهادی_ آزاده
۹۱- اردشیر یوسفی_ ایثارگر
۹۲- مهدی یادگاری_ برادر شهید
۹۳- هادی مهدیپور_ ایثارگر و برادر شهید
۹۴- کورش حکیمی_ جانباز
۹۵- نجمه محمدی_ دختر ایثارگر و خواهر آزاده و دو جانباز
۹۶- علی عطایی_ ایثارگر
۹۷- غلامعلی حسنی_ ایثارگر
۹۸- فرشته مقدم_ خانواده جانباز و شهید
۹۹- سید امیر برقعی_ جانباز
۱۰۰- یلدا کامجویان_ همسر شهید
۱۰۱- رضا جعفری_ جانباز و خانواده شهید
۱۰۲- عباس نجفی_ دبیر ایثارگر و جانباز
۱۰۳- رز اکبری_ خواهر شهید
۱۰۴- مصطفی ستاریان_ جانباز و برادر شهید
۱۰۵- سید مرتضی موسوی_ جانباز
۱۰۶- غلامرضا هنرمند_ برادر شهید
۱۰۷- مرتضی مظفری_ جانباز
۱۰۸- مهران کهن پور_ همسر جانباز
۱۰۹- عبدالرضا ستاریان_ ایثارگر
۱۱۰- موسی امیدی_ ایثارگر
۱۱۱- خدامراد ناصری_ ایثارگر
۱۱۲- محمدحسین یارمحمدی_ جانباز
۱۱۳- جلیل مهدی پور_ ایثارگر، برادر دو جانباز و فرزند ایثارگر
۱۱۴- عباسعلی قانع_ جانباز
۱۱۵- محمد مرادی نور_ جانباز و خانواده دو شهید
۱۱۶- احمدرضا جانفشان_ برادر شهید
۱۱۷- عبدالناصر سامانی_ جانباز
۱۱۸- رسول کاظمی_ جانباز
۱۱۹- انسیه خداپرست_ خواهر دو شهید
۱۲۰- حمدالله رستمی_ جانباز و برادر شهید
۱۲۱- رضا رستگار_ ایثارگر
۱۲۲- سوسن ملک کندی_ خواهر شهید
۱۲۳- متین متانت_ ایثارگر
۱۲۴- مجتبی خیراللهی_ ایثارگر
۱۲۵- حسین ناجی_ جانباز
۱۲۶- ابوالقاسم قاسمی_ ایثارگر و برادر شهید
۱۲۷- امیر فاطمی_ جانباز
۱۲۸- علی صادقی شهمیرزادی_ جانباز و برادر شهید
۱۲۹- عباس عبدی_ آزاده و جانباز
۱۳۰- فاطمه شیری_ خانواده ایثارگر
۱۳۱- محمد حسن زاده_ جانباز شیمیایی
۱۳۲- هوشنگ جعفردوست_ جانباز
۱۳۳- نوذر قربانی_ جانباز
۱۳۴- علی اصغر ممبینی_ جانباز
۱۳۵- ابراهیم خدادادی_ معلم ایثارگر
۱۳۶- سهراب امیری_ ایثارگر
۱۳۷- حمیدرضا کامرانی_ ایثارگر
۱۳۸- رحیم ارزاق_ آزاده و جانباز
۱۳۹- حسنعلی قدیری_ ایثارگر
۱۴۰- فرخنده قربانی_ خواهر جانباز
۱۴۱- محمد شاهی_ ایثارگر
۱۴۲- حمید گوزلیان_ جانباز و برادر دو شهید
۱۴۳- معصومه کوهستانی_ خواهر شهید
۱۴۴- صدیقه هاشمی نسب_ خواهر شهیدان
۱۴۵- رضا گردان_ ایثارگر
۱۴۶- حمید حسنی_ ایثارگر
۱۴۷- سهراب طیبی_ جانباز
۱۴۸- فاطمه محمدی_ همسر جانباز
۱۴۹- علیرضا رجبیان_ ایثارگر
۱۵۰- سهیلا امامی_ فرزند جانباز
۱۵۱- رضا بهار _ جانباز
۱۵۲- حسین وفاپور _ ایثارگر و خانواده شهید
۱۵۳- امیر احمدی _ جانباز
۱۵۴- مجید شفیعی _ جانباز
۱۵۵- رضا ناظم زاده_ خانواده شهید و جانباز
۱۵۶- اعظم آشنایی_ خواهر شهید
۱۵۷- اصغر دانش سرارودی_ ایثارگر
۱۵۸- شهره شریعتی_ همسر شهید
۱۵۹- قدرت الله تحریری_ فرزند شهید
۱۶۰- داوود تنها_ جانباز
۱۶۱- یدالله موسوی_ جانباز
۱۶۲- عبدالعلی بخشنده_ جانباز و برادر شهید
۱۶۳- فروغ عنایت_ خانواده شهید
۱۶۴- لاله نظری_ ایثارگر و همسر ایثارگر
۱۶۵- ف _مرعشی_ خانواده شهید
۱۶۶- امیر رنجبر_ ایثارگر و برادر شهید
۱۶۷- فریبا آسیابان_ خواهر شهید
۱۶۸- احمد ثاراللهی_ فرهنگی ایثارگر
۱۶۹- نسرین رحمان پور_ همسر شهید
۱۷۰- زینب بهمن پور_ همسر ایثارگر
۱۷۱- محمد هوشیاری_ فرهنگی بازنشسته جانباز و برادر شهید
۱۷۲- مهناز رحمان پور_ همسرآزاده و جانباز
۱۷۳- سیدمحمد شاورانی_ خانواده شهید
۱۷۴- عیسی هاشمی_ ایثارگر
۱۷۵- محمدحسین یارمحمدی_ جانباز
۱۷۶- محمدرضا علیجانی_ جانباز
۱۷۷- بهمن عبدی_ ایثارگر
۱۷۸- رقیه همایون_ همسر شهید
۱۷۹- امیررضا مدنی_ ایثارگر
۱۸۰- علیرضا اشرفی_ معلم ایثارگر
۱۸۱- فرهنگ توکلی_ ایثارگر
۱۸۲- حمید مسعودنیا_ جانباز
۱۸۳- روزبه ایرانی مهر_ جانباز و برادر شهیدان
۱۸۴- مرضیه افشار_ خواهر ایثارگر
۱۸۵- حسین عباس زاده_ جانباز شیمیایی
۱۸۶- حسین نفیسی_ جانباز
۱۸۷- عباس محسنی_ جانباز اعصاب و روان
۱۸۸- رویا شهنی_ همسر جانباز
۱۸۹- حسین محسنی_ جانباز
۱۹۰- کرامت الله اکبری_ ایثارگر
۱۹۱- محمد داوری_ ایثارگر
۱۹۲- فروغ صابری_ همسر جانباز
۱۹۳- نوروزعلی علی زاده_ ایثارگر
۱۹۴- سعدالله فتحی_ جانباز
۱۹۵- علی امیرقلی زاده_ ایثارگر
۱۹۶- وحید صداقت_ ایثارگر
۱۹۷- اسماعیل نادری_ جانباز
۱۹۸- ناصر ناصری_ جانباز
۱۹۹- مسعود هادوی_ ایثارگر
۲۰۰- علی زندی_ خانواده شهید
۲۰۱- علی ارومی_ جانباز
۲۰۲- داود اسماعیل پور_ فرزند شهید
۲۰۳- مرضیه پارسا_ خواهر شهید
۲۰۴- سید کمال مدیحی_ ایثارگر
۲۰۵- فریبا شجاع_ فرزند ایثارگر
۲۰۶- سمیرا سمیعی_ همسر ایثارگر
۲۰۷- بهروز رشیدیانی_ جانباز
۲۰۸- لیلی_ خانواده دو شهید
۲۰۹- هادی_ فرزند شهید
۲۱۰- حسین_ ایثارگر
۲۱۱- گل اندام_ خواهر جانباز
۲۱۲- ستاره سهیل_ همسر آزاده و جانباز و خواهر شهید
۲۱۳- جواد_ آزاده و جانباز
۲۱۴- بابک_ ایثارگر
۲۱۵- جواد_ جانباز
۲۱۶- رضا_ جانباز
۲۱۷- کفشی_ جانباز
۲۱۸- حسینی_ جانباز
۲۱۹- منتظر_ جانباز
۲۲۰- نظری_ جانباز
۲۲۱- علی_ ایثارگر و فرزند ایثارگر
۲۲۲- رها_ ایثارگر
۲۲۳- زهره_ خواهر شهید
۲۲۴- احمدرضا_ جانباز
۲۲۵- هادی_ ایثارگر
۲۲۶- اسکندری_ فرزند شهید
۲۲۷- رضا_ ایثارگر
۲۲۸- مریم_ همسر جانباز و خواهر دو شهید
۲۲۹- روشنا_ خواهر جانباز شیمیایی
۲۳۰- یاسمن_ فرزند شهید
۲۳۱- مینا_ همسر جانباز
۲۳۲- اینانلو_ فرزند و برادر زاده شهید
۲۳۳- خوشفکر_ ایثارگر
۲۳۴- عاطفه_ فرزند جانباز
۲۳۵- الهام_ فرزند جانباز
۲۳۶- خانم سلیمانی_ همسر شهید
۲۳۷- آقای موسوی_ ایثارگر و برادر شهید
۲۳۸- خانم موسوی_ همسر آزاده و جانباز و خواهر جانباز شیمیایی
۲۳۹- اکبرزاده_ برادر ایثارگر
۳۴۰- حمید_ ایثارگر
۲۴۱- مستانه_ خانواده جانباز
۲۴۲- صادقی_ برادر شهید
۳۴۳- آقای شمس_ فرزند شهید
۲۴۴- آقای ساقی_ ایثارگر
۲۴۵- منوچهر_ ایثارگر
۲۴۶- کریم_ ایثارگر
۲۴۷- کوروش_ جانباز
۲۴۸- لیلا_ خواهر شهید
۲۴۹- نظری_ ایثارگر
۲۵۰- مهوش_ خواهر شهید
۲۵۱- نیلوفر_ خواهر جانباز شیمیایی
۲۵۲- یلدا رامین_ خانواده ایثارگر و شهید
۲۵۳- زارع_ جانباز
۲۵۴- محمدجواد حقانی
۲۵۵- مسعود هنرآموز
۲۵۶- حمیده حق پناه_ معلم بازنشسته
۲۵۷- آزاده شیرکوند
۲۵۸- مهری واحد
۲۵۹- افسانه دهقان
۲۶۰- عیسی هاشمی
۲۶۱- محبوبه صداقتی
۲۶۲- سید محمد شاورانی
۲۶۳- عباس معماریان
۲۶۴- علی چیت ساز
۲۶۵- علیرضا زواره ای_ کارمند بازنشسته
۲۶۶- اقدس فقیهی
۲۶۷- معصومه نصرتی
۲۶۸- محمد صالحی
۲۶۹- عبدالحسین طوطیایی
۲۷۰- مریم دهنوی
۲۷۱- فائزه جلیلی
۲۷۲- میمنت مسرت
۲۷۳- ابوالفضل محمدی
۲۷۴- محسن زرندی
۲۷۵- فرامرز شکوهی زاده_ کارگر بازنشسته
۲۷۶- مهیار رسولی
۲۷۷- مینوش شیخ
۲۷۸- زهرا نخستین
۲۷۹- علیرضا صحاف زاده
۲۸۰- محمد نیازی پورچوکامی
۲۸۱- علی زرج
۲۸۲- فروغ صالحی
۲۸۳- فاطمه فیضی
۲۸۴- غلامرضا شهبازپور
۲۸۵- نفیسه جعفری
۲۸۶- نرگس درودی
۲۸۷- صفورا اخلاقی
۲۸۸- دلنیا راد
۲۸۹- سید احمد موسوی
۲۹۰- رضا آقاتقی
۲۹۱- امید فراغت
۲۹۲- مژگان ایلانلو
۲۹۳- حسین جعفری
۲۹۴- فرشته منصوری
۲۹۵- علی فرهادی سنگ سفیدی
۲۹۶- علی امینی
۲۹۷- مژده بهادری
۲۹۸- رامین حسامی
۲۹۹- داوود نظری_ کارمند بازنشسته
۳۰۰- محبعلی شادیان_ معلم بازنشسته
۳۰۱- اکرم صباحی
۳۰۲- علی نصیری
۳۰۳- لیلا حیدری
۳۰۴- بهروز افضلان
۳۰۵- علی مسعودی
۳۰۶- نسرین عباسی
۳۰۷- مهناز ناصری
۳۰۸- شراره ابوطالبی
۳۰۹- حمید سرمایه
۳۱۰- علیرضا حیدری
۳۱۱- آرش آری حاجی
۳۱۲- احمد عبد
۳۱۳- امیر فرخنده
۳۱۴- فرزاد قاسمی
۳۱۵- آزاده قجری
۳۱۶- مریم رضایی
۳۱۷- فاطمه آقایی_ معلم
۳۱۸- شیما فیاض بخش
۳۱۹- شمیلا صانع
۳۲۰- علی سلطانی
۳۲۱- مریم محمدی
۳۲۲- نسرین اعتضادی
۳۲۳- جمال شجاعی
۳۲۴- علی فتحی لقمان
۳۲۵- فرهاد ارباب
۳۲۶- حبیب الله حاجی عرب درکانی_ بازنشسته دریانوردی
۳۲۷- یاس ادیبی
۳۲۸- ابراهیم آبی
۳۲۹- مجتبی منتصری
۳۳۰- نوشین حاجیان مطلق
۳۳۱- مهسا بستانی
۳۳۲- امیر عبدی
۳۳۳- سهیلا رحیم زاده_ معلم اخراجی و زندانی سیاسی
۳۳۴- فاطمه شریفی
۳۳۵- محسن نستوه
۳۳۶- افشین بورنگ
۳۳۷- میترا مفتونیان
۳۳۸- علیرضا جنیدی
۳۳۹- ریحانه عرب پور
۳۴۰- حسین محمد موسی
۴۴۱- مریم پیروی
۳۴۲- شهناز صادقی
۳۴۳- حسن توکلی
۳۴۴- مهرداد نوری
۳۴۵- ابراهیم باقری
۳۴۶- محسن نیکپور
۳۴۷- مهدی رجبی
۳۴۸- راضیه باقری
۳۴۹- یزدان تقی پور
۳۵۰- فرحناز دیبا
۳۵۱- حبیب زالو
۳۵۲- مهشید طاهری
۳۵۳- حسین همدانی
۳۵۴- مریم بروجردی
۳۵۵- روفیا جنیدی
۳۵۶- احمد ثقفی_ بازنشسته آموزش و پرورش
۳۵۷- مریم کریمی_ معلم بازنشسته
۳۵۸- جلال مهجور
۳۵۹- طیبه سلیمانی مقدم _ بازنشسته آموزش و پرورش
۳۶۰- محمدرضا ذاقلی
۳۶۱- سوری بنی هاشمی
۳۶۲- امیرساسان شرفی
۳۶۳- امیر حیدری_ کارمند آزمایشگاه پزشکی
۳۶۴- محمدعلی محمودی مقدم
۳۶۵- مهین نظری
۳۶۶- مسعود فامیلی
۳۶۷- لیلا عبداللهی_ کارشناس ادبیات فارسی
۳۶۸- مهدخت ستایش
۳۶۹- ثریا بدری
۳۷۰- پریوش تاکی
۳۷۱- محمدرضا سلیمانی
۳۷۲- لیلا حیدری
۳۷۳- آزیتا ناهیدفر
۳۷۴- مهتاب کشاورز
۳۷۵- طاهره رضوانی
۳۷۶- کاظم فرامه
۳۷۷- لیلا قاضی زاده
۳۷۸- راضیه پارسانیا
۳۷۹- مهدی وحدت
۳۸۰- مهرداد کلانتر هرمزی
۳۸۱- مسعود طباطبایی
۳۸۲- صفورا بیگی
۳۸۳- فاطمه انگوپا_ دبیر تاریخ بازنشسته
۳۸۴- رودابه قدرتی
۳۸۵- زهرا نوروزی
۳۸۶- عبدالله بهارلویی
۳۸۷- مریم منتظر
۳۸۸- نورالدین موسوی
۳۸۹- سمر صفری پور
۳۹۰- زهره ثقفی
۳۹۱- مجید صلاحی
۳۹۲- زهرا خادمی ورنامخاستی
۳۹۳- فاطمه پازوکی_ بازنشسته فرهنگی
۳۹۴- فاطمه منتظر
۳۹۵- فرهاد صفری
۳۹۶- کورش ایرانمنش
۳۹۷- مانیا میرشاهولد
۳۹۸- زهره مشعوفی
۳۹۹- فرزانه برقراری
۴۰۰- اقدس احمدیان
۴۰۱- خسرو جمال گلی
۴۰۲- محمد جمالی
۴۰۳- آقای ورسهای
۴۰۴- فرحناز پریاوی
۴۰۵- مهناز راه
۴۰۶- حمید شیدفر
۴۰۷- سایه آشنا
۴۰۶- قاسم عطااللهی
۴۰۸- داریوش_ جانباز
۴۰۹- محمدحسن گل رخیان_ جانباز
۴۱۰- رضا قدسی زاده_ برادر شهید
۴۱۱- مجید_ جانباز
۴۱۲- زینت شیخی_ فرزند ایثارگر
۴۱۳- کریم تبریز
۴۱۴- اسحاق قائمی_ ایثارگر
۴۱۵- نعیمه حاجیخانی_ خانواده شهید
۴۱۶- محمدعلی سلیمانی_ ایثارگر
۴۱۷- مهدی کریمی_ ایثارگر
۴۱۸- عزت الله اسدی_ جانباز
۴۱۹- محمد واحدیان_ جانباز
۴۲۰- فاطمه سادات غیوری _ خواهر شهید و جانباز شیمایی
۴۲۱- احمدرضا صالحی_ خانواده دو شهید
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
با ارزشترین شرکت اروپایی در بازارهای مالی چه نام دارد؟
با ارزشترین شرکت اروپایی یک شرکت دارویی دانمارکی است که در زمینه عرضه داروهای مبارزه با چاقی مفرط و دیابت در جهان پیشتاز است. این شرکت دارویی «نوو نوردیسک»[۱] نام دارد. ارزش کل سهام این شرکت در بورس فراتر از ۵۰۰ میلیارد دلار است. ارزش این شرکت نزدیک به ١۰۰ میلیارد دلار فراتر از تولید ناخالص داخلی کشور دانمارک است. تولید ناخالص داخلی دانمارک در سال ٢۰٢٣ در حدود ۴۰۴ میلیارد دلار بوده است.
این شرکت داروسازی دانمارکی حدود ۶ ماه گذشته از نظر ارزش در بورس، جای شرکت معروف فرانسوی «ال و ام اچ» [٢](لویی ویتون موئه هنسی) را که در عرصه تولید کالاهای لوکس فعالیت میکند و با ارزش ترین شرکت اروپایی بود را پشت سر گذاشت.
نام شرکت دارویی «نوو نوردیسک» از اوایل سال میلادی گذشته و پس از عرضه دو داروی انحصاری: «ویگووی»[٣] برای مبارزه با چاقی مفرط و «اوزمپیک»[٤] برای بیماران دیابتی در جهان بر سر زبانها افتاد. با استقبال گسترده از این داروها، خصوصاً در آمریکا ارزش سهام این شرکت دانمارکی به نحو چشمگیری افزایش یافت.
شرکت دارویی «نوو نوردیسک» روز پنچشنبه ٢ ماه می آمار مربوط به فروش سه ماهه اول سال ٢۰٢٤ را منتشر کرد. این آمار نشان میدهد که فروش این شرکت در این سه ماهه باز هم به میزان ٢٤ درصد افزایش یافته است.
این شرکت دانمارکی شاهد افزایش ٣٢ درصدی فروش خود در بخش دیابت و ٤۱ درصدی در بخش چاقی بود. این گروه دارویی چشم انداز فروش و سود عملیاتی خود را برای سال ٢۰٢٤ یک نقطه افزایش می دهد و انتظار افزایش به ترتیب ۱۹ تا ٢۷درصدی و ٢٢ تا ٣٠ درصدی را دارد.
در سه ماه اول سال ٢۰٢٤، سود عملیاتی این شرکت با ٢۷ درصد افزایش به بیش از ٣۱ میلیارد کرون دانمارک رسید که با نرخ ارز ثابت ۳۰درصد افزایش یافته است.(هر دلار آمریکا معادل ۷ کرون دانمارک است.)
بیشترین رشد فروش این شرکت دانمارکی همچنان توسط ایالات متحده تامین می شود که در سه ماهه اول سال میلادی جاری با نرخ ارز ثابت، رشد ۳۶ درصدی را نشان می دهد. این رقم، رشد ۷۶ درصدی کل گروه را در بر می گیرد، در حالی که این رقم برای منطقه اروپا-خاورمیانه-آفریقا ۱٣ درصد و برای منطقه چین ٢ درصد بوده است.
فروش داروهای مبارزه با چاقی: آمپول «ویگووی» و «ساکسندا»[۵] ٤٢ درصد افزایش یافته و به بیش از ۱۱میلیارد کرون دانمارک رسیده است. شرکت «نوو نوردیسک» رهبر بازار جهانی یرای داروهای ضد چاقی با سهم بازار با حجمی معادل ٨۵ درصد است: بازار جهانی داروهای مبارزه با چاقی در سه ماهه اول سال ٢۰٢٤ در حدود ۱۰۹ درصد رشد داشته است.
نوشته: شاهرخ بهزادی
———————————————-
1- Novo Nordisk
2- LVMH
3- Wegovy
4- Ozempic
5- Saxenda
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
مصطفی تاجزاده
یکم. نیروی انتظامی مانند نیروهای نظامی تحت فرامین رهبر عمل میکند. بنابراین گشت غیرقانونی ارشاد (طرح نور) یا به دستور آقای خامنهای یا با تأیید و مجوز وی بازگشته است. این را کسی میگوید که در دوره اصلاحات سالها معاون سیاسی وزیر کشور و مدت کوتاهی نیز سرپرست وزارت کشور بوده است. کوتاه آن که جز رهبر هیچ مقام دیگری نمیتواند برای پلیس تکلیف تعیین کند.
دوم. خواست رهبر نافی مسئولیت دولت و مجلس و قوه قضائیه در مورد گشت غیرقانونی نور نیست. مقامات سه قوه یا سوگند خوردهاند یا وظیفه دارند مانع هرگونه تجاوزی به حقوق شهروندان شوند و باید پاسخگوی افکار عمومی باشند. اما علت تأکید و تصریح من بر نقش و مسئولیت رهبر در این باره آن است که کسی آدرس غلط ندهد و اذهان را منحرف نکند.
سوم. اگر آقای خامنهای واقعا منتقد مواجهه پلیس که بالضروره خشونتبار خواهد شد، با زنانی است که نمیخواهند زیربار حجاب زوری بروند و معتقدند جمهوری اسلامی باید مانند تقریباً تمام کشورهای دنیا، به استثنای طالبان در افغانستان و یکی دوکشور دیگر، زنان را آزاد بگذارد که داوطلبانه روسری به سر کنند یا نکنند، میتواند با یک اشاره به فرماندهی فراجا به مسئله پایان دهد.
چهارم. برچیدن ونهای پلیس نشانه آن است که رهبر به نظر اکثریت ملت احترام گذاشته و به خواست آنها تمکین کرده است. در جانب مقابل، مسئولیت پیامدهای ویرانگر این طرح شکستخورده، در صورت استمرار یافتن، در درجه نخست متوجه شخص آقای خامنهای است که گشت ارشاد را احیا کرده است. وی باید توجه کند که دوره دستور دادن و مسئولیت نپذیرفتن و مقامات و نهادهای دیگر را پاسخگو معرفی کردن سپری شده است.
پنجم. متأسفانه لجبازی با افکار عمومی، از ساخت مسجد در پارک قیطریه و تداوم امامت جمعه زمینخوار ازگل، تا بازگشت گشت ارشاد و سکوت درباره فساد عظیم چای دبش و اخیرا حکم ظالمانه اعدام توماج صالحی، در حال تبدیل شدن به سیاست راهبردی جناح رهبر است. بهنظر میرسد حاکمیت از جلب رضایت اکثریت ملت قطع امید کردهاست. افزون بر آن برنامه روشنی برای حل مشکلات تلنبار شده و مهار گرانی و تورم کمرشکن ندارد و قادر به ترسیم چشماندازی مثبت در افق ایران نیست. بنابراین به بهانه «مقابله با بیحجابی»، میکوشد فضا را پلیسی وامنیتی کند تا شهروندان نتوانند نطق بکشند و اعتراض کنند وادامه حکومت اقلیت بر ملت ممکن شود. گویا به این جمعبندی رسیدهاند حال که اکثریت ایرانیان دوستشان ندارند، لازم است از ایشان بترسند و ساکت بمانند.
ششم. یأس از اکثریت، «نصر بالرعب» یا «حکومت براساس ترس» را وارد مرحله جدیدی کرده، به دهنکجی آشکار به مردم کشانده است. نفی اعتبار رأی و نظر اکثریت توسط والی خودسر خراسان، در نظامی که هنوز بر برگ آرایش نوشته میشود: «میزان رأی ملت است» و گوشتتلخ خواندن پیامبر رئوفی که خداوند خلق او را عظیم و وجود مبارکش را رحمت برای عالمیان میخواند و نیز خشن معرفی کردن امیرمؤمنان و بیان این که حکومتش پر از فساد بود، توسط خطیب ثابت و هتاک بیت رهبر، که در این موارد قیاس به نفس میکند، برای توجیه بیکفایتیها، سرکوبها و فسادها ارائه و از صدا و سیمای رهبر پخش میشود. مهمتر آنکه زمینهسازی برای نظامیگری تمامعیار در همه عرصهها ارزیابی میشوند.
هفتم. در عصری که فرمانده پلیس لشکرکشی نیروهایش را در خیابانهای شهر، طرحی «کاملا فرهنگی واجتماعی» میخواند، تعجب ندارد که روحانیون همسو با ایشان، برای دعوت زنان به رعایت حجاب، لباس رزم به تن کنند و تردیدی باقی نگذارند که درک اقلیت حاکم از کار فرهنگی همان سرهنگی است. شبیه زمانی که اعلام کردند دشمن از جنگ گرم و نظامی با ایران ناامید شده و به جنگ نرم و فرهنگی روی آورده است. اما به جای آن که پادگانها را دانشگاه کنند، دانشگاهها را پادگان کردند و گفتگوی آزاد را به محاق بردند. بگذریم از این که فرهنگی خواندن «گشت نور»، نشان میدهد که حتی فرماندهان پلیس نیز متوجه شدهاند که مردم برخورد انتظامی و قضایی با زنان بدون حجاب را محکوم میکنند. در هرحال مشکل اسم نیست که با تغییر آن اعتراضات تغییر یابد. اگر سقوط به دره را «صعود به قله» خواندن مشکلات معیشتی و اجتماعی و زیستمحیطی را حل کرد، اکنون نیز «گشت زور» را «طرح نور» خواندن میتواند به مخالفتها و اعتراضها پایان دهد.
هشتم. چنانچه «حساسترین مأموریت پلیس» به تصریح فرمانده آن، «مقابله با بیحجابی» ولشکرکشی علیه زنان بدون حجاب است و اگر قرار بر بازگشت گشت بدنام وشکستخورده ارشاد بود، چرا این همه وقت و انرژی و هزینه صرف تدوین قانون جدید حجاب کرند؟ آیا توجه ندارند که بازگشت گشت ارشاد به معنای دروغ بودن تمام ادعاها و وعدههایی است که از آغاز جنبش مبارک «زن، زندگی، آزادی» تاکنون درباره عدم دخالت پلیس در موضوع حجاب طرح کردهاند؟ در درون حکومت یکدست چه خبر است و چه میگذرد؟ بعید میدانم خودشان هم بدانند!
نهم. سخن فرمانده انتظامی تهران نیز که علت بازگشت گشت نور را مطالبه مردم متدینخواند، نه فقط توهین به اکثریت ایرانیانی است که مخالف این گشتها هستند بلکه اهانت به بیش از ۶۰ درصد زنان محجبهای است که دخالت پلیس را خطا و موجب وهن دین و حجاب و ارزشها میدانند و هزینه اشتباهات حاکمیت را باید آنها در کوچه و بازار بپردازند.
دهم. در شرایطی که ندانمکاری و ناکارآمدی حکومت یکدست همراه با تحریمهای خارجی و خود تحریمیهای داخلی، تورم و گرانی، فشار طاقتفرسایی به مردم، به ویژه اقشار کمدرآمد وارد میآورد و در حالیکه تبعیضها، فسادها وحرامخواریها نارضایتی عمومی را به سطح بیسابقهای رساندهاست، تشویق پلیس به برخورد با زنانی که حاضر به سرکردن روسری نیستند، عین ماجراجویی ودعوت به عصیانگری است.
جمع گرانی و فساد و زورگویی، ایران و شهرهایش را به بمب ساعتی تبدیل میکند. آیا نمیفهمند؟!
زندان اوین
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
تلگرام مصطفی تاجزاده
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
گفتگوی توسعه با دکتر سمیه توحیدلو
نظمخواهی و امنیتخواهی ایرانیان مانع تغییر و حرکت به سوی توسعه
(دکتر سمیه توحیدلو جامعه شناس و استادیار پژوهشکده مطالعات اجتماعی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است.)
نکات کلیدی گفتگو با دکتر سمیه توحیدلو:
* نگاه من به توسعه به عنوان یک جامعهشناس است و بنابر این ترجیح من توجه به نهادهای اجتماعی و فرهنگی است. من توسعه را مانند آمارتیا سن ترکیب توانمندسازی و استحقاق (یعنی توسعه قابلیتها و فرصتها) میبینم. آمارتیا سن در بحث توانمندسازی جوامع، چند معیار را برای رفع فقر، افزایش توانمندی جامعه و بهتبع آن رسیدن به توسعه پیشنهاد میکند. یکی از این شاخصها «دارایی» است؛ افزایش دارایی با هر روشی میتواند یکی از معیارهای توانمندسازی در جوامع انسانی باشد. دومین شاخص، «محدودیتهای بیرونی» است. هرگونه تبعیضی که در زمینه جنسیت، قومیت و گروههای اجتماعی خاص، برای افراد نوعی محدودیت ایجاد کند، یکی از موانع توانمندسازی و یکی از موانع توسعه شناخته میشود. یکی دیگر از معیارهای توسعه «محدودیتهای درونی» آدمها است؛ یعنی آنچه که عملاً باعث انزوا میشود، آنچه که باعث فردگرایی خودخواهانه میشود.
* اگر بخواهم ارزیابی از وضع موجود توسعه ایران بدهم، باید گفت تقریباً در اغلب این شاخصها ایران وضعیت بسیار نابسامانی دارد. شاید مثال بزنند که در شاخص توسعه انسانی HDI بالا هستیم. اما باید بدانیم به لحاظ گستردگی نظام خدمات سلامت و دسترسپذیریاش برای همگان وضعیت خوبی نداریم. در همین نظام سلامت اگر پیشتر برویم و حرفهای نگاه کنیم، دسترسی به خدمات سلامت آنچنان که فکر میکنیم وجود ندارد. در حال حاضر ۱۷ میلیون شهروند هیچگونه نسبتی با دولت دارند؛ نه بیمه تأمین اجتماعی دارند، نه بیمه بهداشت دارند، دسترسی به هیچچیزی از این نظام سلامت ندارند. اگر به تفاوت تعداد تختهای بیمارستانهای دولتی و خصوصی توجه کنیم، و گسترش و پراکندگی آنها در کل جامعه و کل کشور را بررسی کنیم، نشان میدهد که اتفاقاً در حوزه بهداشت، علیرغم همه بالا بودن عدد شاخص HDI، در حوزه سلامت اوضاع خوبی نداریم.
* در ابعاد دیگر اگر معیارهای سنجش حکمرانی از منظر فسادناپذیری، آزادیهای سیاسی و اجتماعی را در نظر بگیریم، عدد شاخصها دقیق گویایی این است که در یک سطح نابسامانی هستیم ولی باید بدانیم «احساس مردم» در مورد آنها حتی بدتر از نمره خود شاخص است. احساس آزادی و احساس برخوردار بودن (در کنار شاخص آزادی و برخورداری) دو شاخص دیگر است که بهشدت مهم و اثرگذار است، تا یک کنشگر بتواند توانمند شود یا توانمندسازی کند. این احساس بهشدت مخدوش است. این احساس خفقان و ناتوانی، پایین بودن همبستگی اجتماعی و عدم وجود افق مشخص نشان میدهد که هم در سطح انسانها و کیفیت زندگیشان و هم در سطح حکمرانی، در وضعیت بسامانی نیستیم.
* بیایید در مورد نظام آموزش هم صحبت کنیم. درست است که از اول، آموزش پایه را رایگان گذاشتیم و بحث رفع بیسوادی جزء اولین شعارهای ما در بعد از انقلاب بود و تا حد خوبی محقق شد؛ اما اگر کیفیتر به مقوله آموزش نگاه کنیم، تقریباً بالای ۷۰ درصد آموزش رایگان دانشگاهی مخصوص کسانی میشود که قبلا آموزش غیرانتفاعی و آموزش پولی در دورههای ابتدایی و دبیرستان گرفتهاند. این یعنی یک جای کارمان میلنگد. یعنی ما فرصتسازی نکردهایم و نابرابری در فرصتها همچنان سنگین و آشکار است. درحالیکه قرار است توانمندسازی از طریق داراییها و فرصتهای برابری در مقوله بهداشت و آموزش بهعنوان پایهایترین اصول صورت گیرد. آموزش داریم، دسترسی به معلم و سواد داریم، ولی کیفیتشان در آن حد نیست که فرصتآفرین و توانمند کننده باشد. یعنی محصلین ما، در مناطقی که دارند از خدمات رایگان آموزشی استفاده میکنند، اینقدر کیفیتش خوب نیست که بتواند آنها را در چرخه رقابتی قرار دهد که استحقاقش را دارند و در نتیجه نمیتوان گفت نظام عدالت را ایجاد میکند. بنابراین من باور ندارم که حتی در حوزه آموزش که عدد شاخصها بالاست، ما در وضعیت خوبی هستیم.
* وقتی تاریخ میخوانیم، میبینیم مسائل ما، مدام تکرارشوندهاند؛ یعنی ما به شکل سینوسی، مدام اتفاقاتی از منظر توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی و توسعه صنعتی و غیره را تجربه میکنیم و اینها تکرار میشود. در چنین عرصههایی، وقتی شباهتهای زیاد تاریخی مشاهده میشود، نگاههای فرهنگی و ویژگیهای شخصیتی را بررسی میکنند تا ریشه این تکرار تاریخی روشن شود.
* البته تحلیل صرف ویژگیهای شخصیتی فارغ از نظام اجتماعی، ما را کمی به خطا میبرد و نوعی تصلّب را در جامعه ایرانی ایجاد میکند و آنوقت به پاسخهایی از این جنس میرسیم که تا اسلام هست، تا مدل ایرانی زندگی میکنیم، تا سنت هست، نمیتوانیم به توسعه برسیم و اینها پاسخهای خطرناکی است.
* ویژگیهای شخصیتی در صورتی اثربخش میشوند که تبدیل به نهاد شوند؛ یعنی تبدیل به یک باور جمعی شوند، تبدیل به یک کنش جمعی شوند، تبدیل به یک عمل جمعی شوند و وقتی این اتفاق بیفتد نهادهای غیررسمی شکل میگیرند. نهادهای غیررسمی هم، روی نهادهای رسمی تأثیر میگذارد. بر خلاف خیلی از تبلیغات که مسئله را شخصیت و فرهنگ ایرانی میبینند، اتفاقا من معتقدم نظام فکری، برنامهها، قوانین بسیار بیشتر بر روی نظام شخصیتی اثر میگذارند و بنابر این شخصیت و فرهنگ ایرانی ریشه توسعه نیافتگیها نیست.
* نگاههای اجتماعی و فرهنگی که من آنها را «ترجیحات تفکر» مینامم، ریشه توسعه در دورهها مختلف است. مثلا از مشروطه که نقطه آغازین نهادگرایی و شکلگیری نهادهای مدرن در ایران است میتوانیم ببینیم که ترجیحات تفکری ما، چگونه امتداد یافته است. بنابر این برای توسعه سؤال اصلی من این است که «ترجیحات تفکری» چیست؟ بنیانهای نظری که در جامعه ما وجود دارد چه چیزهایی هستند؟ و نقاط قوت و ضعفشان در راستای رسیدن به توسعه، و در راستای توانمندسازی، رسیدن به شایستگیها و رفع فقر و گسترش رفاه چیست؟ اینها سوالات اصلی من است.
* در جامعه ایران همیشه یک نظمگرایی ویژهای مدنظر بوده است؛ یعنی نوعی شکلگیری ساختارها و اسلوبهایی که قرار را بر تغییر ترجیح داده است. یعنی حتی اگر در دورههایی تغییرات شدید و شتابان داشتیم (مثل انقلاب اسلامی، مثل انقلاب مشروطه، مثل بحث ملی شدن صنعت نفت که نقاط کانونی مشخصی در تاریخ ما است) جامعه ما، به دلیل نظمگرایی بهشدت بالایی که به لحاظ ویژگیهای شخصیتی و ترجیحات تفکریای دارد، سریعاً آنها را به نقطهای برمیگرداند که ثبات ایجاد شود. به طوری که وقتی مشروطه اتفاق میافتد، چند سال بعد، در پایان مجلس دوم مشروطه، عملاً میبینیم که از مشروطه به اسم فتنه یاد میشود!
* اگر بخواهیم واژه «فتنه» را در تاریخ ایران تعریف کنیم، به معنی موقعیتی است که در آن قواعد پیشین حاکم نیست و قواعد جدید هم هنوز شکل نگرفته است، یا قواعد جدیدی که شکلگرفته است، نتوانسته است به شکل نهادهای غیررسمی در جوامع ما نفوذ و رسوخ پیدا کند. اینجا واژه «فتنه» استفاده میشود. به همین خاطر، این نظمخواهی و ثبات خواهی ایرانیان عاملی است که وقتی جامعه بخواهد پرشی بکند و تغییر و تحول داشته باشد، این ویژگی ما را بهشدت پایین میکشد و به سمتی میبرد که نظم و آرامش ایجاد شود و اجازه تغییر و تحول نمیدهد.
* اگر بخواهم این شخصیت کلان را در قالب ویژگیهای شخصیتی بیان کنم، با به ویژگی «تقدیرگرایی» ما اشاره کنم. یعنی ممانعت از هرگونه تغییر؛ اینکه حتی ما به دنبال معیشت ندویم. معیشت خودش میآید، ما هیچوقت در نمیمانیم، روزیرسان خدا است؛ این مدل سازگاری با طبیعت و آنچه که وجود دارد، همیشه در ما وجود داشته است. بحث تقدیرگرایی را در پذیرفتن مشکلات و سختیها هم میشود دید. در سختترین زمانها، شما میبینید که مردم ایران تاب میآورند و تابآوریشان در سختیها از این تقدیرگرایی میآید. ویژگی دیگر «سازگاری» است. در سختترین شرایط یکی از کارهایی که برای تابآوری میکنیم، پرداختن به طنز است؛ یعنی دشواریها را در قامت چیزی برای خندیدن تبدیل کردن. این باعث سازگاری با این دشواریها میشود. یکی دیگر «محافظهکاری» است؛ محافظهکاری در معنای حفظ وضع موجود است. مثلاً اگر به مدل ازدواجها اگر نگاه کنید، از قدیم تا به الان، سرمایههای ثابت و کمریسک همیشه در مهریه زنان بوده است. به قواعد دفینهسازی و مدلی که استفاده میکردند نگاه کنیم، در همه یک نوع محافظهکاری میبینید. یک ویژگی دیگر «امنیتخواهی» است؛ پرویز پیران همیشه میگوید که ما در تقابلهای تاریخیای که داشتیم، بین آزادی و امنیت، بین توسعه و امنیت، همیشه امنیت را انتخاب کردهایم. در بزنگاههای حساس برای جامعه ایرانی، امنیت مهمترین انتخاب بوده است. یعنی مردم (اکثریت مدنظر است) به سمتی میروند که آن امنیت حفظ شود؛ حتی اگر قرار است آزادی قربانی شود، حتی اگر قرار است دموکراسی قربانی شود، حتی اگر قرار است رشد و توسعه قربانی شود و امنیت اصل اول است.
* به لحاظ نظری، آن ترجیحات فکری که این نگاه تعادلخواه را در جامعه ایرانی پررنگ میکند و تا امروز میآورد و در تمام برنامههای ما مینشاند، نوع نگاه ما و باور ما به مقوله «عدالت» است. یعنی اگر عدالت را کلان ببینیم و با معناهای متکثر و دستهبندیهای متکثر از سنتی تا مدرنمان بخواهیم نگاه کنیم، خیلی مهم است که ما در کجای این محور سنتی تا مدرن قرار گرفتیم. از زمان مشروطه که عدالت واژه مهم و دال مرکزی مفهوم مشروطه شد، تا امروز که عدالت جزء مفاهیم اصلی انقلاب و جمهوری اسلامی بعد از انقلاب است، عدالت برای ما وضع حفظ موجود است؛ عدالت برای ما، قرارگرفتن هر چیز در جای خودش است. یعنی آن نگاه افلاطونی که در جمهور هست و در فلسفه اسلامی جاری و ساری میشود، عدالت را قراردادن هر چیزی در جای خودش میبیند و اگر چیزی از جای خودش تکان بخورد، آن محافظهکاریها، آن امنیتخواهیها و آن تقدیرگراییها ما را به این سمت میبرد که این تغییر «فتنه» است. مثلاً شهید مطهری که عملاً نگاهش در بنیان تفکری جامعه ما ساری و جاری است، وقتی به عدالت نگاه میکند، علیرغم اینکه کاملاً به مدل رالزی هم توجه میکنند و آن را باز میکنند، ولی باز این مقولهای که هر چیزی جای خودش باشد، در نگاه ایشان هست.
* ما چه تعریفی از مقوله عدالت و رفع نابرابری اختیار میکنیم و میخواهیم برای آن برنامهریزی کنیم و آن را در جامعه پیاده کنیم؟ به نظر میآید در مقوله سیاستهای هویتی، مقوله برابری همگانی، ما هیچوقت نیاز به این برابری را در هیچ کجای منطق نظریمان و در هیچ کجای منطق برنامهایمان نداشتیم. وقتی به برنامهریزی میرسیم، وقتی میخواهیم کار کنیم، در مورد آن سرمایهدار و ثروتمند است یکجور فکر میکنیم و به آنکه فقیر است جور دیگر فکر میکنیم. در نظام توسعهای، ما به آن فقیر بهعنوان چیزی که باید رفاه برایش تأمین کنیم نگاه میکنیم، ولی در مورد ثروتمند نگاهمان اینگونه است که او قرار است که GDP را بالا ببرد و دقیقاً جزء آن جماعتی هستیم که توسعه را با افزایش و بالابردن رشد و وضعیت ثروتمندان بنا کردیم، نه بر کلیت رفع فقر و رفاه. به همین دلیل آن ثروتمند جای دیگر است و فقیر جای دیگر است.
* در نگاههای مدرن از عدالت، سوژه انسانی بهعنوان شهروند برابر با بقیه سوژههای انسانی است و انواع برابریها را دارد. ولی وقتی به تاریخ میروید و این آزادیهای اساسی را نگاه میکنید، میبینید که ما بهشدت مثلاً نگاه زن و مرد داریم. ما میگوییم در همان چارچوب، بین زنان عدالت برقرار شود، بین مردانِ طبقه متوسط مسلمان عدالت برقرار شود. یعنی اگر تا همین امروز، دنبال قوانین عادلانه هم هستیم، بین مرد و زن فرق است، بین مسلمان و غیرمسلمان فرق است، بین ایرانی و غیرایرانی فرق است. الان شما هر جای نهادهای ایران نگاه کنید، میبینید که این برابری سوژه انسانی، اصلا قرار نیست محقق شود. به دلیل اینکه هنوز سوژه انسانی شکل نگرفته است و سوژه انسانی معنایش آن معنایی نیست که در دنیای مدرن است. تا به امروز تکلیفمان با خودمان معلوم نیست. تا زمانی که تکلیفمان از منظر تفکری با خودمان معلوم نباشد، نظام برنامهریزی مسئله دارد.
* بهعنوان یک شاخص برای فهم نگاه نظری جامعه ایرانی به سوژه انسانی، مسئله زنان مسئله مهمی است و یکی از مهمترین فاکتورهاییست که نشان میدهد که چقدر ما تغییر و تحولات داشتهایم. ما به لحاظ نظری هیچ تغییری نکردیم. تقریباً همه کسانی که وضعیت فرهنگی فعلی را نقد میکنند، زنان و اینکه با گذشته متفاوت شدهاند را نقد میکنند و خیلی جدی در مورد این مسئله حرف میزنند که همین که گذاشتیم زندگیهای خانوادگی از پنج یا شش فرزند به یک یا دو فرزند تبدیل شود، باعث شد که زنان زمان داشته باشند که تحصیل کنند و تغییراتی ایجاد کنند که جامعه ما بدین وضعیت رسیده است و این نظر بهصراحت در نظریههای حاکمان و حکمرانی ما جاری است. متأسفانه اتفاقی که افتاده این است که ما ذینفعانی برای تغییر در ساحت اندیشه نداریم و نداشتهایم.
* اما درست است که یک هژمونی وجود دارد و یکی صدایش همیشه پررنگتر میشود، ولی واقعیت قضیه تکثر همیشگی است که جامعه ایرانی با آن روبرو بوده است و حتی در نظام تفکر هم، جایگزین همه اینها را در داخل و حتی در تاریخمان داریم. در ادبیات کاملاً دینی، کسی مثل شیخ اسماعیل محلاتی را داریم که بحثهای عمیق شهروندی میکند و در مورد خیلی از جداییهای ساحت دین و سیاست و عقلگرایی حرف میزند. اینگونه نیست که قرار است همه چیز را کنار بگذاریم و یک چیز دیگری ایجاد کنیم. اتفاقاً بنیان نهادیاش را داریم، مردممان تجربه و سابقه ارتباط برقرار کردن با انواع این مدلها را دارند. البته به دلیل اینکه این مدلها همیشه در کنار همدیگر و در جنگ باهم بوده است، هیچوقت نتوانسته است که یک مدل خالص وجود داشته باشد. در واقع امتناع از تفکر نداریم، بلکه یکسری بستهبندیهای تفکری در یک دورههایی داریم و مهم این است که این بستههای تفکری به نهاد تبدیل شده باشند یا نه. اگر اینها به نهاد تبدیل نشود، اگر به قانون تبدیل نشود، ماندگار نمیشود و در یک جامعهای تبدیل به امر توسعهای نمیشود. مثلاً مهم است که ببینیم کدام یک از وجوه عدالت در جامعه ما نهادینه شده است. یکبخشی که خیلی پررنگ است، قرارگرفتن هر چیزی در جای خودش است. ولی اثرات نهادی بخشهای دیگری که باعث میشود در دوره مشروطه محمدعلی فروغی پیدا شود، نشریات مشروطه پیدا شود، مدرسه حقوق پیدا شود و بعد در زمان پهلوی دانشگاه پیدا شود و تا امروز بیاید، وجود داشته است و نهادینه شده است و در جامعه ما هست و نهادهایش هم موجود است، فقط نیاز به خاکروبی دارد.
* بنابراین نگاه من این است که بازگشت به نگاههای سوسیالیستی عدالتخواهانه در کنار دموکراسی تلاش سخت و عجیبوغریبی نمیخواهد؛ امید میخواهد، انگیزه میخواهد و بازخوانی اصولی میخواهد که ما نمیخواهیم بازخوانیشان کنیم (یعنی جزء اصول اصلیای میدانیم که نباید تغییر کند). در وهله اول نترسیم از فکرکردن؛ چون مثلاً در بحث برابری جنسیتی، بعضی از فکرکردن در مورد این برابری میترسند و بعضی دیگر از هر گونه ورود زنان به عرصههای مدیریتی و غیره میترسند. بالاخره وقتی یک نهاد اصلی یک نظام تفکری، ساختارهای خودش را منطبق با خودش بسازد و در طول سالیان، بسط پیدا کند، تغییرش واقعاً سخت است. ولی ناممکن نیست، چون در دورههای مختلف این تغییر رخداده است. مثلاً در دوره اصلاحات، یک تغییری در نظام فکری حاکمیت اتفاق میافتد و خودش را در برنامههای توسعه، تحت عنوان اقتصاد دانایی محور یا سرمایه اجتماعی نشان میدهد. در بحث ملی شدن صنعت نفت و در زمانهای دیگر چنین چیزی را میبینیم. هم در نظر و هم در تجربه، ساحتهای مختلف را داشتهایم.
* اما در مورد اینکه چه باید کرد و نقطه عزیمت به سوی توسعه کجا است، اولین کاری که باید بکنیم، آن ترجیحات تفکری در وضعیت فعلیمان است. مهم این است که ما آن مفاهیم اصلی را چگونه میخواهیم باز کنیم، بسط دهیم و اجرا کنیم. وضعیتمان را، جایگاهمان را و نسبت خودمان را، با نوع نظام اقتصادیای که میخواهیم برگزینیم باید مشخص کنیم. برای من که میگویم توسعه یعنی گسترش رفاه و فقرزدایی، طبیعتاً سیاستهای رفاهی و فقرزدایی و نهادهایی که فرصتهای برابر میدهد و نهادهایی که ایجاد زمینه رفاه میکنند مهمترند. تغییرات نهادی هم، اگر قرار است اتفاق بیفتد، در ابتدای امر در همان جاهایی است که اتفاقاً ممکن است شاخصهای خوبی هم داشته باشیم؛ یعنی در آموزش، بهداشت و خدمات همگانی است. یعنی برای توسعه، آنجایی که فرصتها را میسازد و جامعه را توانمند میکند، باید در اولویت قرار بگیرد.
* همچنین ما دچار نابسامانی از منظر اجتماعی هستیم، برای همین وقتی در مورد شاخصهای توسعه حرف میزنیم، بحث مشارکت در جامعه مدنی در بخشی از این شاخصها میآید. وقتی جامعه مدنی شکل میگیرد، رفتوآمد نظریه و حتی عمل، بین مردم و نخبگان، بین مردم و حتی حکمرانان اتفاق میافتد و شما با یک حکمرانی و یک توده مردم طرف نیستید که نتوانید این رفتوبرگشتها را مدیریت کنید. این رفتوبرگشتها باید در بستر مشارکت و در بستر جامعه مدنی شکل بگیرد. آنگاه نخبگان به شکل کاملاً دموکرات میتوانند به آن ترجیحات برسند و این ترجیحات میتواند از طریق رسانه و ابزارهای دموکرات جامعه مدنی، به گوش بدنه برسد، در تعامل قرار بگیرد، گروههای اجتماعی دررابطهبا آن حرف بزنند، مشارکت اجتماعی شکل بگیرد و این خودبهخود اعتمادسازی ایجاد کند و در این فضا سرمایه اجتماعی هم برای پیشبری این ترجیحات تفکری هست. ولی وقتی جامعه مدنی نباشد، وقتی مشارکت و سرمایه اجتماعی در حداقل خودش است، نظامهای توسعهای نمیتوانند این رفتوبرگشت بین شخصیتها و افراد و نخبگان را برقرار کنند و این پیوند قطع است که این قطع شدن پیوند عملاً امروزه کاملاً آشکار است. وقتی پیوند قطع میشود، انواع شکافها در بدنه فعال میشود. یعنی وقتی مولکولهایی که این وسط در جامعه حرکت میکنند و پیامها را منتقل میکنند عقیم کنید، رسانه را عقیم کنید، گروههای اجتماعی را عقیم کنید، انواع آزادیهای سیاسی را در این جامعه مدنی عقیم کنید، خودبهخود اتصال قطع میشود. یکی از مقولههایی که توسعه را ممکن میکند و ادامهدار میکند همین لایه میانی جامعه مدنی و مشارکت آنها است.
* اگر در یک جامعه بازتر و آزادتر بودیم، من میگفتم که جامعه مدنی میتواند هدایتگر توسعه باشد، ولی تجربه ما در این سالهای اخیر نشان میدهد که جامعه مدنی را دولتها را محدود کردند؛ بنابراین نمیتوانم بگویم مردم میتوانند تغییر ایجاد کنند. مردم عاملان هرگونه تغییر هستند و میتوانند باشند، تودهها و جامعه مدنی و این نهادها عاملان تغییرند. ولی آن کسی که باید بگذارد و یک مقدار فضا را ایجاد کند و به این باور برسد که باید این تغییر اتفاق بیفتد و باید چنین نگاه و نگرشی به مردم داشت، حاکمیت و حکمرانی است و بنابر این نقطه عزیمت همین جا است. تصور من بر این است که دولتها برای هرگونه رفع مسئلهای، در وهله اول به کم شدن شکاف دولت–ملت نیاز دارند. چون مسائل ما متعدد است و کاسته شدن از شکاف دولت ملت، اولین و مهمترین مسئله ما است. چون بهخاطر نبودن اعتماد و بهخاطر این شکاف، هر کاری هم بکنند، بهترین کار هم بکنند، دیده نمیشود و ارزشش کم میشود و از بین میرود. ما الان در چنین وضعیتی هستیم. بنابراین اگر بخواهم نقطه عزیمت را بگویم، بهعنوان اولین مسئله، ازبینرفتن شکاف دولت ملت و ایجاد شرایطی است که این شکاف از بین برود. برای کاهش شکاف، قاعدتاً دولت باید کمی به وضعیت معیشت و امثالهم بپردازد، یعنی بتواند مردم را راضی کند.
* بنابراین در سیاستها باید به دنبال سیاستهای رفاهی رفت. سیاستهای رفاهی یک زیرساختی نیاز دارد، یک درآمدی میخواهد که گسترش فضای تولید را میطلبد؛ اولاً گسترش فضای اقتصادی موجود را برای همگان میطلبد و دوم اینکه بسته نبودن فضای اقتصادی را میطلبد. بنابراین در وهله بعدی ارتباط و تعامل درست با دنیا، میتواند کمک کند که مسئله معیشت حل شود و اقتصاد تا حدودی مسئلهاش حل شود و بعد بتواند این شکاف را پر کند. وقتی من میگویم برای پرکردن شکاف باید هر کاری کرد، منظورم هر کار معقولی است که اثرات مخرب ندارد. وگرنه مثلاً شما یارانه بدهید و بعد از دو سال، اثرات مخرب تورمی و افزایش نابرابری (افزایش ضریب جینی) را به دنبال داشته باشد مد نظر ما نیست.
* دولت باید شروع کند، چون مردم تمام امکانهای اثرگذاری – رسانه، تشکلهای اجتماعی و غیره – از دستشان رفته است، جز اینکه امید داشته باشند. متأسفانه آمار نشان میدهد که امید، که آخرین امکان و آخرین سنگری که مردم میتوانند داشته باشند، هم تا حدودی ازدسترفته است. بنابراین امکان بزرگ، فعلاً کسانی هستند که در قدرتاند و کسانی هستند که سهمی در حکمرانی دارند و باید این را ایجاد کنند، مردم را به بازی بگیرند و این شکاف را کاهش دهند. شدنی هم هست؛ اتفاقاً جزء کسانی نیستم که بگویم باید همه ساختارها عوض شود، همه نظام تفکری عوض شود و ما بعد کارهایی بکنیم. در واقعیت تاریخ نشان میدهد که وقتی امیرکبیر در بدترین و سختترین شرایط اجتماعی میتواند کارهای مثبتی انجام دهد، پس الان هم میشود. امیرکبیر با فهم موقعیت درست زمانه و موقعیت روز و استفاده از ابزارهایی که میتواند، کارهایی میکند که اثرش حتی تا انقلاب اسلامی ماندگار است. بنابراین حکمرانانی که کارآمد باشند، بدانند، بفهمند و مسئله را بشناسند و بخواهند کاری کنند، مهم است.
* در وهله بعد، بوروکراسی ما بهشدت فاسد است، بهشدت مسئله دارد و ما درگیر چرخه زوال شدهایم. اگر حکمران بخواهد این شکاف را پر کند، بهغیراز اینکه باید مسائل معیشتی را حل کند، برای مسئله بوروکراسی نیز باید فکری کند. من برای مسئله بوروکراسی هم، باز بهم ریختن ساختارها را تنها راه نمیدانم و فکر میکنم که ل آن شدنی است. ولی باتکیهبر اینکه این بوروکراسی قرار است چه کاری انجام دهد و چگونه کار انجام دهد، از طریق شفافیتها و رفع مسائلی که فسادزا و رانت آفرین است، میتوان این را هم پیش برد.
منبع: پویش فکری توسعه
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
چه با کمک داروهای مؤثر جدید لاغر شوید، چه بعد از جراحی لاغری وزن کم کنید، چه ورزش کنید و کالری بسوزانید، روزی میرسد که اعداد روی ترازو دیگر پایین نمیآیند و شما به محدودیت کاهش وزن برخورد میکنید. اما این حد کجاست؟
به گزارش شبکه سیانان، در یک مطالعه جدید، کوین هال، پژوهشگری در مؤسسه ملی بهداشت که کارشناس اندازهگیری متابولیسم و تغییر وزن است، بررسیای انجام داد تا ببیند به طور معمول چه زمانی کاهش وزن متوقف می شود و این موضوع چه ارتباطی با روش کاهش وزن افراد دارد.
او با استفاده از دادههای حاصل از آزمایشهای بالینی باکیفیت از روشهای مختلف کاهش وزن، این دادهها را به مدلهای ریاضی تقسیم کرد تا بفهمد چرا افرادی که وزن کم میکنند از جایی به بعد آن را متوقف میسازند.
او دریافت که بخشی از دلیل مؤثر بودن جراحی بای پس معده و داروهای جدید کاهش وزن مانند سماگلوتاید و تیرزپاتاید این است که زمان لازم برای رسیدن به پایداری وزن دو برابر میشود. در واقع در این روش نسبت کاهش کالری، افراد میتوانند برای مدت طولانیتری کاهش وزن را ادامه دهند.
بدن با تلاش برای حفظ تعادل بین کالریهایی که میخوریم و کالریهایی که می سوزانیم وزن را تنظیم میکند. وقتی کالری مصرف میکنیم یا کاهش میدهیم و شروع به سوزاندن انرژی ذخیره شده خود میکنیم، اشتها به ما می گوید که بیشتر بخوریم. مطالعات هال نشان داده است که هر چه فرد وزن بیشتری از دست بدهد، اشتها قویتر میشود تا زمانی که با تمام کارهای سختی که در وهله اول برای از دست دادن وزن انجام داده، مقابله کند.
این مکانیسم واکنشی برای اجداد شکارچی انسان ارزشمند بوده است، اما برای انسانهای مدرن که دسترسی آسان به غذاهایی با انرژی متراکم دارند، به خوبی کار نمیکند.
هال برای مطالعه مسیر کاهش وزن تنها با استفاده از محدودیت کالری، کاهش وزن مشاهده شده را مدلسازی کرد. او به طور تصادفی ۲۳۸ بزرگسال را به گروه تقسیم کرد. یک گروه به مدت دو سال از یک رژیم غذایی با محدودیت ۲۵ درصد کالری پیروی کردند و گروه دیگر به خوردن مطابق معمول پرداختند. این مطالعه که از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ با مشارکت مؤسسه ملی بهداشت انجام شد نشان داد افراد گروهی که کالری را کاهش دادند به طور متوسط حدود ۱۶پوند وزن از دست دادند اما گروهی که رژیم غذایی معمولی خود را دنبال کردند حدود ۲ پوند اضافه وزن داشتند.
اگرچه افرادی که در این تحقیق شرکت کردند به مدت دو سال به تلاش خود ادامه دادند، اما کاهش وزن آنها تقریباً در حدود ماه دوازدهم متوقف شد، زیرا اشتهای آنها برای مقابله با چاقی افزایش یافت.
هال اشاره میکند که در مطالعه خود به میانگینها پرداخته است. زمان کاهش وزن ممکن است بسته به فرد متفاوت باشد.
مدل هال پیشبینی کرد که برای دستیابی به کاهش وزن گزارششده در آن مطالعه، افرادی که رژیمشان با ۲۵۰۰ کالری در روز شروع میشد، باید بیش از ۸۰۰ کالری در روز کاهش میدادند. به این ترتیب بدن آنها این گونه پاسخ داد که باید به ازای هر کیلوگرم وزنی که از دست دادهاند، روزانه حدود ۸۳ کالری بگیرند.
یک کیلوگرم حدود ۲.۲ پوند است. به ازای هر ۲.۲ پوند کاهش وزن داوطلبان در این تحقیق، اشتهای آنها با درخواست ۸۳ کالری بیشتر در روز پاسخ داده شد. میانگین کاهش وزن گزارش شده در این مطالعه ۷.۵ کیلوگرم یا ۱۶ پوند بود و این به معنی آن است که در کمترین وزن خود، احساس نیاز به خوردن ۶۲۲ کالری بیشتر در روز نسبت به قبل از شروع کاهش وزن داشتند.
اما آنها در واقع ۶۲۲ کالری اضافه در روز نمیخوردند بلکه این مقدار اشتهای بیشتری است که احساس میکردند به آن نیاز دارند، در حالی که همان تلاشی را میکردند که در ابتدا برای کاهش ۸۰۰ کالری در روز انجام میدادند.
هال گفت در پایان این مطالعه، شرکتکنندگان به همان اندازه که در ابتدا تلاش میکردند برای مقاومت در برابر غذا تلاش میکردند، اما به جای ۸۰۰ کالری که هدف آنها بود، فقط توانستند حدود ۲۰۰ کالری در روز کاهش دهند. و این باعث شد که روند کاهش وزن آنها متوقف شود.
دکتر کریستوفر گاردنر، مدیر مطالعات تغذیه در مرکز تحقیقات پیشگیری استنفورد، قبلاً به سیانان گفته بود که روند کاهش وزن هر چه پیشتر میرود سختتر میشود. زیرا بدن افراد به آن واکنش نشان میدهد و از نظر متابولیک کارآمدتر میشوند. و بنابراین همان کسری کالری این کار را برای شما انجام نمیدهد. به همین دلیل است که کاهش وزن افراد رفته رفته متوقف میشود.
در مدل هال، از آنجایی که افراد وزن بیشتری از دست دادند، اشتهایشان برگشت و حدود ماه ۱۲، کاهش وزن را متوقف کردند.
داروهای سماگلوتید و تیرزپاتید که با تقلید از هورمونهای روده به افراد در کاهش وزن کمک میکنند، باعث ایجاد محدودیت بیشتری کالری شدند.
سازمان غذا و داروی ایالات متحده تزریق تیرزپاتاید را تأیید کرده است. این اولین و تنها داروی چاقی در نوع خود است که هم جیآیپی (پلی پپتید انسولینوتروپیک وابسته به گلوکز) و هم جیالپی-۱ را فعال میکند.
اما مهمتر از همه آن که این داروها فقط بر تعداد کالریهایی که افراد از رژیم غذایی خود حذف میکنند تأثیر نداشتند. آنها همچنین تعداد کالریهایی را که بدنشان باعث میشد با کاهش وزن دوباره غذا بخورند، کاهش دادند و در واقع اشتهایشان را ضعیف کردند. با کاهش اشتهای خود به نصف، آنها توانستند وزن خود را برای مدت طولانیتری کاهش دهند، به طور متوسط یک سال بیشتر در مقایسه با محدودیت کالری به تنهایی و بدون دارو. به طور کلی روند کاهش وزن در افرادی که از داروهای کاهش وزن استفاده میکنند در حدود سال دوم متوقف میشود.
عمل جراحی کاهش وزن قویترین اثر را داشت و افراد را بر آن داشت که روزانه حدود ۳ هزار و ۶۰۰ کالری از رژیمهای غذایی خود حذف کرده و به ازای هر کیلوگرم کاهش وزن، فقط ۵۸ کالری دریافت کنند. افرادی که تحت عمل جراحی کاهش وزن قرار گرفته بودند، یک سال دیرتر به وضعیت پایدار میرسند که نشان میدهد این جراحی اشتهای آنها را به میزان قابل توجهی کاهش میدهد.
هال میگوید استفاده از داروهایی مانند سماگلوتاید و تیرزپاتاید و مداخلاتی مانند جراحی کاهش وزن زمان لازم برای رسیدن به توقف کاهش وزن را طولانیتر میکند، اما از وقوع کامل آن جلوگیری نمیکند.
هال گفت: «آنچه که در حال رخ دادن است این است که افراد هر چقدر هم وزن از دست بدهند، همچنان افزایش اشتها را تجربه میکنند.»
او در عین حال تصریح کرد اگر دارو یا درمانی به طور کامل اشتها را از بین ببرد، خطرناک خواهد بود. اگر این اتفاق بیفتد، ممکن است فرد تا آن قدر از خوردن سر باز بزند که بمیرد.
این مطالعه همچنین به اصلاح برخی از ایدهها در مورد اینکه چرا افراد از کاهش وزن خودداری میکنند کمک میکند.
به عنوان مثال، یک نظریه این است که کاهش وزن به متابولیسم آسیب میرساند، بنابراین افراد در هنگام استراحت کالری بسیار کمتری نسبت به زمانی که شروع کردند میسوزانند و میتوانند به راحتی وزن خود را به دست آورند.
هال میگوید متابولیسم پس از کاهش وزن کاهش مییابد، اما نه آن قدری که بتوان با آن زمان توقف کاهش وزن را دریافت.
او این تصور را که اثر داروها در نهایت متوقف میشود، رد میکند و میگوید: «دلیل توقف کاهش وزن آن است که در نقطهای، اثر داروها باعث افزایش اشتها میشود.»
هال گفت: «یک چیز بسیار رایج دیگر در حال حاضر این است که بعضی میگویند با جراحی چاقی، آن قدری که فکر میکردند وزنشان کم نشده است، از پپتید شبهگلوکاگون ۱ استفاده میکنند، یعنی باز هم تن به مداخله بدنی دیگری میدهند.»
این پژوهشگر میافزاید: «هر مسیری را که انتخاب کنید، یک وضعیت پایدار برای حفظ کاهش وزن مورد نیاز است. بنابراین ایده خوبی است که در نظر بگیرید آیا میتوانید کاری را که انجام میدهید برای مدت طولانی ادامه دهید یا نه.»
افرادی که پس از کاهش کالری روند کاهش وزنشان متوقف میشود، احتمالاً میتوانند با محدود کردن بیشتر کالری یا اضافه کردن ورزش به روال خود، از آن مرحله عبور کنند. هال در این زمینه میگوید: «هر کاری که انجام میدهید، باید به آن ادامه بدهید. بنابراین شما باید از مداخله در سبک زندگی برای بقیه زندگی خود راضی باشید.»
یورونیوز فارسی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
در دو هفته پایانی ماه میلادی آوریل، حکم اعدام ۶۳ زندانی در زندانهای ایران به اجرا درآمده است. از ابتدای سال جاری میلادی تا پایان ماه آوریل، ۱۷۱ نفر در زندانهای مختلف ایران اعدام شدند.
سازمان حقوق بشر ایران خواهان واکنش جامعه جهانی به موج اعدام زندانیان در ایران شد.
محمود امیریمقدم، مدیر این سازمان گفت: «در دوهفته اخیر جمهوری اسلامی هرپنجساعت یک نفر را اعدام کرده بدون اینکه برایش هزینهای داشته باشد. کشورهای پایبند به حقوقبشر که با جمهوری اسلامی روابط دیپلماتیک دارند باید در قبال موج اعدامها در ایران واکنش نشان دهند. فقدان واکنش راه را برای اعدامهای بیشتر هموار میکند».
بنا به اطلاع سازمان حقوق بشر ایران، اعدامها که پس از یک وقفه یک ماهه بهدلیل تعطیلات سال نوی ایرانی و ماه رمضان از سر گرفته شده بود، با موج کم سابقهای در ماه آوریل از سر گرفته شد.
بر اساس آمار جمعآوری شده توسط نهاد آمار سازمان حقوق بشر ایران در طی ماه آوریل ۷۱ زندانی در ۲۴ زندان مختلف ایران اعدام شدند که حکم ۶۳ نفر از آنها در دو هفته پایانی این ماه به اجرا درآمده است. همچنین از ابتدای سال جاری میلادی تا پایان ماه آوریل، ۱۷۱ نفر در زندانهای مختلف ایران اعدام شدند.
از میان این ۷۱ زندانی اعدام شده، ۴۴ نفر با اتهامات مربوط به «مواد مخدر»، ۲۶ نفر با اتهام «قتل عمد» و یک نفر با اتهام «تجاوز به عنف» به اعدام محکوم شده بودند. همچنین دستکم ۱۶ نفر شهروند بلوچ و ۶ نفر تبعه کشور افغانستان و ۳ زن در بین اعدام شدگان وجود دارد.
اعدام زندانیانی که با اتهامات مربوط به «مواد مخدر» اعدام شدهاند، در چهار سال گذشته بهطور مستمر و هر ساله، افزایش شدیدی داشتهاند.
در سال ۲۰۲۲ اعدام ۲۵۶ تن به این اتهام ثبت شد و این میزان در سال ۲۰۲۳ با ۸۴ درصد افزایش به ۴۷۱ اعدام رسید.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
سازمان عفو بینالملل برای دومین بار در ماههای اخیر خواهان «توقف فوری» اجرای حکم اعدام رضا رسایی شد که از زمان اعتراضات سراسری سال ۱۴۰۱ ایران، در زندان دیزلآباد کرمانشاه زندانی است.
عفو بینالملل در نامهای خطاب به غلامحسین محسنیاژهای، رئیس قوه قضائیه ایران از او خواست تا از اعدام این زندانی سیاسی جلوگیری کند و گفت که همه راههای حقوقی ممکن برای لغو حکم اعدام رضا رسایی بینتیجه مانده و احتمال اعدام او وجود دارد.
عفو بینالملل میگوید حکم اعدام صادر شده برای آقای رسایی براساس اعترافات اخذ شده تحت «شکنجه» صادر شده و روند رسیدگی قضایی او «ناعادلانه» بوده است.
آقای رسایی، ۳۴ ساله، از اقلیت یارسان روز سوم آذر ۱۴۰۱ توسط ماموران اداره آگاهی در شهریار تهران بازداشت و سپس به شهرستان صحنه منتقل شد.
او در مهرماه سال گذشته به اتهام «مباشرت در قتل عمد نادر بیرامی، رئیس اطلاعات سپاه پاسداران شهرستان صحنه»، توسط شعبه دوم دادگاه کیفری یک کرمانشاه به اعدام محکوم شد و این حکم اوایل دیماه در دیوان عالی آن کشور به تایید رسید.
عفو بینالملل در بیانیهاش نوشته که آقای رسایی با وجود تحت «شکنجه» قرار داشتن در مدت بازداشت «اتهام به مباشرت در قتل رئیس اطلاعات سپاه در شهرستان صحنه» را رد کرده است.
این نهاد بینالمللی میگوید که رضا رسایی در مدت زمان بازداشت با شکنجههایی مانند «ضرب و شتم، شوک الکتریکی، خفگی و خشونت جنسی» مواجه بوده است.
هفته گذشته افراد نزدیک به خانوادههای رضا رسایی و حبیب دریس به نهادهای حقوق بشری گفته بودند که احتمال اجرای احکام اعدام آنها وجود دارد.
یک منبع نزدیک به خانواده رضا رسایی نیز به مرکز مشاوره و آموزش حقوقی ویژه کنشگران، دادبان، گفته بود که خطر اجرای حکم اعدام این زندانی در روزهای آتی بهشدت افزایش یافته است.
به گفته این منبع: «اعتراض ماده ۴۷۷ چندین ماه است که ثبت شده اما هیچ جوابی به خانواده و وکلا داده نمیشود. حکم قطعی شده اعدام، پیشتر توسط شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان کرمانشاه به اجرای احکام دادگستری این شهر فرستاده شده و کارهای اداری مربوط به آن نیز انجام شده است.»
دادبان مینویسد: «نادر بیرامی روز ۲۷ آبان ۱۴۰۱ در جریان یکی از تجمعهای اعتراضی زن، زندگی، آزادی در شهرستان صحنه و در نتیجه به خشونت کشیده شدن این تجمع به دلیل حمله نیروهای امنیتی و انتظامی به معترضان، در جریان یک درگیری میان شهروندان و ماموران کشته شد.»
رضا رسایی مکررا اتهام دست داشتن در این قتل را تکذیب کرده است.
در دیماه سال گذشته نیز عفو بینالملل خواهان لغو حکم اعدام آقای رسایی شده بود.
به نوشته عفو بینالملل آقای رسایی در جریان محاکمه گفته بود که اعترافات او «به صورت اجباری تحت شکنجه و بدرفتاری اخذ شده است.» با این حال دیوان عالی این «اعترافات» را به عنوان «شاهد» پذیرفته است.
پیشتر خبرگزاری هرانا، گزارش کرده بود که چند نفر دیگر از بازداشت شدگان اعتراضات ۱۴۰۱ نیز در شهرستان صحنه با اتهام قتل رئیس اطلاعات سپاه این شهرستان مواجه شدهاند.
بیبیسی فارسی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
روزنامه هممیهن
روز دوشنبه طلافروشان بازارهای شیراز، اصفهان و تبریز هم در اعتراض به مالیاتستانیها تعطیل کرده بودند و سهشنبه، بازار طلافروشان تهران به آنان پیوستند. فعالان حوزه، سال گذشته نیز در اعتراض به اجرا شدن طرح تجارت، کرکرههای مغازههای خود را پایین کشیده بودند و اجرای این طرح به تعویق افتاد اما با گذشت سه ماه مجبور به اجرای آن شدهاند. به همین دلیل و در اعتراض به طرح سامانه تجارت، دوباره بازار را تعطیل کردند.
مشاهدههای میدانی از بازار بزرگ طلای تهران طی دو روز گذشته هم حاکی از تعطیل شدن راسته طلافروشان دارد. سامانه تجارت و قانون جدید مالیاتی وضعشده بر معاملات طلا و همچنین الزام صدور صورتحساب الکترونیکی، از جمله عواملی هستند که منجر به اعتصاب فعالان این حوزه در شهرهای اصفهان و تبریز از دوشنبه و تهران از سهشنبه شده است.
اگرچه برخی از طلافروشها در سطح شهر همچنان معامله میکنند اما طلا در کف قیمتی خود است و فروشندگان طلا در بازارهای سنتی، همه از معامله اجتناب دارند. گفتوگو با تعدادی از کسبه نشان میدهد اعتصاب بیشتر برای معاملات خرد بوده و فعالیت درونگروهی بین طلافروشان ادامه دارد. به هر حال، بازار طلای تهران از صبح روز سهشنبه کاملاً تعطیل بود ولی همچنان تردد درون بازار برای مردم بدون مانع بود.
عصر همان روز، خریداران دیگر حتی اجازه نداشتند داخل بازار شوند و از بیرون متوجه میشدند که فعلاً باید قید خرید و فروش طلا را بزنند. خیابان ۱۵ خرداد، جنب سبزهمیدان، راسته طلافروشان بازار طلا و جواهر ایران است. خبر اعتراضشان از صبح آمده؛ حوالی ساعت ۲ ظهر روز سهشنبه، راسته طلافروشان خالی از کسبه و مشتریان است.
ابتدا عکسی در فضای وب فارسی دست به دست شد که میگفت بازاریها، دست به اعتراض زدهاند اما مشاهدهها نشان میدهد اتفاقاً بازار از دو ماه آخر سال پیش شلوغتر است. خبرها در راسته طلافروشان است. آنها، سال گذشته نیز در حرکتی مشابه به امسال، راسته خود را بستند و اعتراض کردند. اکثراً سن و سالدار هستند و میگویند نسبت به قوانین مالیاتی جدید اعتراض دارند اما جوانترها، توضیح میدهند مشکلشان سامانه جامع تجارت است.
مشکلی که جدید نیست اما زمانی که سال گذشته برای خود خریده بودند، به اتمام رسیده و از هفته گذشته قوانین سامانه جامع تجارت به آنان تحمیل شده است. اتحادیه صنفشان نیز پاسخی مشابه میدهد اما اعتراض به مالیات را کجفهمی میداند و معتقد است اعتراض صنف نسبت به مالیات نیست و سامانه تجارت مشکل اساسیشان است که بعد از گذشت سه ماه و با وجود نامهنگاری اتحادیه و صنف، دوباره از سرگرفته شده است.
مالیات تورم نمیدهیم
ظهر روز سهشنبه، راسته طلافروشان تک و توک پر است. کرکره اصلی ورودی راسته، نیمهباز است و کسبه هم مغازه را تعطیل کردهاند. چند فروشنده که مشخص نیست از صنف طلافروشان هستند یا نه، صندلی جلوی ورودی گذاشتهاند و همین که چشمشان به چشم آدم میافتد، میگویند: داخل نرو. امروز خبری از طلا نیست و کسی چیزی نمیفروشد. همه اعتصاب کردهاند. هم طلافروشان راسته اصلی و هم چند طلافروشی دیگر آن طرف سبزهمیدان. در داخل راسته، برخی از طلافروشان حضور دارند اما نه چیزی میفروشند و نه چیزی میخرند.
یکی از کسبه صندلیاش را بیرون از حجره گذاشته و همان جا نشسته است. پیرمردی، حدوداً ۶۰ ساله است که انگار نمیتوانسته خانه بنشیند و بنا بر عادت مألوف، به حجره آمده اما نه میگوید قیمت طلا چقدر است و نه تمایلی به فروش از خود نشان میدهد. از او میپرسم طلا گرمی چند است که میگوید نمیداند و امروز قید خرید طلا را بزنم. میپرسم چرا؟ که پاسخ میدهد راسته تعطیل است. بقیه طلافروشهای راستههای دیگر هم تعطیل کردهاند و چیزی نمیفروشند.
او در پاسخ به این سوال که از کی تعطیل شده؟ جواب میدهد از همین امروز صبح در اعتراض به مالیات طلافروشها، تعطیل کردهاند. قرار هم نیست امروز و فردا اعتصاب را بشکنند. او سوالاتی که درباره تغییرات مالیات دارم را بدون پاسخ میگذارد اما کلافه که میشود میگوید: تورم تقصیر ما نیست که قرار باشد مالیات تورم را ما پرداخت کنیم. راسته تعطیل است زیرا هیچکس در راسته با این شرایط حاضر به خرید و فروش نیست.
خون نکردیم که این قدر مالیات دهیم
کمی جلوتر، مردی میانسال در حجره نشسته و در حجره را هم نبسته است. داخل میروم و میپرسم شما هم چیزی نمیفروشید که با پاسخ منفی مواجه میشوم. او دلسوزتر از فروشنده قبلی به نظر میرسد و توصیه میکند: «دخترم اینجا دنبال طلا نگرد. اگر عجله داری و باید حتماً طلا بخری، در طلافروشیهای سطح شهر چیز بیشتری پیدا میکنی. آنجا همه اعتراض نکردهاند اما زودتر برو چون ممکن است آنها هم تعطیل کنند و بروند.»
خودش هم توصیه میکند که اگر فقط قصد سرمایهگذاری و پسانداز دارم بهجای طلای اجرتدار، طلای آبشده بخرم. مشخص است که حوصلهاش سر رفته و از مکالمه با هر کس، استقبال میکند. کمی که راهنمایی میکند، میپرسم چرا اعتصاب کردهاید؟ پاسخ میدهد که «مالیات جدید برای ما بریدهاند و اعتراض هم به دلیل همان مالیات است که ناعادلانه وضع شده است.»
او انگشتر عقیق آبیاش را نشان میدهد و میگوید: «فرض کن پارسال این انگشتر را خریده باشی مثلاً ۳ میلیون تومان. بعد از گذشت یک سال، مالی که داری با قیمت دلار رشد کند و گرانتر شود. اگر دولت بگوید باید ۲۵ درصد از این مال را مالیات دهی واکنشات چیست؟ اعتراض ما نسبت به همین است. اگر قرار باشد با هربار افزایش قیمت، مالیات بدهیم که سنگ روی سنگ بند نمیشود. قیمت همه چیز هر لحظه بالا میرود اما چه کسی به بقیه میگوید که باید به خاطر افزایش قیمت مالیات دهند؟»
مرد میانسال که معلوم است واقعاً از ندیدن مشتری و کار نکردن، کلافه شده، میگوید: «خب این سیاست درستی نیست و ما هم حاضر به قبول کردن آن نیستیم. پارسال هم همین را گفتیم اما حالا چند ماه گذشته و دوباره درِ دولت بر همان پاشنه قبلی میچرخد. خب ما هم کار نمیکنیم. مگر خون کردیم که حالا این همه پول مالیات بدهیم؟» او هم توصیه میکند زودتر خودم را به پاساژ گلستان برسانم و اگر قرار است چیزی بخرم، همان جا بخرم چون بازار فردا هم تعطیل است و ممکن است دیگر نتوانم همان چیزی که میخواهم را بخرم. تشکر میکنم از آن سمت بازار جلوتر میروم.
احتکار یا اعتراض؟
چند قدم جلوتر زن و مرد جوانی را میبینم که در حال گفتوگو هستند. خودم را معرفی میکنم و میپرسم آیا توانستهاند چیزی از اینجا بخرند یا نه. زن پاسخ منفی میدهد و مرد که خسته به نظر میرسد میگوید: «هیچکس طلا نمیفروشد ولی ما باید حتماً برای هفته آینده، حلقه انتخاب کنیم. تقصیر خودمان هم هست که اینقدر دیر اقدام کردهایم؛ فکر میکردیم صبر کنیم که طلا ارزان شود، بعد بخریم. آخر کسی حلقه را نمیفروشد و چیزی که میخریم اگر گران باشد، سرمایه نیست. فکر کردیم اجازه دهیم التهاب بازار کم شود و امروز طلا ارزانتر بود.
حالا تازه به اینجا رسیدهایم و میگویند کل صنف، تعطیل کردهاند. معلوم هم نیست چند روز دیگر زورمان به خرید ملزومات ازدواج برسد یا نه.» از او سوال میکنم که آیا دلیل اعتراض را به شما گفتند یا نه که پاسخ مثبت میدهد. مرد میگوید: «انگار مالیات جدید برای آنان وضع شده و ناراضی هستند. برای همین هم چیزی نمیفروشند.» من هم تایید میکنم و میگویم انگار از هفته پیش، مجبور به اعمال قوانین جدیدی شدهاند.
هنوز کلمه آخر من تمام نشده که زن حرفم را قطع میکند و با عصبانیت، میگوید: «مالیات دیگر چیست؟ اینها میخواهند حالا که طلا ارزان شده، نفروشند تا دوباره گران شود. این همه وقت داشتند و حالا تازه یادشان افتاده باید کار و کاسبی را بهخاطر مالیات تعطیل کنند؟ نه خانم شما ساده هستید وگرنه چرا به محض کاهش قیمت طلا همه با هم تصمیم گرفتهاند اعتصاب کنند و چیزی نفروشند. تازه من خودم دیدم که آنها مقاومتی برای خرید طلا ندارند. خودم یک خانم را دیدم که برای فروش دستبندش آمده بود و مغازهدار، دستبند را از او خرید.
ما هم خوشحال شدیم و سریع به داخل مغازه رفتیم اما همان طلافروشی که از آن زن طلا را خرید گفت چیزی نمیفروشد. هر چه هم توضیح دادم ما نامزدیم و فقط میخواهیم برای ازدواج خرید کنیم، راضی به فروش نشد. شما به خریدن و نفروختن میگویید اعتراض؟ احتکار است. اعتراض نیست. شما هم نگویید اعتراض کردند.»
ثبت کد ملی خریداران
از بازار بیرون میآیم و دیگر ساعت نزدیک به چهار عصر است. بازار از همیشه شلوغتر به نظر میآید اما خبری از طلافروشها نیست که نیست. کسبهای که جلوی ورودی راسته نشسته بودند، میپرسند توانستی چیزی بخری؟ پاسخ میدهم نه. میگویند ما که گفتیم. فردا هم اینجا نیا. قرار است اعتراض فردا هم ادامه داشته باشد. میپرسم تا کی اعتراض برقرار است؟ خبر ندارند.
کمی در بازار میگردم و میخواهم دوباره به راسته برگردم اما حالا در ورودی، نیمه باز است و نگهبان جلوی در نشسته است. اجازه ورود نداریم و نگهبان میگوید نمیتواند بگذارد دوباره وارد شوم. نمیدانم تنها من نمیتوانم یا این که دیگر هیچکس نمیتواند داخل راسته شود. در همان حین، پسر جوانی در حال خروج از راسته است. از او میپرسم، جزو اهالی طلافروشها است که سر تکان میدهد. جوانتر است و احتمالاً نسبت به خبرنگارها بددل نیست. میگویم که خبرنگارم و از او میخواهم اگر ممکن است توضیح دهد امروز در بازار چه اتفاقاتی افتاده است. پسر جوان سر صبر و حوصله پاسخ میدهد که مسئله فعالان سامانه تجارت است.
او درباره این سامانه و مشکلاتش میگوید: «از مهر یا آبان سال ۱۴۰۱ ثبت اطلاعات در سامانه تجارت اجرایی شده بود. صنف طلا وقت گرفت تا فرآیند آموزشی سامانه تکمیل شود؛ مشمولان موظف به ثبت سرمایه در این سامانه هستند.»
او ادامه میدهد: «چرا باید سرمایهای که چند نسل گشته است، در سامانه ثبت شود؟ این اتفاق اصلاً مسبوق به سابقه نبود. فرض کنید اصلاً همه طلافروشها رفتند و اطلاعات خود را در سامانه ثبت کردند. چه کسی امنیت این سامانه را تضمین میکند؟ آن هم حالا که هر بار یکی از این سامانهها هک میشود. فکر کنید طلا در سامانه ثبت شده و قرار است که از شهری به شهری دیگر منتقل شود، اطلاعات ما محافظت میشود؟ از زمانی که راهزنها دزدی میکردند تا همین الان همیشه صنف ما در خطر قرار داشته است. حافظه تاریخی طلافروشها از فاش کردن اطلاعات خود واهمه دارد. اگر یک روز سامانه به مشکلی خورد، چگونه باید از شبیخون دزدان جلوگیری کرد؟»
او ادامه میدهد: «تیر سال گذشته، قرار بود طرح سامانه تجارت عملیاتی شود ولی با اعلام سازمان امور مالیاتی فرآیند اجرایی به دیماه منتقل شد آن موقع قرار شده بود که تمام صنوف واحدهایی که بالای ۱۸ میلیارد تومان در ششماهه اول سال مبادلات داشتند، اطلاعات خود را ثبت کنند اما دو روز قبل از زمان تعیینشده، اعلام شد که صنف طلافروشان و پزشکان از این محدودیت مبلغ مستثنی هستند.
حالا قضیه دوباره از اول شروع شده است. سامانه مؤدیان و فروشگاهی اصلاً ربطی به سامانه جامع تجارت ندارد. هر کدام جدا هستند ولی باید در هر دو اطلاعات را ثبت کنیم. ما در چند سامانه باید اطلاعاتمان را ثبت کنیم؟ تعدد سامانهها و نبود اطلاعرسانی این روزها صنف را دچار مشکل کردهاند. در سامانه مؤدیان و پایانههای فروشگاهی لازم نبود کد ملی خریدار طلا را ثبت کنیم ولی باید کد ملی و مشخصات خودمان باشد، اما در سامانه جامع تجارت لازم است که مصرفکننده هم کد ملی و هویت خود را ثبت کند که معلوم نیست به چه دلیل است.»
از او میپرسم که مسئله مالیاتی کجای معادله جا میگیرد و او توضیح میدهد: «در همه اصناف بهخصوص در شکل سنتی آن، بخشی از سرمایه متعلق به مالک مغازه است و بخشی از آن متعلق به افراد دیگر نه خود مالک. ماجرای مالیات هم از همین جا نشأت میگیرد. مشکل اصلی شغل ما اکنون ثبت سرمایه اولیه و نااطمینانی نسبت به امنیت سامانه است. اگر این دو موضوع با یکسری اصلاحات همراه شود، پرداخت مالیات مشکل ما نیست. ما هم مانند بقیه اصناف مالیات را پرداخت میکنیم اما مسئله این است که باید مالیات مالی که از آنِ ما نیست یا مالی که یک بار پرداخت شده، دوباره پرداخت شود؟ صنف ما آنطور که میگویند مخالفتی با مالیات ندارد و مشکلش پرداخت نابحق مالیات است.»
بحث مالیات چه شد؟
دیماه سال گذشته نیز طلافروشان یک هفته در اعتراض بودند. همان زمان، احسان خاندوزی، وزیر امور اقتصادی و دارایی تایید کرد دولت از ثبت اطلاعات طلافروشان در سامانه جامع تجارت عقبنشینی کرده است. البته خاندوزی، موضوع را به وزارت صمت، پاس داده بود و گفته بود که وزارت صنعت، معدن و تجارت سامانه تجارت را مدیریت میکند و وزیر مربوطه میتواند در این زمینه توضیح دهد. خاندوزی همچنین، واکنشها به سیاستهای جدید مالیاتی دولت در حوزه طلا را موج خبری کاذب خوانده بود.
محمدهادی سبحانیان، رئیس کل سازمان امور مالیاتی نیز گفته بود مالیات جدیدی در بخش طلا وضع نشده است و فقط اجرت ساخت و سود طلا مشمول مالیات میشود اما حالا چند ماه پس از این، مجلس بار دیگر از تلاش برای تصویب طرح مالیات بر بازار طلا، ارز، مسکن و خودرو خبر داده است. بعد از اعتصاب بازار، قیمت طلای آبشده با قیمت فردایی شکاف پیدا کردند و قیمت نقدی طلای آبشده در کاهش قیمت بیشتری یافت.
مالیات یا سامانه تجارت؟
پس تا اینجا دو گزاره متفاوت درباره علت اعتراض بازار طلای تهران وجود دارد. بیشتر فعالان معتقدند که دلیل اعتراض آنان مالیات جدید است و برخی دیگر میگویند مشکل صنف طلافروشان، سامانه جامع تجارت و مسائل امنیتی سامانه است. گروه هممیهن، برای روشن شدن دلیل اصلی اعتراض بازار طلافروشها با نادر بذرافشان، رئیس اتحادیه طلا، سکه و جواهر تهران گفتوگو کرد.
بذرافشان با تایید تعطیلی بازار طلا، میگوید: «مسئله مالیات، کجفهمی برخی از اعتراض بازار طلاست. اعتراض فعالان برای اجرایی شدن مجدد سامانه جامع تجارت پس از گذشت چند ماه است. سال گذشته نیز فعالان نسبت به این سامانه اعتراض کردند و یک روز هم تعطیلی داشتند. قرار بود اصلاحاتی رخ دهد که نداد. به اتحادیه ابلاغ شده که اجرای سامانه جامع تجارت لازمالاجراست اما در بسیاری از مسائل، این سامانه برای صنف طلا قابل اجرا نیست.»
بذرافشان در پاسخ به این سوال که چرا اکثر کسبه میگویند نسبت به مالیات معترض هستند؟ بیان میکند: «ثبت سرمایه در سامانه جامع تجارت، غیرقابل اجرا است و موجب نگرانی از مالیات هم شده است. بسیاری از فعالان صنفی به دلیل احتمال اخذ مالیات بر عایدی در آینده نگران هستند. به همین دلیل هم برخی از فعالان دلیل اعتراضات را مالیات میدانند اما مسئله، سامانه تجارت است. مطرح شدن دوباره ماجرای سامانه تجارت هم به همین دلیل، باعث شده که فعالان و کسبه به اجرایی شدن مجدد این سامانه واکنش نشان دهند.»
بذرافشان در پایان یادآوری میکند: «سال گذشته و در ادوار گذشته نیز صنف طلافروشان، مشکلات سامانه را برشمردند و نامهنگاریهای زیادی در این باره رخ داد اما حالا به یکباره و بدون در نظر گرفتن هیچیک از انتقادات فعالان حوزه، دستور اجرای مفاد سامانه تجارت به ما ابلاغ شده است که از منطق و انصاف به دور است.»
گفتوگو با یک فعال حوزه که تمایلی به انتشار نامش ندارد هم اظهارات بذرافشان را تایید میکند. او اظهار میکند: «طلا فروشها، با افزایش سرمایه طلا سود میکنند. وقتی سرمایه نیست و کسی افزایش دارایی نمیدهد، چگونه باید سود کند؟ در سالهای گذشته، حجم سرمایه طلافروشها افزایشی نداشته است زیرا طلا آنقدر گران شده که برای خود صنف هم افزایش سرمایه و خرید طلا، سخت شده است. شاید به نظر برسد که ارزش دارایی طلافروش همگام با تورم افزایش مییابد اما این ریالیِ داراییهای طلافروش است که بیشتر شده و اصلاً به این معنا نیست که آنها سود میکنند پس موظف به پرداخت مالیات بسیار بیشتری هستند. سود تورمی بازار طلا نباید به عنوان سود حقیقی محاسبه شده و مشمول مالیات شود علاوه بر این، سامانه ثبت صورتحسابهای الکترونیکی نیز از کار افتاده و از کارآیی لازم برخوردار نیست.»
این فعال اقتصادی، توضیح میدهد: «فروشندگان از خود قانون ناراضی نیستند. طبق قانون در صورتی که سال آینده به دلیل تورم، نرخ هر گرم طلا افزایش یابد؛ فروشندگان طلا باید مالیات بیشتری بپردازند. این چه منطقی دارد؟ دولت میگوید چون عایدی و سود نصیب فروشنده شده پس باید مالیات دوچندان بپردازد. دیگر کسی نمیگوید که افزایش قیمت به دلیل تورم اتفاق افتاده و سودی حاصل نشده است. دولت به جای این کارها، باید به وظیفه اصلی خود که همان کنترل تورم است بپردازد.»
این منبع آگاه، ادامه میدهد: «ما فعالان جلسههایی درباره این مسئله با دولت داشتیم و دولت در همین جلسهها، به ما وعده میداد که سازمان امور مالیاتی اصلاحات لازم در سامانه تجارت را اعمال کرده است. ما هم تصور میکردیم واقعاً چنین شده و اصلاحات لازم، در نظر گرفته شده است ولی چنین نشده بود. همه این مشکلات در کنار هم قرار گرفتهاند و یک بار دیگر طلافروشان مجبور به اعتراض شدهاند.»
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
روزنامه هممیهن
به گفته کارشناسان، هنجارهای نوجوانان امروز بهتبع تحولات رخداده در جهان و در کشور تغییر کرده است. رفتارهایی مانند بازرسی کیفها که نسلهای دهههای ۵۰ و ۶۰ هم با آن سر ناسازگاری داشتند، امروز نمیتواند راهی برای تعامل با نوجوانان باشد. تنها نتیجه این رفتارها، احساس انزجار و تنفر نسبت به ارزشها و قوانین است. کارشناسان میگویند که نسل جدید، زور و اجبار را نمیپذیرد و برای پذیرش یک مسئله ابتدا باید اقناع شود و بعد از آن حق انتخاب داشته باشد.
در مدارس چه میگذرد؟ مدیران، مشاوران و معاونان چگونه با دانشآموزان تعامل میکنند؟ اینها پرسشهای مهمی است که دانشآموزان، مدیران و کارشناسان آموزشی به آن پاسخ میدهند. دانشآموزان میگویند که هنوز کیفهایشان را برای پیدا کردن سیگار، آینه، لوازم آرایش و گوشیهای تلفنهمراه میگردند و در این پروسه فشار زیادی به آنها وارد میشود. هنوز اندازه و رنگ موی دانشآموزان دختر در کانون توجه است. هنوز رفتوآمدها کنترل میشود. با پسران رفتارهای نادرست میشود، برایشان جلسههای توجیهی برگزار میکنند و در این وضعیت دانشآموزان متولد دهههای ۸۰ و ۹۰ که زیربار مدرسهداری با سختگیریهای دهه ۶۰ نمیروند، لجبازتر شدهاند.
کارشناسان آموزشی میگویند که با نسخههای قدیمی و تاریخانقضاگذشته نمیشود با این دانشآموزان تعامل کرد. به گفته این کارشناسان، هنجارهای نوجوانان امروز بهتبع تحولات رخداده در جهان و در کشور تغییر کرده است. رفتارهایی مانند بازرسی کیفها که نسلهای دهههای ۵۰ و ۶۰ هم با آن سر ناسازگاری داشتند، امروز نمیتواند راهی برای تعامل با نوجوانان باشد. تنها نتیجه این رفتارها، احساس انزجار و تنفر نسبت به ارزشها و قوانین است. کارشناسان میگویند که نسل جدید، زور و اجبار را نمیپذیرد و برای پذیرش یک مسئله ابتدا باید اقناع شود و بعد از آن حق انتخاب داشته باشد.
هنوز «آینه» ممنوع است
دانشآموزان مقطع متوسطه گلایه فراوان دارند؛ گلایه آنها از برخوردهای سلیقهای است. کیانا یکی از دانشآموزان کلاس نهم است که میگوید: «مسئولان مدرسه، اول سال تحصیلی برای بچهها جلسهای برگزار کردند و درباره همین مسائل با ما حرف زدند. آنها گفتند اگر بچهها پیرسینگ یا هر وسیله دیگری که با استایل دانشآموزی تطابق ندارد، همراهشان دارند محترمانه تحویل دهند. اما کسی اینکار را نکرد.
درحالحاضر وقتی مسئولان مدرسه چنین وسائلی را دست بچهها ببینند با بیاحترامی، خشونت و استفاده از الفاظ رکیک میگیرند. گاهی هم خانوادهها را صدا میکنند. بچهها هم وقتی این رفتارها را میبینند بیشتر لجبازی میکنند.»
کیانا میگوید که فضای مدرسه شاد نیست؛ هیچ اقدامی از سوی مسئولان مدرسه برای شاد کردن فضا صورت نمیگیرد و حتی گاهی به آنها فشار وارد میکنند: «مثلاً ما را مجبور میکنند در بعضی از جشنوارههای مناسبتی شرکت کنیم که این موضوع ما را آزار میدهد. چرا باید برخلاف خواستهمان در جشنواره، جشن و مناسبتی مشارکت کنیم. درحالیکه در مسائل مهمتر به خواستههای ما توجه نمیکنند.»
او ادامه میدهد: «مثلاً ما بهعنوان دانشآموزان پایه نهم که در مقطع حساسی هستیم و امتحان نهایی داریم، نیمی از سال بهدلیل بارداری یا حوادثی که برای معلمانمان رخ داد، کلاس نداشتیم و وقتی به این موضوع اعتراض کردیم و درخواست دادیم تا معلم جایگزین برایمان بگذارند، اصلاً به خواستهمان توجه نکردند. همه اینها درحالیاست که توجه به مدل موی دانشآموزان یا همراه داشتن انگشتر و گردنبند و آینه، برای آنها مهمتر از تشکیل کلاس و داشتن معلم است.»
محمد، دانشآموز کلاس دهم است و میگوید که رفتار مسئولان مدرسه با آنها خوب نیست. گاهی کیف بچهها را میگردند تا شاید گوشی پیدا کنند، اما این کارها نتیجه معکوس دارد. کیف دانشآموزان حریم شخصی آنهاست. او درباره علت لجبازی بچهها با مدیر و مسئولان مدرسه میگوید: «گاهی برای سادهترین مسائل به آنها ناسزا میگویند و توهین میکنند. این کارها باعث لجبازی دانشآموزان میشود.»
مصرف سیگار، گل و لجبازی با مدیران
معضل جدید مدیران مدرسه اما حالا سیگارهای الکترونیکی است. «سال تحصیلی گذشته گروهی از دانشآموزان مدرسه موج سیگار کشیدن را راه انداختند. در آن زمان بچهها حوالی مدرسه سیگار میکشیدند. مسئولان مدرسه بعد از شناسایی بچههایی که این موج را راه انداخته بودند، آنها را اخراج کردند. مدتی بعد از این ماجرا متوجه شدم که تعدادی از بچهها در مدرسه سیگار الکترونیکی میفروشند و حتی برخی از دانشآموزان سیگار الکترونیکی را داخل مدرسه هم استفاده میکردند.»
این ماجرایی است که علیرضا ۱۶ ساله تعریف میکند. او اما مصرف پاد یکی از انواع سیگارهای الکترونیک را از اسفندماه سال گذشته شروع کرده: «استفاده از پاد بهعنوان یکی از سیگارهای الکترونیکی، به من حس باحال بودن میدهد. من به لذتهای زودگذر دنیا آنقدر اهمیت نمیدهم که به خاطر ضررهای کم پاد، از آن استفاده نکنم. بههرحال قلیون و سیگار هم ضرر دارند اما مردم استفاده میکنند. برخی معتادند و به نیکوتین نیاز دارند، برخی دیگر هم مثل نسل ما فقط خوششان میآید که از این سیگارهای الکترونیکی استفاده کنند.»
در مدرسه هومان ۱۵ ساله اما فقط سیگارهای الکترونیکی استفاده نمیکنند، گل و سیگارهای معمولی هم در جمعشان پیدا میشود. هومان کلاس نهم است و استفاده از پاد را از تابستان سال گذشته شروع کرده. چرا کشیده؟ «دوستانم میکشیدند و من هم خوشم آمد که بکشم. اما اگر بدانم این سیگارها خیلی ضرر دارند، استفاده نمیکنم.»
او میگوید که در مدرسه آنها اتفاقات دیگری هم میافتد: «گل، ۴۰۰-۳۰۰هزار تومان است و خیلیها میکشند. سیگار معمولی هم مصرف میکنند.» برای دانشآموزان مدرسه آنها قیمت بالای گل، مهم نیست بههمیندلیل حتی هر روز میخرند. خانوادهها اما بیخبرند: «بیشتر بچهها گل را بیرون از مدرسه میکشند و بسیاری از آنها بهدلیل مصرف همین مخدر دچار مشکلات روحی و روانی شدهاند.»
هومان اینها را میگوید و ادامه میدهد که چند وقت پیش، مسئولان مدرسه دستگاه تشخیص نیکوتین و گل خریدند تا از بچهها تست بگیرند، اما هیچوقت از آن استفاده نکردند: «مدیرمان با ما صحبت کرد که دیگر نکشیم. حتی محدودهای خارج از مدرسه را مشخص کرد و گفت که در آن محدوده سیگار نکشیم، اما دانشآموزان از روی لجبازی با مدیر دقیقاً در همان محدوده سیگار میکشند و فیلم و عکسش را در اینستاگرام منتشر میکنند.»
استیصال خانوادهها
پدر دانشآموزی که بنا به اصرار فرزندش ناچار شده برای او سیگار الکترونیکی بخرد، میگوید که مصرف این سیگارها بهشدت بین دانشآموزان رایج شده. این پدر اواخر سال گذشته متوجه میشود که همه دوستان پسر ۱۴ سالهاش از این نوع سیگار استفاده میکنند: «پسرم هر خواستهای دارد، با ما مطرح میکند و ما هم اگر بدانیم خواستهاش معقول است، برایش تامین میکنیم.
اواخر سال گذشته او از ما خواست که برایش پاد بخریم.» والدین تحقیقاتی انجام داده و باتوجه به مضرات استفاده از این نوع سیگارها، از خریدن آن خودداری میکنند: «دوستان پسرم همه از این سیگارها استفاده میکنند. ما حدس زدیم که ممکن است وقتی دوستانش از این دستگاه استفاده میکنند، او هم بخواهد امتحان کند و از سیگار مصرفی سایرین استفاده کند. ترسیدیم دچار بیماریهای واگیردار ناشی از مصرف مشترک شود، بههمیندلیل تصمیم گرفتیم خودمان برایش سیگار الکترونیکی بخریم که حداقل از کیفیت آن اطمینان نسبی داشته باشیم. زیرا بیشتر این سیگارها چینی و قاچاق هستند و مشخص نیست از چه موادی در آنها استفاده میشود. برای خرید پاد، ۳ میلیون تومان هم پرداخت کردیم.» خانواده اما حالا از کارشان پشیمان شدهاند.
اختلال در رشد مغزی
محمد هاشمیان، فوقتخصص ریه اما شیوع استفاده از سیگارهای الکترونیکی در میان دانشآموزان را مهم میداند و به هممیهن میگوید: «باید ابتدا این موضوع بررسی شود که فلسفه ایجاد سیگارهای الکترونیکی چه بوده، زیرا این سیگارها ضرر زیادی دارند و در جهان تبدیل به معضلی برای سلامت جامعه شدهاند. ماجرا از آنجا شروع شد که بهدلیل خطرات استفاده از سیگار، پزشکان به مصرفکنندگان توصیه کردند تا مصرف سیگار را ترک کنند. زیرا سیگار علاوه بر اینکه عامل بسیاری از سرطانهاست مانند سرطان مثانه، پانکراس، معده و...، باعث بیماریهای انسدادی مزمن ریه هم میشود. این بیماری باعث التهاب راههای هوایی و تنگشدن آن میشود.»
او اضافه میکند که راهکارهای مختلفی برای ترک سیگار پیشنهاد شد که مشاورههای پزشکی و روانپزشکی، آدامس، برچسبهای نیکوتین، از جمله آنها بودند:«استفاده از سیگارهای الکترونیکی هم راهکار دیگری برای ترک سیگار بود. یعنی ورود این نوع سیگار به بازار به منظور کمک به ترک سیگار بود.»
این فوقتخصص ریه این را هم میگوید که مضرات این سیگارها، در اوایل تولیدش چندان معلوم نبود، اما بعد از مدتی برخی از ضررهای آن مشخص شد: «بعدها مشخص شد که این سیگارها موجب سرفه، ایجاد خلط؛ نفس تنگی و احتمالاً انسداد ریه میشود. مواد شیمیایی واردشده به بدن از طریق این سیگارها باعث التهاب ریه میشود که کنترلش سخت است. نیکوتین موجود در این سیگارها باعث افزایش تپش و انقباض قلب و بالا رفتن فشار خون میشود. بنابراین در جهان مصرف این سیگار به افراد عادی توصیه نمیشود.»
به گفته او درحالحاضر سازمان غذا و داروی آمریکا، مصرف سیگار الکترونیکی در راستای ترک سیگار را تایید نکرده است: «این سیگارها آثار بسیار مضر دیگری هم دارند که ممکن است در طول زمان مشخص شوند. حتی ممکن است این آثار بدتر از آثار سیگار هم باشند.»
هاشمیان درباره تاثیر مصرف سیگارهای الکترونیکی بر نوجوانان هم میگوید: «مطالعات نشان داده که این سیگارها هم برای رشد مغز نوجوانان مشکلساز است، هم روی سیستم جنسی و تولیدمثل آنها اثر میگذارد. حتی مصرف این نوع سیگارها توسط مادران باردار میتواند باعث ایجاد اختلال در جنین شود.»
توبیخ و اخراج بیفایده است
فروغ تیموریان، جامعهشناس و کارشناس آموزشی که سالهاست در مقطع متوسطه تدریس میکند اما با تایید شیوع و گسترش استفاده از انواع سیگارهای الکترونیکی در میان دانشآموزان به هممیهن میگوید: «مسائل مختلف در مدارس آنقدر زیاد است که مسائلی مثل کشیدن سیگار معمولی و الکترونیکی و حتی مخدر گل، عادی شده است. چندی پیش در مدرسهای که تدریس میکنم، بچهها را بهدلیل آوردن موبایل به مدرسه گشتند، بچهها موبایلها را پنهان کردند اما در کیفهایشان وسایل زیادی مثل سیگار، حشیش، وسایل پیشگیری و قرص جلوگیری از بارداری پیدا شد.»
او معتقد است که بههرحال فضای مجازی روی رفتار دانشآموزان تاثیر گذاشته است: «زنان جامعه آنقدر با ناکامیهای مختلف مواجهاند که امروز بچهها با کشیدن سیگار یا مسائل مختلف دوست دارند خودشان را نشان دهند. خیلی از این دانشآموزان میخواهند بگویند، همانکارهایی را میتوانند انجام دهند که همسنوسالانشان انجام میدهند. نسل جدید به گونهای رفتار میکند که گویی چیزی برای از دست دادن ندارد.» بااینهمه او معتقد است که تنبیه، توبیخ و اخراج دانشآموزان در ارتباط با این مسائل بیفایده است.
تکرار سختگیری دهههای قبل
حالا در کنار ماجرای کشیدن سیگارهای الکترونیک و برخورد مسئولان مدرسه، گشتن و بازرسی کیف دانشآموز در مدرسه که در دهههای گذشته هم رایج بود، آیا میتواند راهکاری مناسب برای برخورد با دانشآموزان و حفاظت از آنها باشد؟ سوالی که تیموریان به آن پاسخ میدهد: «این رفتارها جز ایجاد تنفر و انزجار، نتیجهی دیگری ندارد. کیف دانشآموز حریم شخصی اوست؛ اتفاقی که برای نسلهای دهه ۵۰ و ۶۰ افتاد و آنزمان هم مورد اعتراض بچهها بود، چرا باید تکرار شود. به نظر میرسد نیاز به یک آموزش همگانی برای تعامل با نسل نوجوان داریم. بهجای بازرسی بچهها و ایجاد اضطراب و خشم در آنها باید فرهنگسازی کرد، باید زیربنای تربیتی جامعه و بعد مدارس را درست کرد، سپس سراغ دانشآموز رفت.»
این جامعهشناس معتقد است که امروز هزاران مسئله مهمتر از موضوع حجاب در جامعه وجود دارد: «فرهنگسازی با زور و خشونت انجام نمیشود. این نسل متفاوت از نسلهای گذشته فکر میکند و هنجارهایش در بسیاری از موارد تغییر کرده است. با زور و فشار نمیتوان مسئلهای را به او تفهیم کرد.»
این کارشناس آموزشی تاکید میکند که ساختار اجتماعی و سیاسی روی جامعه تاثیرگذار است و بخشی از والدین هنوز از ساختار سیاسی و اجتماعی تاثیر میپذیرند بههمیندلیل نسل جوان نه والدین خود را قبول دارد و نه ساختار سیاسی، مذهبی و اعتقادی را: «وقتی دانشآموزان نمیتوانند توسط والدین، ساختار خانواده و مدرسه ارضای روحی و روانی شوند، به فضاهایی مراجعه میکند که ساختارهای اشتباه و ناامنی برایشان دارد.»
با زور و خشونت نمیشود
دانشآموزان امروز فرزندان والدین دهههای ۵۰ و ۶۰ هستند؛ نسلی که بهشدت تحت فشار جامعه و نسل پیش از خود بوده و برای تغییر سبک زندگیاش تلاش و هزینههای بسیاری پرداخت کرده است. سختگیریهایی که والدین در دوران نوجوانی با آن مواجه شدند، چه تاثیری بر اصول تربیتی آنها داشته است؟
تیموریان دراینباره میگوید: «معمولاً متولدین اواخر دهه ۸۰، والدینشان از نسل دهههای ۵۰ و ۶۰ هستند. فشارهایی که روی متولدین این دو دهه بود، ترسهای پنهان و سختگیریای که در مدرسه وجود داشت مثل رنگ جورابِ اصلاح صورت و... باعث شد پدران و مادران نخواهند همان تجربه را تکرار کنند، بنابراین آزادیهایی به فرزندشان دادهاند تا کمبودهای خودشان جبران شود. درحالیکه باید به چارچوب آزادیای که به فرزندشان میدهند، توجه کنند.»
به گفته این جامعهشناس نمیتوان با این دانشآموزان نسل جدید، با پند و نصیحت صحبت کرد: «دانشآموزان امروزی بهشدت از مسائل مذهبی گریزانند. بچههای امروز آگاه و مطالبهگرند و بهراحتی سر کلاس اعلام میکنند که درباره یک موضوع خاص صحبت نکنید، ما گوش نمیدهیم. بخش عمدهای از این رخدادها هم به مشکلاتی باز میگردد که در ساختار سیاسی، فرهنگی و اقتصادی جامعه وجود دارد.»
او تاکید میکند که فرهنگسازی و بالابردن سطح پذیرش دانشآموزان با زور و خشونت امکانپذیر نیست. متولیان تربیت و آموزش باید از جامعهشناسان، روانشناسان و افراد متخصص و باتجربه استفاده کنند و تیمی از این کارشناسان تشکیل دهند و با کمک آنها رویکرد مناسبی را برای تربیت نسل در پیش گرفت.
ما مقصریم
مدیر یک دبیرستان پسرانه هم که نخواست نامش در گزارش بیاید، میگوید که مصرف سیگارهای الکترونیکی نسبت به گذشته بیشتر و گرایش به استفاده از این وسیله در میان نوجوانان پررنگتر شده است.
او در گفتوگو با هممیهن توضیح میدهد: «دانشآموزان معمولاً نمیتوانند برای انتخاب خود استدلالی بیاورند و نهایتاً تاکید میکنند که استفاده از این سیگارها بسیار کمتر از سیگارهای معمولی است و بههمیندلیل هم استفاده از آن ضرری ندارد. ازطرفدیگر گرایش دانشآموزان نسبت به انجام رفتارهای پرخطر نسبت به گذشته هیچ تغییری نداشته و همچنان مواردی مانند گرایش به سوءمصرف موادمخدر، الکل و رابطههای آسیبزا را در بر میگیرد. اما ممکن است میزان دسترسی دانشآموزان به این موارد نسبت به گذشته افزایش یافته باشد.»
این کارشناس آموزشی معتقد است که نوجوانان در حوزه ارزشهای اخلاقی دچار چالش چندانی نیستند، بلکه هنجارهای آنها تغییر کرده: «بهعنوان مثال گفتوگو و لحن دانشآموزان نسبت به گذشته تغییر زیادی داشته است. آنها در گفتوگوهای روزمره خود از کلمات و واژههایی استفاده میکنند که بار معنایی قشنگی ندارد یعنی کلمه یا ناسزایی که در گذشته حین دعوا و برای توهین بهکار میرفت، در مکالمات روزمرهشان استفاده میشود و اصلاً هم آن را توهینآمیز نمیدانند.»
نسلی که باید قانع شود
او تاکید میکند که جامعه بزرگسال ما نمیتواند به خوبی حوزه هنجارها و ارزشها را از یکدیگر تفکیک کند و بههمیندلیل قضاوت جامعه بزرگسالان نسبت به نوجوانان در برخی حوزهها چندان هم درست نیست: «من سرکشی و عصیانی در نوجوانان نمیبینم، معتقدم که تعبیرهای ما از این موضوع اشتباه است. این نسل، عصیانگر و سرکش نیست اما بهواسطه تحولاتی که در جهان و ایران رخ داده، پرسشگر شده و باید قانع شود. یعنی باید بتوانیم به زبان این نسل درباره موضوعی به آنها توضیح دهیم و حق انتخاب را هم برایشان قائل شویم. اما ما چنین رفتاری نمیکنیم و واکنش طبیعی او به رفتار ما عصیان است.»
این کارشناس آموزشی میگوید که ساختارهای حاکم بر مسائل کلان کشور بیشتر بر باورهای کلان بچهها بهویژه دیدگاههای اعتقادی و مذهبی آنها تاثیری منفی داشته است. او اساسیترین راهکار برقراری تعامل مناسب با دانشآموزان را تغییر نگاه والدین و مربیان از مفهوم تربیت میداند: «در جامعه ما آنچه توسط والدین و نهادهای امنیتی رخ میدهد «کنترل رفتار» است بهجای مفهوم واقعی تربیت. تا فهمی در والدین و مربیان درباره تربیت و نقش آنها در این حوزه ایجاد نکنیم، راههای دیگر جواب نمیدهد. مثلاً در حوزه ایجاد نشاط در مدارس، باید توجه کرد که بچهها اسباب نشاط خودشان را جور میکنند زیرا نیاز طبیعی آنها تفریح و شادی است و آنها میتوانند بهخوبی این فضا را در بازیها و دورهمیهایشان ایجاد کنند. به نظر من، روشهای غلط ما در برخورد با بچهها و مداخلههای تربیتیمان است که بهدلیل فهم غلط از مفهوم تربیت در میان متولیان است. فهم آنها مبتنی بر کنترل بیرونی است یعنی گمان میکنند طرف مقابل را باید بهنوعی کنترل و تربیت کنند که شبیه خودشان شود. به نظر من، تا وقتی این رویکرد در میان والدین و مربیان وجود دارد، نمیتوان از نوجوانان انتظار زیادی داشت.»
این کارشناس آموزش تاکید میکند که اسناد بالادستی مانند سند تحول آموزش تعریفهای خوبی از مفهوم تربیت ارائه داده، بنابراین مهم است که متولیان آموزش این موضوع را موردتوجه قرار دهند. درحالیکه این مسئله در کانون توجه متولیان آموزش نیست: «وقتی موضوعی در کانون توجه نیست، طبیعتاً تلاشی هم برای جاریشدن آن در سیستم آموزشی نمیشود.»
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
بنفشه سامگیس / روزنامه اعتماد
متنی که میخوانید، گفتوگوی خبرنگار «اعتماد» با محسن باقری؛ نماینده کارگران در شورای عالی کار است. محسن باقری، عضو شورای اسلامی کار شرکت واحد اتوبوسرانی تهران است که از سال ۱۳۸۴ به عنوان راننده اتوبوس مشغول به کار شده و از سال ۱۳۹۰ هم نماینده کارگران است. حرفهای باقری، چکیده اعتراضات ۱۵ میلیون کارگر ایرانی است؛ کارگرانی که سالی یکبار و در مراسم روز جهانی کارگر - اول ماه مه - با کلمات و جملات روسا و در تصویر مجازی و ناملموس، منزلتشان به عرش میرسد اما در فضای واقعی و ملموس، حقوقشان به تعویق میافتد و اخراج میشوند و زبانشان باید بسته بماند. کارگرانی که حقشان پایمال میشود فقط به این دلیل ساده که قدرت کارفرمای متخلف، بیشتر است و فقط به این دلیل ساده که در چشم مجریان و ناظران بر اجرای قانون، تخلف و قانونشکنی کارفرما، ناچیز است اما اعتراض کارگر به قانونشکنی، آشوبگری و خار در پی و پایه نظام. کارگرانی که در استیصال ناشی از تنگناهای معیشتی و عادت نکرده به حقکشی، وعدههای صاحبان سرمایه و قدرت را باور میکنند و زمانی به حقکشی خو میگیرند و به پوچ بودن این وعدهها پی میبرند که به ماشین تولید سود برای صاحبان سرمایه و قدرت تبدیل شدهاند. باقری میگوید که برخورد دولت اصلاحطلب و میانهرو و اصولگرا با مطالبهگری کارگر، یکسان است چون تفکرشان یکسان است و فقط سلیقهها فرق میکند، اما مگر قرار نبود وضع ایران، حداقل در این ۲۷ سال اخیر، متفاوت و بهتر از بقیه دنیا باشد؟ باقری در استدلال چرایی بهتر نبودن وضع کارگرانمان در مقایسه با باقی کشورها، جملهای از سیدجمالالدین اسدآبادی نقل میکند: «در غرب، اسلام دیدم و مسلمان ندیدم، در شرق، مسلمان دیدم و اسلام ندیدم.»
* شما در طول ۱۸سال سابقه کارگری و نمایندگی کارگران، شاهد نگرش دولتهای اصولگرا، اصلاحطلب و میانهرو در مقابل مزد و مطالبه کارگر بودهاید. چه تفاوتی در این نگرش دیدید؟
مشکل کارگران ایران، خصوصیسازی، جهانیسازی قیمتها و موقتیسازی قراردادهای کار است؛ همان سه اصل اقتصاد لیبرالی که در کشور ما هم اجرا شده است. غیر از این، رفتار همه دولتها در خصوص دستمزد، تقریبا یکسان بوده اما دولتهای اصلاحطلب با تشکلهای کارگری معمولا بهتر کنار میآیند و با این ساختار آشناترند و به درک بهتری در مواجهه با تشکلهای کارگری رسیدهاند و بنابراین، جلب مشارکت تشکلهای کارگری در دولتهای اصلاحطلب بهتر بوده. در دولتهای اصولگرا، مشارکت تشکلها را نداریم و مشارکت کارگران در اصلاح آییننامهها و تدوین قوانین کمتر است. دولت اصولگرا، چندان اعتقاد به تشکلهای کارگری ندارد و مایل است کارها را در قالب « معاونت اقشار بسیج » پیش ببرد که قطعا در چنین ساختاری، فعالیت تشکل کارگری کمرنگ میشود در حالی که دولت اصلاحطلب، تشکل کارگری را یک شاخه اصلی محسوب میکند. در دور چهارم شورای شهر تهران (۱۳۹۶ – ۱۳۹۲) نیمی از اعضای شورا، اصلاحطلب و نیمی اصولگرا بودند و با وجود مخالفت آقای چمران (رییس وقت شورای شهر) اعضای اصلاحطلب، فراکسیون کارگری در شورا تشکیل دادند اما بعد از رفتن اصلاحطلبان از شورای شهر ، ارتباط شورا با تشکلهای کارگری قطع شد. در مجلس نهم هم آقای محجوب (دبیرکل حزب خانه کارگر و نماینده تهران در مجلس نهم) فراکسیون کارگری تشکیل داد که این فراکسیون با تشکلهای خاص کارگری مثل شورای اسلامی کار در ارتباط بود و برای بعضی موضوعات کارگری تا ۱۲۰ نماینده را با خود همراه میکرد و حتی جلوی برخی فشارها به کارگران را میگرفت و مثلا مانع از اصلاح قانون کار شد با اینکه تمام دولتها بر اصلاح این قانون به نفع سرمایهداران اصرار داشتند. در مجلس دهم و یازدهم، آقای بابایی کارنامی (نماینده ساری و رییس فراکسیون کارگری در مجلس) برای حفظ ارتباط مجلس با تشکلهای کارگری تلاش کرده اما این تلاش ضعیف است و در حال حاضر هم تصمیمات مجلس و دولت در مورد کارگران، یکطرفه است اگرچه که شاید از نگاه خودشان، بهتر از اصلاحطلبان برای حکمرانی تصمیم میگیرند.
* در دولت اصلاحات، مطالبات کارگران کمتر بود اما برخورد دولت آقای احمدینژاد با مطالبات کارگری را به یاد داریم. در دولت آقای روحانی هم، حجم مطالبات بیشتر بود و حالا دوباره به دولت اصولگرا رسیدهایم. برخورد دولت اصلاحطلب و اصولگرا و میانهرو با مطالبه کارگر چطور بوده؟
تفکراتشان تقریبا یکسان است چون در این دو دهه، کارشناسان دولتها، چه در سازمان برنامه و بودجه، چه در وزارت اقتصاد و چه در وزارت کار، ثابت بودهاند. طرح استادشاگردی در هر سه طیف دولت مطرح شد. در دولت اصلاحات میخواستند به سندیکاها بها بدهند ولی به صورت رسمی نمیتوانستند از عنوان سندیکا استفاده کنند و گفتند مینویسیم انجمن صنفی و میخوانیم سندیکا، اما از همان زمان و با چراغ سبز دولت اصلاحات، بحث سندیکاها شکل گرفت و سندیکای شرکت واحد و هفت تپه و کارگران فلزکار مکانیک تشکیل شد که هیات موسسان هم آقایان منصور اصانلو و حسین اکبری و عبدالله وطنخواه بودند که ادامه فعالیتشان مورد قبول حاکمیت قرار نگرفت و این آقایان متواری و زندانی و سابقهدار شدند. در دولت آقای روحانی، خیلی از کارگران هفتتپه فقط به دلیل حمایتهای بیدلیل دولت از بعضی مسوولان استان خوزستان و شهرستان شوش، به ناحق زندانی شدند و شلاق خوردند اما سال ۱۴۰۰ و بعد از عزل این مسوولان، حقانیت کارگران ثابت شد. بنابراین فکر میکنم که رویه مواجهه همه دولتها با کارگران یکسان بوده اما سلیقهها متفاوت است..
* یعنی اگر کارگر، مطالبهای بابت معوقات و مزد و حذف پیمانکار داشته، دولتها صرفنظر از جهت سیاسی، با این مطالبه برخورد یکسان داشته و دارند؟
بله تقریبا یکسان بوده اما روش برخورد و سلیقه دولتها در اعمال نظر متفاوت بوده. در ایران اگر کارگری روش مطالبهگری را بلد نباشد خیلی ضرر میکند چون تجمعات کارگری در ایران پذیرفته نیست و کارگران باید تجمع و اعتصاب را از ذهنشان پاک کنند و به فکر روشهای دیگری برای مطالبهگری باشند. با تجمع و اعتصاب نه تنها به حقمان نمیرسیم، برچسب سیاسی میخوریم اما بعضی تشکلهای موقت و نوپا که تجربه لازم را ندارند و فاقد انسجام و مرکزیت هستند، نمیدانند چطور باید از سلاح نمایندگیشان در راستای مطالبهگری استفاده کنند و عموما با برخورد نیروهای امنیتی مواجه میشوند چون اولین راه مطالبهگری را تجمع و اعتصاب میدانند و بعد از اولین برخورد نیروهای امنیتی، یا دلسرد میشوند و دیگر مطالبهگری نمیکنند یا اگر بمانند و با همین رویه ادامه دهند دچار گرفتاری و تبعات زیادی میشوند.
* نمونههایش را هم دیدهایم. دوستانی که امروز حتی اسمشان خط قرمز است با وجود آنکه متاسفانه هزینه زیادی هم برای مطالبهگری پرداخت کردند. واقعا مطالبات کارگر و مساله مزد کارگر یک مساله سیاسی است؟
به هیچوجه. مطالبه و مزد کارگر، کاملا صنفی و اقتصادی است و بسیاری از مطالبات کاملا به حق است اما چون اغلب کارگران، قوانین را بلد نیستند و صبر و حوصله جامعه کارگری کمتر است، واکنشهای اعتراضی هم زیاد است. یادمان هست که بچههای هپکو و آذرآب اراک خیابان را میبستند یا جلوی قطار را میگرفتند و با یک حرکت اشتباه، یک مطالبه به حق را کاملا منحرف میکردند و جوری در کانون رصد نهادهای امنیتی قرار میگرفتند که نهتنها قدرت تکان خوردن نداشتند بلکه همان خواستههای به حقشان هم تحتالشعاع قرار میگرفت و کل مطالبهگری سرکوب میشد. البته تعدادی از شبکههای خارجی هم، نگاهشان به حرکتهای کارگری ایران دوخته شده و به محض پررنگ شدن یک خبر حوزه کارگری در این شبکهها ، نماینده کارگر در ایران باید کوتاه بیاید و دیگر مطالبهگری نکند. مطالبهگری کارگران در ایران واقعا مثل بازی شطرنج و بسیاربسیار پیچیده است. اسفند پارسال در کنشگری مزد، ما سعی میکردیم هم به جامعه هدفمان بفهمانیم که تحت فشاریم و از دستمزد نمیتوانیم به خوبی دفاع کنیم و مثلا معاون روابط کار به ما زور میگوید و هم باید جوری پیش میرفتیم که شاخکهای شبکههای خارجی تیز نشود که از ما حمایت کنند و بحث ما سیاسی شود. به همین دلیل در مصاحبههایمان با رسانهها، جوانب کار را میسنجیدیم و در انتخاب کلماتمان دقت میکردیم که امروز چه بگوییم و فردا چه موضعی داشته باشیم و چه نکاتی را اصلا نگوییم و چطور جو رسانهای راه بیندازیم که هم اهدافمان را پیش ببریم و هم موضوع سیاسی نشود.
اسفند پارسال و در اثنای برگزاری جلسات شورای عالی کار، عکسی از دقایق قبل از آغاز جلسات منتشر شد. در این عکس، ۶ نماینده جامعه کارگری در اتاقی نشسته بودند و منتظر بودند که با بدنه بسیار قدرتمند دولت و گروه کارفرمایی بر سر دستمزد ۱۵ میلیون کارگر وارد بحث شوند. این عکس یک پیام واقعی داشت و به نظرم مظلومیت جامعه کارگری را به خوبی نشان داد؛ باور جامعه این است که کارگر چون کار سخت انجام میدهد، پس خیلی خوب میتواند از حقش دفاع کند اما این عکس نشان داد که جامعه کارگری در بدنه قدرت در ایران خیلی تنها و مظلوم است.
اتفاقا قصد ما از انتشارآن عکس این بود که به جامعه القا کنیم که از کسی خط نمیگیریم و خودمان مشورت میکنیم و جامعه کارگری با تکیه به داشتههای خودش و برای دفاع از منافع خودش حرف میزند.
* آیا کارگران بقیه کشورها هم برای مطالباتشان باید انقدر هزینه بدهند و انقدر تحت فشار باشند و به چند جا جوابگو باشند یا در کشورهای پیشرفته یا در حال توسعه شرایط کمی آرامتر است؟
در کشور ما هم مثل باقی کشورها، دولت در مقابل صاحب سرمایه یک بخش کوچک محسوب میشود و صاحب سرمایه در بسیاری موارد به راحتی دولت را به عقبنشینی وامیدارد و دولت مجبور است به صاحب سرمایه امتیاز بدهد. صاحب سرمایه، به همهچیز نگاه ابزاری و اقتصادی دارد و فقط نفع خودش را میبیند و له شدن کارگر در این جریان سودآوری هم برایش هیچ اهمیتی ندارد. در همایش سالانه فدراسیون جهانی اتحادیههای کارگری که در شهر آتن برگزار شد، من هم به عنوان عضو اتحادیه بینالمللی کارگران حمل و نقل حاضر بودم و حرفهای نمایندگان کارگری از هندوستان و انگلستان و فرانسه را شنیدم و با نماینده جلیقه زردهای فرانسه حدود دو ساعت صحبت کردم و متوجه شدم که در باقی کشورها هم برخورد دولتها با اعتراضات کارگران همین طور است با این تفاوت که مثلا کارگر و معترض فرانسه میداند که وقتی در خیابان تجمع میکند و چوب و سنگ به سمت پلیس پرت میکند، کتک میخورد و مجروح میشود و این درگیری را بد نمیداند چون مساله اعتراض در کشوری مثل فرانسه، یک مساله حل شده است. بحث من، دولتها نیستند. دولت آقای روحانی، چپ بود و وزرای کار دولت، تقریبا منتسب به خانه کارگر بودند اما در همان زمان بیشترین انتقادات را علیه دولت داشتیم چون در آن دوره هم خیلی اذیت شدیم. در ایران، رفتار نهادهای امنیتی هیچ ربطی به دولتها ندارد. نهادهای امنیتی فارغ از اینکه کدام دولت مشغول کار است، با رفتار و اصول و قوانین مشخص پیش میروند. ما معتقدیم در کشورمان باید مثل باقی کشورها مکانهایی تعیین شود تا کارگران بتوانند در این مکانها راهپیمایی و اعتراض کنند. البته قانون کار، اعتصاب کارگری را به رسمیت شناخته و به کارگران حق داده که به نشانه اعتراض، تولید را کاهش دهند تا از این طریق، کارفرما برای تدوین پیمان جمعی مرتبط با مطالبات کارگران مجاب شود اما گاهی برخی کارگران معترض در اجرای این بخش از قانون کار با یک حرکت نسنجیده، تمام مطالبهگری را با مشکل مواجه میکنند. تشکلهای کارگری، معمولا یکباره تصمیم به اعتراض میگیرند در حالی که حتی پول و سرمایهای برای چاپ بنر و اعلامیه یا سازماندهی ندارند و به همین دلیل، اکثر تجمعات کارگری با مشکل مواجه میشود چون تعداد کمی از کارگران به نهادهای مختلف دسترسی دارند و اغلب کارگران، تجمع را به عنوان تنها راه ارتباط با نهادها میشناسند.
* در دو دهه اخیر، مهمترین مطالبه کارگران، معوقات مزد بوده؛ معوقات ۶ماهه، ۸ ماهه، ۱۲ ماهه. کارگر بابت این معوقات به خیابان میآید و خیابان را میبندد و جلوی استانداری و مجلس تجمع میکند و شعار تند میدهد. کارگر هیچوقت نخواسته دولت عوض کند، کارگر از منافع سیاسی دفاع نمیکند و فقط مطالبه صنفی دارد. از شما به عنوان یک کارگر میپرسم چون رانندگان اتوبوس هم در این سالها، کم مشکل نداشتند. آیا دولتهای ما مفهوم ۶ ماه و ۸ ماه و ۱۲ ماه مزد نگرفتن را میدانند؟
بستگی دارد با کدام بخش از دولت در ارتباط باشیم. من در دوره جوانی و بیتجربگی، ۴ بار توسط نهادهای امنیتی دستگیر شدم. یکی از دلایل دستگیری، فراخوان برای تجمع صنفی و اعتراضی رانندگان شرکت واحد بود که به دنبال آن، پیامک و احضاریه برایم آمد و هم در قرارگاه ثارالله و هم در نهادهای امنیتی حاضر شدم و جواب دادم. ما در ایران با تعدد نهادهای نظارتی مواجهیم و به همین دلیل، در یک لحظه، هم کارفرما از شما به پلیس فتا شکایت میکند که مثلا چرا در فضای مجازی این حرف را زدی و هم ضابط قضایی از شما شکایت میکند که برای این شکایت باید در دادسرای شهید مقدس زندان اوین که مسوول رسیدگی به موضوعات امنیتی است، جوابگو باشی.
* موضوع مطالبه شما چه بود؟
یکی از مطالبات، عقبافتادگی حقوق و ارسال نشدن حق بیمه به سازمان تامین اجتماعی بود. در شرایط کرونا، کارفرما، حق بیمه ما را پرداخت نکرد و بیمه ما قطع شد. بعد از فراخوان تجمعی که دادم، اولین احضاریه توسط حراست شرکت واحد به من ابلاغ شد و یک ساعت بعد هم از پلیس امنیت به من تلفن زدند که بعد از مراجعه به پلیس امنیت، به شعبه ۲ بازپرسی اوین ارجاع شدم در حالی که هیچ فکر نمیکردم با یک اعلام تجمع، به فعالیت تبلیغی علیه نظام و چند عنوان دیگر متهم شوم. یکی دیگر از فراخوانهای من، تجمع جلوی شهرداری بود چون معاون منابع انسانی شهرداری، با یک بخشنامه حق ۵ هزار کارگر را پایمال کرده بود و وقتی برای جوابگویی به نهادهای امنیتی رفتم، واقعا باورم نمیشد که شهرداری و معاون شهرداری هم، ارکان نظام باشند و ما حق اعتراض به معاون شهرداری را هم نداشته باشیم و فکر میکردم « نظام » شامل رهبری و شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت و از این دست نهادهاست. بعد از چند نوبت احضار و جوابگویی، فهمیدم که به جای تجمع خیابانی ۵ هزار نفری، باید مکاتبه میکردیم و با یک جمع هزار نفری راهی اداره کار میشدیم و شکایت ثبت میکردیم تا شاید زودتر نتیجه بگیریم.
* بعد از این اتفاقات، مطالبه معوقتان را گرفتید؟
حق جذب سال ۱۳۹۹ را با کمک بچههای وزارت اطلاعات گرفتیم. همان« دوستی» که با من صحبت میکرد و هیچوقت هم اسمش را نفهمیدم، برای دریافت حق جذب به ما کمک کرد و چند بار هم با شمارههای ناشناس و خصوصی با من تماس گرفت و پیگیر دریافت حق جذب ما بود در حالی که کارفرما برای انصراف از این مطالبه به ما فشار آورد و وزارت کار به ما کمک نکرد و پلیس امنیت ما را اذیت کرد.
* پیش از فراخوان تجمع، آیا به شهرداری و کارفرما بابت مطالبات همکارانتان گفته بودید؟
بارها گفته بودیم.
* و جواب کارفرما یا شهرداری چه بود؟
ما به مدیرعامل خودمان میگفتیم و مدیرعامل میگفت پول ندارم.
* چند بار گفته بودید؟
وقتی دولت، بخشنامه حق جذب کارکنان شهرداریها و دهیاریها را ابلاغ کرد، ما به مدیرعامل گفتیم باید به ما هم حق جذب بدهید ولی مدیرعامل گفت حق جذب، حق کارمندان است و شما کارگرید و به شما تعلق نمیگیرد و ما گفتیم کارکنان، جمع کارگر و کارمند است ولی مدیرعامل حرف ما را قبول نکرد. بارها با شهردار مکاتبه کردیم ولی جواب نگرفتیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که جلوی ساختمان شهرداری تجمع کنیم و به شهردار بگوییم که مدیرعامل، زورگویی میکند.
* پس شما برای دریافت مطالبات به روش مسالمتآمیز اقدام کردید و مکاتبه کردید ولی جواب نگرفتید.
بله. فراخوان من هم برای تجمع مسالمتآمیز بود و قصد تخریب و خرابکاری نداشتیم و قرار بود خواستههایمان را روی بنر بنویسیم و امیدوار بودیم به این شیوه، اعضای شورای شهر یا مسوولان ردهبالای شهرداری، نمایندگان ما را صدا کنند و صحبت کنیم و مطالباتمان را بگوییم.
* و هیچ کدام از این اتفاقات نیفتاد و آنها هیچ واکنشی در مقابل مطالبه شما نداشتند؟
خیر. در سال ۱۳۹۹ هیچ توجهی به خواسته ما نشد و وقتی چند بار گفتیم و دیدیم صدایمان به جایی نمیرسد و حتی شهردار وقت (پیروز حناچی) ما را به حضور نپذیرفت، فراخوان تجمع جلوی ساختمان شهرداری دادیم که بعد از احضارها و رفت و آمدهای مکرر به پلیس امنیت فهمیدم که پلیس امنیت با هر تجمعی مخالف است.
* حتی اگر خواسته کارگر به حق باشد؟
برای پلیس امنیت اصلا اولویتی وجود ندارد که شما چه خواستهای داری. پلیس امنیت میگوید خواسته شما باید از مبادی قانونی مطرح شود و کسی، لیدر مطالبهگری نباشد. پلیس امنیت با لیدرها کار دارد. تجمعات ما با جمع ۱۰۰ نفره یا ۵۰ نفره برگزار میشد ولی از این جمع، فقط من را صدا میکردند و میگفتند تو لیدر هستی و تو کارگران را تحریک کردی و من را به تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه نظام متهم کردند و در دادسرا به من گفتند با تغییر دولت و با رفتن آقای روحانی و با آمدن آقای رییسی مشکلات حل خواهد شد.
* و حالا درست شده؟ حالا وضع کارگران بهبود پیدا کرده؟ قولی که در دادسرا به شما داده شد حالا محقق شده؟
من روشم را عوض کردم و ارتباطاتم قویتر شده و برای هر حرکتی مشورت میگیرم ولی رویه پلیس امنیت تغییر نکرده چون رویه پلیس امنیت ربطی به تغییر دولتها ندارد. یادم هست که دوستی از کارگران هفتتپه در اعتراضاتش گفته بود «[...]، دستگاه تولید ضد نظام است. » قطعا این حرف جرم است و سازمانهای امنیتی و حقوقی را به اقامه دعوا وامیدارد. تجربه یعنی همین که بدانیم حتی اگر مطالبه به حقی داریم، توهین برای ما تبعات ایجاد میکند. در مذاکرات مزد پارسال، بارها توسط وزارت بهداشت و وزارت اقتصاد تهدید به شکایت شدم ولی چون به حرفهایی که به رسانهها گفته بودم، اطمینان داشتم و مصاحبههایم بر اساس مستندات و آگاهی کامل بود، ترسی از شکایت نداشتم و آنها هم میدانستند که تهدیدشان پوچ است و نمیتوانند شکایت کنند. قانون تشکیل شورای اسلامی کار به ما حق داده که به مشکلات و شکایات کارگران رسیدگی کنیم اما متاسفانه بارها بعد از پیگیری و حل مطالبه کارگر، کارگر به کارفرما گفته که محسن باقری من را برای دریافت این مطالبه تحریک کرد و من چنین مطالبهای نداشتم و آن وقت، کارفرما از ما شاکی شده و گفته کارگران من مشغول کار بودند ولی تو تحریکشان کردی. امروز از کارگر میخواهیم که شکایتش را به صورت مکتوب اعلام کند و البته این مکتوبات، محرمانه است جز در مواردی که به تشویش و شورش متهم شوم و آن وقت برای دفاع از خودم، شکایت مکتوب کارگر را ارایه میدهم چون حتی روشنگری هم تبعات دارد و نوعی تحریک محسوب میشود.
* چند سال است که کارگران میگویند «سفره ما خالی است». قطعا معنای این جمله این نیست که سفرهای که کف خانه پهن میشود، خالی باشد ولی حتما تعداد خیلی زیادی از کارگران به دلیل کم بودن دستمزدشان از جواب به بسیاری از نیازهای خانواده ناتوانند. کارگرانی که برای شکایت پیش شما میآیند چه میگویند؟
در حال حاضر بیشترین شکایات کارگران به دلیل رعایت نشدن بخشنامه دستمزد است یعنی با وجود آنکه همین دستمزدی که میگیریم، کم است اما بسیاری از کارفرماها، حتی کمتر از حداقل دستمزد به کارگرشان میدهند. شکایت بابت پرداخت نشدن حق بیمه هم خیلی زیاد است. با شکایاتی بابت تقلب کارفرما مواجهیم و گزارشهایی از کارفرماهایی داریم که ورود بازرس اداره کار به کارگاهشان را محدود کردهاند چون احتمالا تخلفاتی در این کارگاهها رخ میدهد. با موارد زیادی از بهرهکشی از کارگران زن مواجهیم و کارفرمایانی هستند که کارگران زن را به شغل سخت و زیانآور وامیدارند اما حقوق بسیار کمتری به آنها میدهند. در کنار این مشکلات، دلیل عمده معضلاتی مثل خالی بودن سفره خانواده را متوجه خودمان میدانم؛ سالهاست که در بزرگترین کارخانه تولید قطعات خودرو، قانون کار رعایت نمیشود و شکایات فراوان بابت پرداخت نشدن مزد و حق بیمه کارگران این واحد صنعتی داریم اما هنوز تعداد زیادی از کارگران در این واحد پرتخلف مشغول به کارند در حالی که شهرکهای صنعتی و کارگاههایی که قانون کار را رعایت میکنند، خالی ماندهاند. کارگری که میپذیرد در کارگاهی کار کند که حق بیمه و حداقل مزد پرداخت نمیشود، ظلم را قبول میکند و اجازه میدهد به او ظلم شود در حالی که خداوند در قرآن میفرماید سرنوشت هیچ قومی عوض نمیشود مگر اینکه خودشان بخواهند.
* کدام کارگری اصرار دارد کمتر از حقش دریافت کند مگر اینکه شرایط جذب در کارگاه تابع قانون به قدری سخت باشد که کارگر ترجیح بدهد در همان کارگاه متخلف کار کند؟
فکر میکنم که فرهنگ کار در کشور ما باید اصلاح شود. سید جمالالدین اسدآبادی میگفت « رفتم غرب، اسلام دیدم و مسلمان ندیدم و در شرق مسلمان دیدم و اسلام ندیدم ».
* کارگرانی که برای شکایت پیش شما میآیند، خالی بودن سفرهشان را با چه مثالهایی تعریف میکنند؟
امروز از تفریح در خانواده کارگری خبری نیست و مصرف گوشت در خانواده کارگری به صفر یا به حداقل رسیده. حتما کارگرانی که حداقل دستمزد میگیرند یا کارگران مستاجر که تعدادشان هم خیلی زیاد است، برای تامین هزینههای زندگی و به خصوص برای هزینه مسکن و خوراک و پوشاک، در مضیقه هستند.میدانم و با قطعیت میگویم که امروز هیچ کارگری نداریم که فقط یک شیفت کار کند و همه کارگران، دو شیفت کار میکنند یعنی علاوه بر ۷ ساعت و ۲۰ دقیقه موظف، ۴ یا ۵ ساعت هم بیشتر کار میکنند در حالی که قانون اساسی به صراحت میگوید اوقات کار باید به گونهای تنظیم شود که کارگران، فرصت مشارکت در اداره کشور داشته باشند اما وقتی کارگر، تمام ساعات روز مشغول کار است، آیا فرصت دارد برود در انتخابات رای بدهد؟ این کارگر که با قرارداد موقت و حقوق ناچیز کار میکند، برای رای دادن در انتخابات باید مرخصی بگیرد. کدام کارگر این کار را خواهد کرد؟ قطعا هیچ کدام. اگر کارگر تامین نباشد و سفرهاش خالی باشد، قطعا ایمانش را از دست خواهد داد و اعتمادش به حاکمیت را هم از دست خواهد داد.
* در این سالهایی که با اعتراضات کارگران مواجه بودید، کدام اعتراض بیشتر از بقیه در یادتان مانده؟
اسفند ۱۳۹۸، زمانی که کرونا شروع شده بود و مردم عادی جرات بیرون آمدن از خانه نداشتند، همکاران من در شرکت واحد با دلاوری و رشادت هر چه تمامتر، هر روز ۲۰۰ مسافر جابهجا میکردند. نزدیک عید بود، حقوقمان را نمیدادند و حق بیمههایمان قطع شده بود. در همان زمان، یکی از رانندهها در فاصله ۱۰ روز، پدر، مادر و همسرش را به دلیل کرونا از دست داد؛ پدر بیمار شده بود و مادر و همسرش در خانه خودشان از این پدر پرستاری میکردند که آنها هم مبتلا شدند و فوت کردند. این مرد ظرف ۱۰ روز بیکس و بیخانواده شد فقط به این دلیل که مدیرعامل حق بیمهها را نداده بود و بیمه ما قطع شده بود و حقوقمان را هم نداده بودند و این مرد، نه دفترچه بیمه برای بیمارستان دولتی داشت و نه پولی برای بستری خانوادهاش در بیمارستان خصوصی. روزی که به دفتر مدیرعامل رفت، من همراهش بودم و علت اصلی فراخوانی که برای تجمع دادم، حرفهای این راننده بود. همکارم به مدیرعامل گفت اگر حقوق ما را داده بودی و اگر دفترچه بیمهام معتبر بود، الان پدرم و مادرم و همسرم زنده بودند. من بعد از شنیدن حرفهای همکارم، فراخوان تجمع دادم و وقتی پلیس امنیت من را احضار کرد، نمیتوانستم خودم را کنترل کنم و حرفهای همکارم را با گریه تعریف کردم و گفتم این کارگر جلوی من ایستاده بود و میگفت حقوقم را ندادید و دفترچه بیمه هم ندارم و سه تا مریض روی دستم مانده و شما هم وقتی این حرفها را بشنوی حتما خودت را ذیحق میدانی چون بیمه درمان و دستمزد، اصل بنیادین و اولیه حقوق کار است ولی کارفرما تخلف میکند و با لابیگری با دوستان، گزارشهای دروغ به پلیس امنیت میدهد و پلیس امنیت، نماینده کارگر را دستگیر میکند و میبرد. میدانید با این رویه، چه بیاعتمادی بین کارگران و مسوولان ایجاد میشود؟ خیلی از دوستان با اعتراض صنفی برچسب امنیتی خوردند و پرونده برایشان تشکیل شد فقط به این دلیل که نهادهای امنیتی گزارشهای دروغ بعضی کارفرماها را قبول کردند و نتیجه این شد که کارگر معترض، به دلیل پروندهدار شدن سر لج افتاد و رفتارهای ناهنجار را ادامه داد و از نگاه قانون، مجرم شد و به زندان افتاد. موارد مشابه از این دست داریم که با گزارش دروغ کارفرما برای کارگر مشکل ایجاد شده؛ من نمونه بارز این وضع هستم که بارها به ناحق احضار شدم در حالی که حق با من بود؛ ۵ هزار کارگر پیش من آمدند و گفتند بیمهشان قطع شده. شاید در آن شرایط عقلم نمیرسید که باید درخواست مکتوب به تامین اجتماعی بدهیم و دستمان فقط به مدیرعاملمان میرسید که اعتراض کنیم چرا پول از حقوقمان کم میکنی ولی حق بیمهمان را پرداخت نمیکنی و زودتر حق بیمه را ارسال کن که بیمه درمان ما قطع نشود. بعدها فهمیدیم که ماده ۳۶ قانون تامین اجتماعی به صراحت میگوید حتی اگر کارفرما حق بیمه را نداد، رافع مسوولیت نیست و سازمان تامین اجتماعی مکلف است خدمات درمانی به بیمه شده بدهد. با وجود این بند قانونی، هیچکس به حرف ما توجه نکرد و پلیس، ما را گرفت و برد.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
خبرگزاری بلومبرگ خبر داده است که آمریکا و عربستان سعودی در آستانه پیمانی تاریخی هستند که نه تنها تضمینهای امنیتی بیسابقهای را به پادشاهی سعودی ارائه میدهد، بلکه میتواند در صورت پایان دادن به جنگ در غزه، راه را برای برقراری روابط دیپلماتیک با اسرائیل هموار کند.
خبرگزاری بلومبرگ در آغاز گزارش خود تصریح کرده است که این توافق با موانع زیادی روبهرو است اما نسخه جدیدی از چارچوب خاورمیانه است که با حمله حماس به اسرائیل در هفتم اکتبر که به شروع جنگ در غزه انجامید، فعلا از دست رفته است.
مذاکرات بین واشینگتن و ریاض در هفتههای اخیر شتابی تازه گرفته است و به گفته منابعی که نخواستند نامشان فاش شود، اکنون بسیاری از مقامها در عربستان و آمریکا خوشبین هستند که میتوانند ظرف چند هفته به یک توافق تاریخی دست پیدا کنند.
به گزارش بلومبرگ، چنین توافقی بهطور بالقوه خاورمیانه را تغییر میدهد. این اقدام علاوه بر تقویت امنیت اسرائیل و عربستان سعودی، موقعیت آمریکا را در منطقه به ضرر جمهوری اسلامی و حتی چین تقویت خواهد کرد.
این پیمان ممکن است چنان امتیازاتی به عربستان سعودی بدهد که اجرایی شدنش نیازمند تایید سنای آمریکا باشد و حتی فراتر از آن، به بزرگترین صادرکننده نفت جهان، امکان دسترسی به سلاحهای پیشرفته آمریکایی را بدهد که تا کنون فروش آنها به عربستان ممنوع بوده است.
بر اساس این گزارش، اگر چنین توافقی صورت بگیرد، محمد بن سلمان ولیعهد عربستان سعودی موافقت خواهد کرد که استفاده از فناوری چین در حساسترین شبکههای کشورش را محدود کند، به شرط آنکه آمریکا در حوزههای هوش مصنوعی و محاسبات کوانتومی سرمایهگذاری عمدهای کند و به برنامه هستهای غیرنظامی ریاض یاری برساند.
هنگامی که ایالات متحده و عربستان سعودی به این توافق تاریخی دست پیدا کنند، بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر اسرائیل، را با یک انتخاب مواجه خواهند کرد: او یا باید به این توافق بپیوندند، که خود مستلزم روابط رسمی دیپلماتیک با عربستان سعودی، سرمایهگذاری بیشتر و همگرایی منطقهای است، یا اینکه رها شود و پشت سر گذاشته شود.
شروطی که نتانیاهو با آنها مواجه است، اصلا کوچک نیستند: پایان دادن به جنگ غزه و موافقت با مسیری برای تشکیل کشور مستقل فلسطین.
رسیدن به چنین وضعیتی البته با شک و تردید همراه است.
به گزارش بلومبرگ، واداشتن قانونگذاران آمریکایی به تصویب توافقی که ایالات متحده را متعهد به حمایت نظامی از عربستان سعودی میکند، چشمانداز دلهرهآوری را پیش روی کاخ سفید به نمایش میگذارد، بهویژه اگر اسرائیل نخواهد به آن بپیوندد.
بسیاری از قانونگذاران پس از قتل جمال خاشقجی، ستون نویس روزنامه واشینگتن پست توسط عوامل سعودی در سال ۲۰۱۸، همچنان نسبت به شاهزاده محمد بن سلمان، حاکم ۳۸ ساله و بالفعل عربستان محتاط هستند.
آنها همچنین نگران استراتژی عربستان سعودی برای کاهش تولید نفت و افزایش قیمتها، در همراهی با سایر اعضای اوپک پلاس هستند.
از سوی دیگر، در اسرائیل، نتانیاهو راستگراترین دولت تاریخ این کشور را رهبری میکند. او راه حل دو کشوری را رد کرده است. ائتلاف حاکم در اسرائیل به رهبری او میگوید که همچنان قصد دارد به شهر رفح در غزه حمله کند، حال آنکه ایالات متحده و کشورهای عربی سخت نگرانند که چنین حملهای به کشته شدن هزاران غیرنظامی فلسطینی دیگر منجر شود.
چنین حملهای در عین حال چشمانداز آتشبس کوتاهمدت را نیز به خطر میاندازد. آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا، که روز چهارشنبه در اورشلیم با نتانیاهو ملاقات کرد، میگوید این آتشبس برای جو بایدن، رییسجمهوری آمریکا اولویت دارد.
پیروزی سیاست
با این حال، رهبران هر سه کشور انگیزههای زیادی برای دستیابی زودهنگامی به توافق نیز دارند. برای بایدن، چنین توافقی، فرصتی برای پیروزی در سیاست خارجی قبل از برگزاری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در نوامبر است. ولیعهد عربستان سعودی مطمئن نیست که در صورت پیروزی دونالد ترامپ، چنین توافقی بین دو کشور حاصل شود و عادی سازی روابط با بزرگترین اقتصاد خاورمیانه و میزبان مقدسترین مکانها برای مسلمانان، بزرگترین کارت برنده و هدفی است که او مدتهاست آرزویش را داشته است.
به گزارش بلومبرگ، مقامهای آمریکایی گفتند که مذاکرات در حال انجام است اما از اظهار نظر در مورد جزئیات خودداری کردند. دولت عربستان سعودی و دفتر بنیامین نتانیاهو هم به درخواست برای اظهار نظر پاسخ ندادند.
روزنامه گاردین، اوایل روز چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت، گزارش داد که ایالات متحده و عربستان سعودی پیشنویس مجموعهای از توافقات مرتبط با یک توافق صلح گستردهتر فلسطین را تنظیم کردهاند.
بلینکن روز دوشنبه، زمانی که در عربستان سعودی بود، گفت: «ما در ماههای گذشته کار فشردهای را با هم انجام دادهایم. من فکر میکنم کاری که عربستان سعودی و ایالات متحده با هم در زمینه توافقات خود انجام دادهاند، بهطور بالقوه در آستانه تکمیل شدن است.»
فیصل بن فرحان، وزیر امور خارجه عربستان سعودی، نیز در همان مراسم گفت که توافق «بسیار بسیار نزدیک» است.
جنبههایی از این توافق منعکسکننده توافقهایی است که ایالات متحده در ماههای اخیر با دیگر شرکای منطقهای خود از جمله امارات متحده عربی منعقد کرده است. در توافقی که با امارات صورت گرفت، شرکت بزرگ هوش مصنوعی ابوظبی، G42، موافقت کرد در ازای سرمایهگذاری مایکروسافت، به همکاری با چین پایان دهد.
در مورد عربستان سعودی، که همچنین مشتاق توسعه هوش مصنوعی و نیمه هادیها به صورت محلی است، ایالات متحده گفته است که اگر ریاض بخواهد فناوری چین را حفظ کند، نمیتواند روی کمک آمریکا در این زمینه حساب کند.
یک فرد مطلع به خبرگزاری بلومبرگ گفت که عربستان سعودی باید موافقت کند که همکاری در زمینه فناوری پیشرفته با دشمنان ایالات متحده را دنبال نکند.
از سوی دیگر، در صورت دست یافتن به این توافق، عربستان سعودی به آرزوی طولانی مدت خود برای داشتن برنامه هستهای غیرنظامی جامه عمل میپوشاند.
تغییر در رویکرد
آخرین گفتگوها به منزله تغییر رویکرد بایدن و شاهزاده محمد بن سلمان بوده است. همانطور که در ابتدا تصور میشد، این توافق یک توافق سه جانبه بود که روابط دیپلماتیک عربستان و اسرائیل را همراه با سرمایه گذاری و ادغام بیشتر در منطقه مد نظر داشت.
اکنون، ایالات متحده و عربستان سعودی توافق با یکدیگر را محوری برای پایان دادن به جنگ بین اسرائیل و حماس میدانند، جنگی که خاورمیانه را متلاطم کرده و به اعتراضات گسترده در غرب منجر شده است.
اگر اسرائیل از طرح حمله به رفح عقبنشینی کند و به سرعت جنگ خود با حماس را به پایان برساند، دو کشور یک سری مشوقهای اقتصادی، امنیتی و دیپلماتیک به اسرائیل ارائه خواهند کرد.
سود دیگر چنین توافقی برای نتانیاهو این است که به مقابله او با تجاوزات جمهوری اسلامی کمک میکند. از زمان شروع جنگ در غزه، اسرائیل و ایران برای اولین بار بهطور مستقیم به یکدیگر حمله کردند، ضمن اینکه گروههای شبهنظامی نیابتی جمهوری اسلامی مانند حزبالله بهطور مرتب به اسرائیل حمله میکنند.
فرصت رو به پایان است
ممکن است فرصت برای اسرائیل برای پیوستن به این توافق رو به پایان باشد. هرچه جنگ ادامه یابد، حمایت بینالمللی از موضع نتانیاهو کاهش مییابد. نظرسنجیها در ایالات متحده این امر را تایید میکند.
بر اساس یک نظرسنجی جدید، تقریبا یک سوم جمهوریخواهان در هفت ایالت در نوسان بین دو حزب در جریان انتخابات ریاست جمهوری، با ادامه کمک به اسرائیل مخالف هستند، همانطور که از هر ۱۰ دموکرات و رأیدهنده مستقل، چهار نفر مخالف ادامه این کمکها هستند.
ایران اینترنشنال
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
دلنوشته صدیقه وسمقی درباره وضعیت مریم حاجیحسینی
مریم حاجیحسینی، زندانی سیاسی است که تا امروز نزدیک به ۱۷۰۰ روز از حبس ۱۰ سالهاش را گذارنده است.
تخت مریم در بند زنان زندان اوین کنار تخت من بود. با هم دوست شده بودیم. خلقی آرام و طبعی طناز و زیبا دارد و به بند ملاحتی خاص میبخشید.
مریم برگزیده جشنواره بینالمللی خوارزمی در سال ۱۳۸۶ است. او موسس و مدیرعامل شرکت دانشبنیان «عصر کربن سازه» است که در سال ۱۳۸۷ مدال طلای مسابقات بینالمللی مخترعین در کشور کرواسی را از آن خود کرد. او دارای دو ثبت اختراع و عضو بنیاد ملی نخبگان است.
مریم میگفت من فاعل و نامحرم پروندهای کاملا محرمانه بودم که برای ۱۸ ماه به صورت بلاتکلیف در خانه امن نگهداری شدم.
میگفت ۶۵۰ روز بعد از بازداشتم و صدور حکم قطعی، در کمال ناباوری در دفتر دادیار زندان برای نخستینبار از اتهاماتی مطلع شدم که هرگز اثبات نشد.
میگفت وکیل تسخیریاش را تا روز دادگاه ندید و در دادگاهش که حداکثر ۲۰ دقیقه به طول انجامید، اجازه دفاع از خود را نیافت.
پنج سال است که مصرانه تقاضای بررسی و رسیدگی توسط کارشناسی فنی یا ارگانی نظارتی به آنچه به او نسبت داده شده را دارد و میگفت اگر خطی از آنچه ادعا شده اثبات شد، اعدامم کنید.
مریم میگفت هزار و ۷۰۰ روز زندان و انفرادی، تنها رنج کشیدن نیست؛ بلکه عادت کردن است.، کنار آمدن و بیتفاوتی است نسبت به سرنوشت کشور! میگفت این هم خودش نوع دیگری از مهاجرت است.
میگفت پنج عید است خانه نرفته و هنوز رنگ دیوارهای اتاقش را در ذهن مرور میکند.
میگفت هیچگاه جایگاه کشورم را در دنیا دوست نداشتم و فکر میکردم باید کاری کنم.
میگفت در اتاق تاریک بازجویی، حس انسانی در هواپیمای اوکراینی را داشتم که هرچه فریاد من خودی هستم سر میدادم کسی صدایم را نمیشنید و در آخر به قلبم شلیک کردند.
میگفت ما که با وجود این شرایط دیگر نیازی به دشمن نداریم.
در زندان گفت قرار بود زندگی کنیم و همهچیز را بسازیم.
گفته بود سخت است نفس بکشی و زندگی نکنی.
با حسرت گفت اینجا آخرین جای دنیا بود که انتظارش را داشتم.
تخت مریم در بند زنان زندان اوین کنار تخت من بود. با هم دوست شدیم و میگفت گاهی فکر میکنم از جهانی دیگر به اوین پرتاب شدهام.
اینستاگرام صدیقه وسمقی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
آمریکا روز چهارشنبه، ۱۲ اردیبهشت، روسیه را بهدلیل استفاده از ماده کلروپیکرین علیه نیروهای اوکراینی، به نقض ممنوعیت بینالمللی استفاده از تسلیحات شیمیایی در جنگ اوکراین متهم کرد.
وزارت امور خارجه آمریکا در بیانیهای اعلام کرد:«استفاده از چنین مواد شیمیایی یک حادثه مجزا نیست و احتمالاً ناشی از تمایل نیروهای روسیه برای بیرون راندن نیروهای اوکراینی از مواضع مستحکمشده و دستیابی به دستاوردهای تاکتیکی در میدان نبرد است.»
به گزارش خبرگزاری رویترز سفارت روسیه در واشینگتن به درخواست برای اظهار نظر درباره بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا پاسخ نداد.
از مایع بیرنگ کلروپیکرین، بهعنوان عامل خفگی، در ساخت تسلیحات شیمیایی استفاده میشود و سازمان منع سلاحهای شیمیایی مستقر در لاهه (OPCW)، که برای اجرا و نظارت بر رعایت کنوانسیون سلاحهای شیمیایی ۱۹۹۳ (CWC) ایجاد شده، استفاده از آن را ممنوع کرده است.
نیروهای آلمانی در یکی از اولین موارد استفاده از سلاحهای شیمیایی، از این ماده علیه نیروهای متفقین در طول جنگ جهانی اول استفاده کردند.
در اوایل ماه جاری، رویترز گزارش داد که ارتش اوکراین گفته است که روسیه در حالی که بزرگترین پیشروی خود در شرق اوکراین در بیش از دو سال گذشته را انجام می دهد، استفاده غیرقانونی از مواد و تسلیحات شیمیایی را افزایش داده است.
ارتش اوکراین می گوید علاوه بر کلروپیکرین، نیروهای روسی از نارنجکهای مملو از گازهای CS و CN استفاده کردهاند.
به گفته ارتش اوکراین، حداقل ۵۰۰ سرباز اوکراینی به دلیل قرار گرفتن در معرض مواد سمی، تحت درمان قرار گرفتهاند و یک نفر نیز در اثر خفگی با گاز اشکآور کشته شده است.
در حالی که غیرنظامیان معمولاً میتوانند در جریان اعتراضات از گازهای کنترل شورش فرار کنند، سربازانی که در سنگرها بدون ماسک ضد گاز گیر کردهاند یا باید زیر آتش دشمن دست به فرار بزنند یا در خطر خفگی قرار گیرند.
وزارت امور خارجه آمریکا در بیانیه خود گفت که گزارشش را به کنگره ارائه میکند زیرا استفاده روسیه از کلروپیکرین علیه سربازان اوکراینی، CWC را نقض می کند.
در این بیانیه آمده است که استفاده مسکو از این ماده شیمیایی، ادامه همان عملیاتی است که در آن برای مسموم کردن الکسی ناوالنی » رهبر فقید اپوزیسیون در سال ۲۰۲۰ و سرگئی اسکریپال و دخترش یولیا در سال ۲۰۱۸ از عامل اعصاب نوویچوک انجام شد.
روسیه دخالت در مسموم کردن این سه نفر را رد کرده است.
در بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا همچنین آمده است که این وزارتخانه تشخیص داده است که روسیه ممنوعیت CWC را در مورد استفاده از عوامل کنترل شورش به عنوان یک روش جنگی نقض کرده است.
وزارت امور خارجه آمریکا اعلام کرد که سه نهاد دولتی روسیه مرتبط با برنامههای تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی مسکو را تحریم خواهد کرد.
به گفته وزارت امور خارجه آمریکا، یک واحد نظامی تخصصی که استفاده از کلروپیکرین علیه نیروهای اوکراین را تسهیل میکند، از جمله نهادهایی است که تحریم میشود. چهار شرکت روسی که از این سه نهاد حمایت میکنند نیز تحریم شدند.
در همین حال، وزارت خزانه داری ایالات متحده نیز بهطور جداگانه تحریمهایی را علیه سه نهاد و دو فرد دخیل در خرید اقلام برای موسسات نظامی درگیر در برنامههای تسلیحات شیمیایی و بیولوژیکی روسیه اعمال کرد.
این تحریمها از جمله اقدامات جدیدی است که ایالات متحده در روز چهارشنبه اعلام کرد روسیه را به دلیل تهاجم کامل این کشور به اوکراین در سال ۲۰۲۲ هدف قرار می دهد.
کنوانسیون سلاحهای شیمیایی ۱۹۹۳ (CWC) تولید و استفاده از سلاحهای شیمیایی را ممنوع میکند و از ۱۹۳ کشوری که این کنوانسیون را تصویب کردهاند، میخواهد هر گونه ذخایر مواد شیمیایی ممنوعه را نابود کنند. روسیه و آمریکا از جمله امضاکنندگان این کنوانسیون هستند.
انتظار میرفت وزارت امور خارجه گزارش خود مبنی بر نقض کنوانسیون CWC از سوی روسیه را به سازمان منع سلاحهای شیمیایی ارائه کند.
روسیه و اوکراین در نشستهای سازمان منع سلاحهای شیمیایی یکدیگر را به نقض این کنوانسیون متهم کردهاند. اما این سازمان میگوید که بهطور رسمی درخواستی دریافت نکرده تا تحقیقاتی در مورد استفاده از مواد ممنوعه در اوکراین را آغاز کند.
خبرگزاری رویترز در گزارش خود تاکید کرده است که نتوانسته بهطور مستقل استفاده از مواد شیمیایی ممنوعه از سوی روسیه یا اوکراین را تایید کند.
ایران اینترنشنال
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
نیکای شجاع
قامت تو تجسم “اقتدار معترض” است و جنایت متعرضان، نشان ذلت حکومت است.
جمهوری اسلامی چه رسوا حکومتی است که زنان را به بهانه موهایشان بازداشت، زندانی و سرکوب می کند و به همان زن تعرض جنسی میکند.
هربار لحظههایی را که در دست متوحشان بدنام تاریخ از سر گذراندی، در ذهنم تصویر میکنم از یک سو شهامت و باورت به آزادی و اراده ات برای مبارزه تا پای جانت را غبطه میخورم و سرشار از شور مبارزه و مقاومت میشوم و از سوی دیگر از شدت رذالت، شقاوت و شرارت حکومتی که برای حفظ قدرت دست به هر جنایتی میزند، اندوه و خشمی عمیق بر جانم چنبره میزند.
گرچه حکومت دینی استبدادی در تلاش است تا با دستان خونآلودش بر چهره زیبای حقیقت و عدالت خاک دروغ و فریبکاری بپاشد اما حقیقت همان چهره بیگناه تو، مهسا، سارینا و آرمیتا هاست که در تاریخ باشکوه مبارزات آزادیخواهانه این سرزمین خواهد درخشید و عدالت همان جریان قدرتمند دادخواهی مردم ایران در طلوع رهایی است.
نرگس محمدی
زندان اوین - ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
نیره خادمی / روزنامه اعتماد
در مقابل پاساژ علاءالدین همه چیز عادی است و رفت و آمدهای مردانه، برای خرید و فروش، دلالی موبایل و لوازم جانبی آن جریان دارد. نیم کیلومتر آنطرفتر، خودروی پلیس کمی مانده به تقاطع ولیعصر در خیابان جمهوری ایستاده است. مردی با لباسهای تیره، دستش را جلوی ام.وی.ام سیاه رنگ میگیرد تا ماشین را برای توقیف به پارکینگ ببرند. هر چه به سمت بازار لباس در خیابان ولیعصر نزدیکتر میشوید، خلوتتر است، با اینکه هنوز ون سفید گشت، کنار خیابان مستقر نشده است. فرقی ندارد مغازه، لباس زنانه، مجلسی یا لباس عروس داشته باشد یا روسری و لوازم آرایش، اغلب خالی از خریدارند.
فروشندهها اغلب کسل و غمگین به در خیرهاند؛ به محض ورود از جا میپرند، اما بعد از شنیدن این جمله که «خبرنگار هستم» برق از چشمانشان میرود اگر چه در بیشتر موارد، سر صحبت باز میشود منتها برخی با شک و ترس حرف میزنند و برخی هم نه! خیلی راحتتر وارد گفتوگو میشوند.
پشت ویترین یکی از همین مغازهها، سفیدی و چین و واچین دامنها و تور عروس، چشم آدم را میدزدد. انتها و پشت لباسهای سفید و براق، دو زن با لباسهای روشن و شاد کنار میز چوبی نشستهاند. عینک به چشم دارند و کوک میزنند. با نخستین پرسش، سر حرف باز میشود و به درازا میکشد. مشتری آنها خاص است و اغلب عروس و دامادها سراغشان میروند البته در حال حاضر به کار بردن فعل گذشته برایشان درستتر است، چراکه این اواخر، تعداد مشتریهایشان بهطور چشمگیری کاهش یافته است.
یکی از زنها که کمی جوانتر است، میگوید که مردم میترسند از اینجا عبور کنند و مسیرشان را عوض میکنند: «مخصوصا وقتی ماشین گشت نزدیک ما میایستد همه میترسند، وقتی هم که عبور میکنند و وارد مغازه ما میشوند، تمام مدت خودمان استرس داریم. وقتی به مشتریها میگوییم که روسری سر کنند به آنها بر میخورد، ناراحت میشوند یا همسرشان ناراحت میشود و از مغازه بیرون میروند، بنابراین خریدی انجام نمیشود. ضمن اینکه خودمان هم مدام استرس پلمب شدن مغازه را داریم. گاهی هم در جوابشان میگویم؛ به ما ربطی ندارد، اما اماکن اگر از اینجا رد شود برای ما دردسر میشود.»
زن دیگر که کمی مسنتر است از جا بلند میشود و پارچهای که در میان دستانش دارد را میتکاند تا کیفیت کوکها را ببیند. چشمش به خیابان که میافتد با دست اشاره میکند: «همین الان بازار را نگاه کنید، ببینید که چقدر خلوت است. گاهی برخی مشتریها از راه دور میآیند و وقتی شرایط را میبینند، برمیگردند و میروند. چند روز پیش مزوندار من از شهرستان آمده بود ولی وقتی از دور این شرایط را دید گفت؛ نمیتوانم از اینجا رد شوم و به داخل مغازه بیایم، برگشت و رفت. تمام اینها به ضرر ماست و خیلی هم کار بدی است مثلا روسری آدم، کمی عقب برود به آدم بگویند سه میلیون تومان کارت بکش؟! البته برای ما پیش نیامده و تا به حال هم خودمان پلمب نشدهایم، اما قبلا پاساژها و مغازههای دیگری همین اطراف دچار چنین مشکلی شدهاند و چند روزی هم پلمب بودهاند.»
ساعت از ۱۲ ظهر گذشته و پیادهرو هنوز خلوت از زنان است؛ داخل مغازهها هم هنوز خریداری نیست و بیشتر، مردان را میبینید که در حال قدم زدن هستند. ماشینهای سبز و آبی پلیس هم مدام در خط ویژه خیابان ولیعصر در حال حرکتند و حضورشان ملموس است، اما فعلا از ون خبری نیست. مزون دیگری هم که در این محدوده وجود دارد، خلوت است. فروشنده، نگاهش را که از روی صفحه گوشی تلفن همراه برمیدارد و تازه متوجه من و سوالم میشود و بیحوصله پاسخ میدهد: «بهطور کلی چون عروسیها کم شده است، بازار ما کساد است و البته شاید در این دو، سه هفته هم ۱۰ درصدی از فروشمان کم شده باشد. بهطور کلی هم بیشتر مشتریها بیحجاب هستند، وقتی هم به آنها هم چیزی میگوییم، بعضی از آنها هم سر میکنند ولی بعضی از مغازه بیرون میروند و خرید نمیکنند.»
کمی جلوتر آقا اسماعیل به قدری کلافه است که در مقابل سوالها حتی سرش را بالا نمیآورد. سرگرم حساب و کتاب است و میگوید که قبلا یکبار به دلیل گزارش کشف حجاب، مغازهاش پلمب شده و البته حالا هم که چند ماه از رفع پلمب گذشته، چندان اعتقادی به تذکر ندارد: «ممکن است بعضی با حجاب وارد مغازه شوند بعضی هم نه. ما نمیتوانیم به آنها زور بگوییم. وضع اقتصاد که خراب است و این اتفاقات هم مزید بر علت شده و فروش ما را حدودا ۲۰ تا ۳۰ درصد کم کرده است.»
مشکلی جز گرانی نداریم
تا چشم کار میکند جنس در مغازهها و کنار خیابان روی رگالها و میزها خوابیده و فروشندهها یا زیر آفتاب با هم صحبت میکنند یا در حال چانه زدن با مشتریهای بسیار محدود هستند تا شاید همانها که پایشان به بازار و مغازه باز شده از آنها خرید کنند. آنها که کنار خیابان بساط کردهاند کمی شرایط بهتری نسبت به مغازهها دارند، چراکه بیشتر در معرض دید هستند، کرایه نمیدهند و جنسهایشان ارزانتر است، بنابراین فرصت بیشتری برای سود محدود در این بازار دارند و مغازهای هم در کار نیست که پلمب شود.
آقا مظفر حدودا ۶۰ سال دارد و فروشنده یکی از همین مغازههاست. وقتی وارد میشوم و خود را به صاحب مغازه، معرفی میکنم او را صدا میزند و با قهقهه میگوید: «بیا داخل با تو کار دارند.» بعد رو به من میکند: «با او حرف بزن، خیلی دل پری دارد از این اوضاع.»
مرد لاغر اندام با موهای سفید، صورت چروکیده و استخوانی، خیلی سریع خود را به انتهای مغازه میرساند و بعد سر درد دل باز میشود: «مشتریهای ما ۶۰ درصد کم شدهاند. اصلا کسی جرات نمیکند به این سمت بیاید. مشتری میخواهد از اینجا رد شود، با موتور و ون او را دنبال میکنند، میگیرند و به داخل ون میبرند. مشتریهای محدود ما هم الان فقط خانمهای محجبه و مسن هستند و دیگر فروش قبلی را نداریم. ما هم نمیتوانیم به کسی توهین کنیم و بگوییم این بیحجاب است و آن باحجاب است. یک نفر شال سرش نیست، من نمیتوانم به او حرفی بزنم بنابراین هیچ کاری با او ندارم. بعد هم ما تا به حال کسی را با وضع آنچنانی که برخی میگویند، ندیدهایم و اینها هم که هر روز میبینیم، همه مثل خواهر و مادر و دختر خودمان هستند. معتقدم این طرح هم پایدار نیست و چند ماه دیگر جمع میشود.»
او که در روزهای گذشته بارها شاهد صحنههای تعقیب و گریز بوده، معتقد است که برخوردهای اینچنینی اصلا درست نیست و این مسائل باید در خانواده حل شود. «وقتی بگیرند، درگیر شوند و جریمه کنند جز اینکه ملت به نظام و مملکت بدبین شوند، نتیجه دیگری ندارد.»
از او میپرسم: «برخی معتقدند بیحجابی باعث فساد شده است، نظر شما در این باره چیست؟» پاسخ میدهد: «هر چیزی را که بخواهیم محدود کنیم، بدتر میشود و جوانها فکر میکنند حالا چه خبر است! جامعه باید از اول درست باشد. در حال حاضر ما در جامعه هیچ مشکلی جز گرانی نداریم. مشکل ما گرانی است که جوانهایمان به دلیل آن نمیتوانند ازدواج کنند. چرا الان دختر من باید ۴۰ سال رد کرده باشد و نتواند ازدواج کند؟ این مشکل پس چیست؟ ما مملکت خودمان را ول کنیم به مملکت دیگر بچسبیم مشکل حل میشود؟ نه به قرآن. باید به جوانها کار دهیم و موقعیت ازدواج را فراهم کنیم. زمانی که ۸ سال جنگ بود، من رفتم و جنگیدم. در عملیات خیبر در جزیره مجنون بودم و در عملیات مرصاد در اسلامآباد غرب و همین عراقیها که به بیمارستان حمله کردند و همه چیز را از بین بردند حالا شدهاند برادران تنی ما. من ۱۷ سالم بود که به جبهه رفتم و الان هم که باید با این گرانی زندگی کنم. برنج چرا باید برسد به ۱۵۰ تومان؟ مگر برنج گلستان از کجا میآید که اینطور گران میشود؟ چرا یک بسته پنیر کوچک یک شبه ۵ هزار تومان گران میشود؟ حالا ما در این شرایط دنبال این باشیم که چرا شال اینجور و چرا روسری اونجور. این کارها را باید کنار بگذارند به فکر بیکاری و گرانی باشند. چرا با باتوم و ون و موتور دیگران را دنبال کنیم، مگر اسیر گرفتهایم.»
میگویم: «به هر حال گفتهاند این مطالبه مردم است.» میگوید: «کدام مردم مطالبه کردهاند که این کارها را انجام میدهند، آخر خودم و زن و بچهام هم از خانه بیرون میآییم دیگر.»
نماز میخوانیم که درست زندگی کنیم و چشم بد نداشته باشیم
ابراهیم و احمد دو برادر هستند؛ یکی ۶۴ سال دارد و آن دیگری به تازگی ۶۶ ساله است. بیشتر از ۴۰ سال است که در بازار کار میکنند و به اصطلاح کاسب هستند. کاسبهای قدیمی که در راسته خیابان ولیعصر بعد از تقاطع جمهوری، لباسفروشی دارند و سر ظهر البته در حالی که هیچ مشتری در مغازه نیست چند دقیقهای درباره آنچه این روزها در خیابانها میگذرد، حرف میزنند. البته که هر دو میگویند؛ حضور گشتها در نزدیکی محل کارشان، چندان تاثیری در بازارشان نداشته است، چون بازارشان مشتری خاص خود را دارد، اما بهطور کل برخوردها را دوست ندارند. آقا ابراهیم خیلی عصبانی میشود و همانطور که نشسته با صورتی برافروخته از تاثیر نماز و چشم پاک میگوید و اینکه چرا همه مسوولیتها بر عهده زنان است. «کسی که مسلمان است، روزی ۱۷ رکعت نماز میخواند و این ۱۷ رکعت نماز برای چیست؟ برای هدایت او. ما در نماز میگوییم ما را به راه راست هدایت فرما. این یعنی چه؟ یعنی باید پاک زندگی کنیم و به دیگران به چشم بد نگاه نکنیم، اما برخی میگویند چون ما نگاه میکنیم، زنها را باید چنین و چنان. اینکه نمیشود! اگر آن نماز تاثیری در چشم و نگاه انسان و زندگی درست او نداشته باشد چه فایده دارد. متاسفانه برخی به عنوان برده و کالا به زن نگاه میکنند و فکر میکنند هر کاری که خواستند، میتوانند با او انجام دهند بعد بگویند، چون اینطور بود و اینطور رفتار کرده.... پس شما چه؟ تکلیف نفس شما چه میشود؟»
در میانههای صحبت، برادر بزرگتر که تا الان دست به سینه نشسته، یک دفعه دستهایش را باز میکند و با بیحوصلگی میگوید؛ همین دیروز داشتیم با دخترم مهدیس در مترو میرفتیم که یکی از همینها دنبال دخترم افتاد با اینکه دستش به دخترم نرسید ولی خیلی عصبانی شدم. بعد کیسه مویز و نخودچی را جلو میآورد و دو بار تعارف میکند و منتظر میشود برادر کوچکتر رشته کلام را به دست بگیرد. «ببین خانم، پسر من نمازخوان است، نه اینکه من به او گفته باشم، تا به حال حتی یک کلمه هم نگفتم نماز بخواند و او خود هر روز نمازش را سر وقت میخواند. من اینقدر کیف میکنم صحنه نماز خواندن او را میبینم، چون برای خودش چارچوبی را تعریف کرده و آن را اجرا میکند. اینجا هم که میآید مدام حواسش هست و اگر مثلا فردا لباسی را ۵ تومن گرانتر بفروشیم ما را سین، جیم میکند که چرا دیروز آن رقم بود و امروز این رقم؟
میخواهم بگویم هر چیزی که انتخابی باشد فرد با جان و دل آن را انجام میدهد و درست اجرا میکند؛ این همه بگیر و ببند ندارد که. اصلا مسلمانی یعنی چه؟ یعنی شما بتوانید نفس خود را در برابر کجروی کنترل کنید و اگر شما در محیط ایزوله دچار کجروی نشوید که دیگر نامش مسلمانی نیست. اتفاقا اگر در برابر همه اینها قرار گرفتید و باز مسیر درست را انتخاب کردید، مهم است. من همیشه مثال میزنم این چه روزهای است که فرد با چای خوردن من، دهانش آب بیفتد اگر چای خوردن من را دید و دلش تکان نخورد، آن کار بزرگ انسانی انجام شده است.»
و همین جا دوباره برادر بزرگتر دستهای قلابشدهاش را جلو میآورد و میگوید چرا به جای این کارها مشکل ازدواج جوانها را حل نمیکنند. چرا الان باید در هر خانه چند دختر و پسر مجرد باشد؟ چون اقتصاد خراب است و جوانها نمیتوانند ازدواج کنند. مشکل ما اقتصادی و گرانی است و هیچ مشکل دیگری نداریم.
میگویند بیحجاب را راه نده اما این کار در شأن من و اخلاق و کردار ما نیست
اکبر آقا که حدودا ۶۳ سال دارد، یکی از عمدهفروشهای قدیمی همین راسته است که البته تکفروشی هم دارد. او اتفاقا یک روز پیش از این گفتوگو، به اتحادیه پوشاک رفته و در این باره هم، پای صحبت رییس و روسا نشسته است. حرفهایی از آنها شنیده که معتقد است؛ اصلا شدنی نیست. «در آنجا به من گفتهاند؛ اگر خانمی حجاب ندارد نباید او را به مغازه راه دهم اما مگر میشود؟ این کار در شأن من و اخلاق و کردار ما نیست. توقع کارهایی را دارند که اصلا شدنی نیست. به ما گفتند؛ مانتو جلوباز نیاور، ما هم نیاوردیم این شدنی است اما گاهی انتظاراتی از کاسبها دارند که اصلا شدنی نیست در حالی که این موضوع، باید با صداقت و محبت، فرهنگسازی شود. من اوایل انقلاب در انزلی سرباز بودم و با یک سرباز دیگر مامور شده بودیم که تذکر حجاب بدهیم. همکار من میرفت با زنان بد صحبت میکرد و دعوایشان میشد اما من میگفتم؛ ببخشید خانم من سرباز هستم اگر شما حجابت را رعایت نکنی، من فردا نمیتوانم مرخصی بروم، چون با محبت میگفتم همه رعایت میکردند. بنابراین نمیشود که با مردم خشن برخورد کرد.»
اغلب زنانهفروشها در مراکز خرید، نیاز به فروشنده زن دارند، چراکه مشتریها برای پرو لباس با زنان راحتتر است، اما مساله اینجاست که جدای از خریداران، حتی اگر روسری فروشنده زن هم از سرش بیفتد یا عقب برود، باز مساله اماکن و احتمال پلمب برای کسبه پیش میآید. همه فروشندگان در این بازار هم مانند اکبر آقا خوشرو و با حوصله نیستند و برخی اصلا سرشان را برای پاسخ دادن بالا نمیآورند که حرف بزنند و معتقدند نوشتن روزنامهها از این مشکلاتشان هیچ دردی را دوا نمیکند، چون مسوولان به کار خود ادامه میدهند و گوش شنوایی نیست.
حضور مردم در خیابان با استرس است و کمتر خرید میکنند
اما در مغازههای مردانه فروش، تقاضا آنقدری افت نکرده است که نگران شوند. مثلا سورنا از حدود ۵ سال پیش در این مغازه کفشهای مردانه دارد و میگوید که فروششان تکان نخورده و مثل گذشته است. علیرضا که در مغازه لباس مردانه، کت و تیشرت و شلوار میفروشد؛ معتقد است که این وضعیت کسادی بازار بیشتر ناشی از وضعیت خراب اقتصادی است، چراکه در هر صورت مردم توان خرید ندارند، اما این موضوع را هم رد نمیکند که حضور گشتها در نزدیکی مراکز خرید، فروش او را هم تحت تاثیر قرار داده است.
«در چنین شرایطی مردم کمتر به خیابان میآیند و اگر هم بیایند حضورشان با استرس است، بنابراین کمتر خرید میکنند. البته این اتفاقات در کار من که مردانه فروش هستم به اندازه زنانهفروشها تاثیر نداشته است. مشتریان من بیشتر مرد هستند، اما فروش من هم حدودا نصف شده است و کسانی که با خانواده، همسر یا دخترشان برای خرید میآمدند نیز تقریبا حذف شدهاند. در کل اتفاقات چند هفته گذشته روی کسب و کار همکاران من که زنانهفروش هستند، بیشتر تاثیر گذاشته است.»
میگوید همه مدل آدم به مغازشان میآیند، اما مجبور است به برخی تذکر دهد و این تذکر هم باعث ناراحتی و خرید نکردن مشتریان میشود و در نتیجه باز هم به ضرر آنهاست. مهران هم که مغازهاش بیشتر کفشهای مردانه دارد، میگوید؛ این ماجراها تاثیر کمی در فروش اجناسش داشته است و شاید فقط ۱۰ درصد کم شده باشد.
سالار و سهیل دو برادر دیگری هستند که بیشتر کفشهای کلاسیک مردانه دارند، در پاسخ به پرسشها، با هم حرف میزنند و حرفهای هم را تکرار و تکمیل میکنند. میگویند این شرایط در فروش آنها تاثیری نگذاشته و بیشتر فروش در پاساژها کم شده است. «زمانی که گشتها اینجا هستند، کلا فروش کمتر میشود، اما در فروش ما تاثیری ندارد.»
وقتی میخواهم از مغازه بیرون بیایم برادر کوچکتر حرفهایش را اینطور تمام میکند: «در کل خانم، من هم با اجبار مخالفم و برایم هیچ فرقی ندارد که یک زن باحجاب باشد یا بیحجاب.» میپرسم درباره نزدیکان و خواهر و همسر خودت هم اینطور عمل میکنی؟ میگوید: «درباره آنها هم اینطور هستم، باید هر طور که دوست دارند، باشد و نباید اجباری باشد.»
وقتی اینجا هستند، رفت و آمد یکسوم میشود
مغازه بعدی یک روسریفروشی و فروشنده آن زن جوانی است که میگوید؛ فروشش کم نشده و در کل هم نظرش این است که وقتی حکومت در این زمینه اصرار دارد، باید همان کار را انجام داد، خودش هم حوصله دردسر و بگیر و ببند ندارد و البته در آخرین مغازهای که در این محدوده وارد آن میشوم هم دو زن در حال گفتوگو ایستادهاند و در قفسههایشان هم روسریهای رنگارنگ دارند.
یکی از آنها به شدت از شرایط پیش آمده در هفتههای گذشته گلایه دارد، میگوید: «دقیقا از ساعتی که اینجا میایستند، فروش همه خراب میشود. همه ناراضی هستند و یکبار رفتیم اعتراض کردیم اما گفتند؛ وظیفهمان است و البته از حق نگذریم، مدتی به داخل مترو رفتند اما دوباره برگشتند. بهطور کلی زمانی که مامورها و ونها اینجا هستند، رفت و آمد مردم یکسوم میشود. جز اثری که بر فروش دارد از نظر روانی هم روی همه تاثیر میگذارد. من اگر بخواهم این روسری را از ترس دیگران، روی سرم بگذارم، ارزش ندارد چون وقتی رد شدند آن را از سر در میآوردم. به نظرم نه آدمها خیلی ولنگ و باز باشند و نه اینطور که زور بالای سرشان باشد و به آنها بیاحترامی شود.»
از هفته آخر فروردین ماه و انتشار اطلاعیه پلیس درباره آغاز طرح نور، ونها و ماموران گشت در نزدیک اغلب مراکز خرید مستقر شدهاند و برخی مشاهدات خبرنگار «اعتماد» از باقی نقاط تهران از جمله بازار سنتی ستارخان یا پاساژ گلدیس، بوستان یا بازار بزرگ تهران نیز هم تقریبا همین گفته را تایید میکند که حضور ونها در نزدیکی مراکز خرید، باعث کاهش رفت و آمد مردم از آن منطقه و در نهایت کاهش خرید و کسادی بازار شده است و گویا به همین دلیل در ساعاتی از روز، ونها و گشتها به نقاط دیگری از شهر کوچ میکنند.
«اعتماد» روز یکشنبه با بیش از ۱۵ نفر از کسبه خیابان ولیعصر، حد فاصل خیابان جمهوری تا چهارراه ولیعصر به گفتوگو نشست و نظرات مخالف و موافق را در گزارش آورد، اما طبق گزارشی که بر اساس گفتوگو با سه تن از کسبه در فضای مجازی منتشر شده، همه از اجرای این طرح خوشحال و راضی هستند و هیچ کس مخالف آن نیست که در نوع خود، نکته جالب و قابل تاملی است.
از تذکر بالاترین مقام کشوری تا انتقاد یک نماینده مجلس
۳۱ فروردین ماه اطلاعیه شماره سه فرماندهی انتظامی کشور درباره «طرح نور» (عفاف و حجاب) روی خط خبرگزاریها قرار گرفت. در این اطلاعیه آمده بود: «با اجرای طرح نور از روز شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ بیشتر بانوان این مرز و بوم با مجریان قانون و حافظان امنیت در تعامل، همکاری و همراهی بودند. گزارشهای میدانی و بررسیهای دقیق با ابزار هوشمند نشان داده است که وضعیت عفاف و حجاب در سطح کشور نسبت به قبل از اجرای طرح مطلوبتر بوده و این شرایط در روزها و هفتههای آینده روند بهتر و مناسبتری خواهد یافت. براین اساس اجرای طرح نور منطبق با خواست و ساخت عمومی جامعه و مسوولان اجرایی کشور و براساس وظایف محوله به پلیس به عنوان مجری قانون در کنار دیگر ماموریتهای امنیتی و انتظامی تداوم خواهد داشت. برخی شیطنتهای رسانهای توسط جریانسازی معاندین در اجرای سناریوهای ساختگی بر عزم و اراده پلیس تاثیری نخواهد داشت. ناگفته پیداست که پلیس عاری از خطا و اشتباه نبوده و با هرگونه رفتار و کنش اشتباه احتمالی ماموران نیز برخورد خواهد شد. فضای فعلی و راهبرد فراجا در شرایط کنونی حفظ نظم و انضباط اجتماعی در قالبی ایجابی و تذکرهای است و صرفا با هنجارشکنانی که به حریم و حرمت شهروند ایرانی تعدی میکنند برخورد قانونی توام با دقت و حساسیت خواهد کرد.»
البته در همان روزهای نخست اجرای طرح، مهدی فضائلی، عضو دفتر رهبری از تذکر به برخی مسوولان در مساله حجاب و بعد از حواشی پیش آمده بر سر برخوردهای گشت ارشاد خبر داد. توییتی که با هجمهها و حملات زیاد به این عضو دفتر رهبری همراه شد و حامیان گشت ارشاد و لایحه عفاف و حجاب همزمان او را در فضای رسانهای و مجازی زیر بار سنگین حملات خود بردند، اما چند روز بعد این تذکر از سوی سردار جعفری، مسوول قرارگاه فرهنگی و اجتماعی بقیهالله سپاه تایید شد. آنطور که در خبرآنلاین آمده، او گفته است: «یک اشتباهی از جانب عوامل اجرایی طرح نور صورت گرفته و از جانب آقای فضائلی گفته میشود که حضرت آقا تذکری دادهاند و این امر طبیعی است، زیرا یا گزارشات به محضر رهبر انقلاب میرسد یا ایشان در فضای مجازی رویت میکنند.»
محمد صفری، عضو کمیسیون امور داخلی کشور و شوراها هم یکی از افرادی بود که در روزهای گذشته، نسبت به این برخوردها انتقاد کرد و گفت: «متاسفانه برخوردهای نسنجیده باعث شده که هزینههای بسیار زیادی برای کشور ایجاد شود. وقتی که لایحه حجاب و عفاف وارد مجلس شد، مشاهده کردیم که صرفا نگاهشان جرمانگاری بود. آیا ما برای موضوع حجاب در مدارس و دانشگاهها و فضاهای دیگر توانستیم یک الگو و مدل را تعریف کنیم و به دستگاههای مختلف بدهیم؟ این کار را نکردیم و امروز هم انتظار داریم بهرغم همه فشارهایی که سر مساله حجاب وجود دارد، بتوانیم با فشارهای قضایی و انتظامی این کار را پیش ببریم که هیچ وقت جواب نخواهد داد، بلکه عکس موضوع هم متاسفانه نتیجه میگیریم. کما اینکه در سال ۱۴۰۱ هزینههای بسیار زیادی را در این رابطه پرداخت کردیم، لذا انتظار داریم مسوولان مربوطه در این رابطه تدبیر کنند. گزارشاتی هم به مجلس شورای اسلامی میرسد و انتظار داریم که مسوولان مربوطه به ویژه وزیر محترم کشور نسبت به این مساله حتما از طریق مشورت با کارشناسان اجتماعی و فرهنگی مشاورههای بیشتری داشته باشد تا انشاءالله بتوانیم شاهد بازخورد بهتری نسبت به موضوع باشیم.» اگر در سایتهای داخلی هم چرخی بزنید، از میان معدود کامنتهایی که در این باره مشاهده میکنید، چندان نگاه مثبتی پیدا نمیکنید. ۳۱ فروردین ماه، سایت تابناک که منتسب به محسن رضایی است، پس از انتشار اطلاعیه پلیس، ۴ نظر ناشناس را در پایین خبر خود منتشر کرد و در میان این چهار نظر، فقط یک نظر موافق طرح، وجود دارد که همان نظر موافق طرح هم، ۲۲ واکنش مثبت (آبی) و ۷۸ واکنش منفی (قرمز) دریافت کرده است.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
کمپین حقوق بشر ایران
با شروع دور تازه سرکوب شهروندان مخالف حجاب اجباری، فشارهای امنیتی و قضایی بر فعالان مدنی و سیاسی نیز بیشتر شده است. با گذشت نزدیک به دوهفته از بازداشت آتنا فرقدانی، این کارتونیست و فعال مدنی ۳۷ ساله همچنان به صورت بلاتکلیف در زندان اوین بسر میبرد و خبری از وضعیت پرونده وی در دست نیست. اتهامات مطروحه علیه وی اهانت به مقدسات، تبلیغ علیه نظام و اخلال در نظم عمومی عنوان شده است.
هادی قائمی، مدیر کمپین حقوق بشر ایران، با اشاره به بازداشت آتنا فرقدانی گفت: «او یک هنرمند زن و یک فعال مدنی است. مشخصاتی که تک تکشان باعث به لرزه افتادن مقامات جمهوری اسلامی میشود».
هادی قائمی با تاکید بر اینکه هدف آتنا فرقدانی «ایستادگی قاطعانه» در مقابل سرکوب جمهوری اسلامی است، گفت: «در حال حاضر ضرورت دارد که جامعه جهانی و مدافعان حقوق بشر خواستار آزادی فوری او شوند».
هادی قائمی با اشاره به تعهد تزلزلناپذیر آتنا فرقدانی به آزادی و عدالت گفت: «کاریکاتوریستها و هنرمندان همکار آتنا فرقدانی باید خواستار آزادی او شوند و صدای او را به گوش جهانیان برسانند».
بازداشت خودسرانه و ضرب و شتم به دست ماموران سپاه
آتنا فرقدانی شامگاه شنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۳ زمانی که در اقدامی اعتراضی قصد داشت که یکی از نقاشی های خود را بر دیواری در خیابان پاستور تهران به نمایش بگذارد، در حین انجام این کار، به دست نیروهای امنیتی (اطلاعات سپاه) با اعمال خشونت بازداشت و به زندان اوین منتقل شد.
محمد مقیمی، وکیل حقوق بشری، به کمپین حقوق بشر ایران گفت: «آتنا فَرقَدانی، به تبلیغ علیه نظام و توهین به مقدسات (امام زمان) متهم شده است». او در شرح بازداشت آتنا فرقدانی نیز گفت: «آتنا فرقدانی به دست ماموران اطلاعات سپاه بازداشت شده و در یکی از خانههای امن مورد شکنجه شدید قرار گرفته است».
محمد مقیمی، وکیل دادگستری، گفت: «آتنا فرقدانی در حالی که در اعتراض به مزاحمتهایی که نهادهای امنیتی برای ایشان ایجاد کردهاند، همچنین جلوگیری از فعالیت هنری و برگزاری نمایشگاه در یکی از ورودیهای بیت علی خامنهای (خیابان پاستور) حاضر شده و در حالی که قصد نصب کاریکاتورهای اعتراضی خود را روی دیوار آن جا داشته با اعمال خشونت شدید بازداشت شده است».
به گفته این وکیل حقوق بشر «نیروهای اطلاعات سپاه ابتدا او را به یکی از خانههای امن برده و به شدت مورد شکنجه قرار دادند، به طوری که به خاطر خونریزی شدید از بینی و ضرباتی که به سرش وارد میشود از هوش میرود و ساعاتی بعد در نمازخانه پلیس امنیت پایگاه هشتم فاتب در صورتی که چند تکه از لباسهایش را از تنش در آوردهاند به هوش میآید.»
مقیمی همچنین گفت: «بعد از تحویل (لباسهایش) متوجه جای لکههای خونی میشود که روی لباسهایش شسته شده است و صبح ۲۶ فروردین وی را به دادسرای اوین انتقال میدهند.»
به گفته محمد مقیمی «آتنا فرقدانی اول به زندان قرچک منتقل شده اما زندان قرچک از پذیرش او به دلیل به دلیل آثار شکنجه (ضرب و جرح) بر روی صورت و بدن وی خودداری کرده است.»
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی سابقه طولانی در شکنجه ، تجاوز جنسی، ناپدید شدن قهری و قتل شهروندان معترض و مخالف در جریان جنبش زن،زندگی،آزادی دارد که بسیاری از این موارد توسط کمیته حقیقت یاب مستقل سازمان ملل فاش شده است. پیشتر نیز سازمانهای حقوق بشری استفاده سیستماتیک از شکنجه را در بازداشتگاهها و زندانهای ایران مستند کردهاند.
اخیراً، یک گزارش تحقیقی توسط بیبیسی منتشر شده که بر اساس اسنادی درز کرده از نهادهای امنیتی است در شرح چگونگی به قتل رسیدن نیکا شاکرامی، معترض ۱۶ ساله، که قبل قتل مورد تجاوز جنسی قرار گرفته بوده است. مقامات حکومتی مدعی شدند که این نوجوان خودکشی کرده است.
بیش از ۱۰ سال تهدید و اتهام و دادگاه و زندان برای فعالیت مسالمتآمیز انتقادی
آتنا فرقدانی، متولد سال ۱۳۶۵ دانشآموخته رشتهٔ نقاشی از دانشگاه الزهرا است. او از جمله دانشجویان نخبه و استعدادهای درخشان مقطع کارشناسی ارشد این دانشگاه بود که به دلیل کشیدن طرحی از نمایندگان مجلس، از ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد، منع شد.
آتنا فرقدانی در شهریور ۱۳۹۳ به خاطر طراحیهایش (از جمله طرحی که از نمایندگان مجلس شورای اسلامی کشیده بود) و همچنین دیدار با خانوادههای زندانیان سیاسی و خانوادههای کشته شدگان اعتراضات سال ۱۳۸۸ (جنبش سبز) بازداشت شد. او دو ماه در بند ۲ الف سپاه تحت بازداشت و بازجویی قرار داشته و به صورت بلاتکلیف در این بازداشتگاه نگهداری میشد. در طی این مدت تحت فشارهای روحی بسیاری قرار داشت و علیرغم اتمام بازجوییها اما از آزادی او (ولو با قرار وثیقه) و نیز ملاقات وی با خانواده ممانعت به عمل میآمد؛ به همین دلایل، وی در تاریخ ۹ مهرماه ۱۳۹۳ دست به اعتصاب غذا زد. در روز سهشنبه ۱۴ اردیبهشتماه ۱۳۹۵، از زندان اوین آزاد شد.
خانم فرقدانی در سالهای پس از آزادی بارها مورد تهدید و ممنوعیتهای مدام بر کار و فعالیت روبرو بوده است. آتنا فرقدانی در تاریخ هفدهم خرداد ۱۴۰۲ پس از مراجعه به دادسرای اوین بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل شده بود. چند روز بعد وی توسط شعبه یکم دادسرای اوین از بابت اتهام اخلال در نظم عمومی تفهیم اتهام شده و نهایتا با قرار تامین کیفری آزاد شد.
با تداوم فشارهای امنیتی بر فعالان مدنی زن پس از شروع اعتراضات زن، زندگی ، آزادی و موج تازه سرکوب و فشارهای امنیتی بر فعالان، آتنا فرقدانی در تاریخ هفدهم خرداد ۱۴۰۲ پس از مراجعه به دادسرای اوین بازداشت و به زندان قرچک ورامین منتقل شده بود.
این هنرمند در تاریخ ۳۱ خرداد ۱۴۰۱ و پس از اعتصاب غذا در اعتراض به شرایط بازداشت در زندان قرچک به بخش آیسییو یک بیمارستان منتقل شد.در آن زمان محمد مقیمی، در توییتی اعلام کرده بود که خانم فرقدانی «در اعتراض به مسمومیت غذایی» در زندان اعتصاب غذای خشک کرده بود. دو هفته پس از بازداشت آتنا فرقدانی در شعبه یکم دادسرای اوین از بابت اتهام اخلال در نظم عمومی تفهیم اتهام شده و با قرار تامین کیفری آزاد شد.
آتنا فرقدانی پس از آزادی، در گفتگویی با شبکه تلویزیونی ایران اینترنشنال ضمن شرح بازداشت خودسرانه خود اعلام کرد که در دو هفته حبس در زندان قرچک مورد شکنجه، ضرب و شتم قرار گرفته و ماموران زندان تلاش داشتند که وی را از طریق غذای زندان مسموم کنند. خانم در این مصاحبه گفته است که مسئولین زندان قصد داشتند با وادار کردن او به خوردن ماده ای ناشناخته، او را مسموم کنند. این کاریکاتوریست گفته بود پس از گذشت چند روز، به دلیل احساس بیماری و علایمی از جمله، عدم تعادل، استخواندرد، گیجی و تاری دید و تذکر یکی از همبندیانش مبنی بر احتمال مسموم کردن غذای او توسط مسئولین زندان، تصمیم گرفته از خوردن غذا امتناع کند. همین موضوع، یعنی امتناع از خوردن غذای زندان، باعث شده تا ماموران او را مورد ضرب و شتم قرار دهند.
دستگاه قضایی و امنیتی جمهوری اسلامی ایران سابقهای تاریک و طولانی در آزار و اذیت و شکنجه هنرمندان مخالف و منتقد حکومت دارد. از جمله این برخوردهای خشن قضایی، محکوم کردن هنرمندان به حبسهای طولانی مدت و یا اعدام است. رفتارهای غیرانسانی و احکام غیرقانونی که آخرین نمونه آن صدور حکم اعدام برای توماج صالحی، خواننده رپ مخالف حکومت بود.
هادی قائمی، با تاکید بر شرایط غیرانسانی و نامساعد آتنا فرقدانی در حبس، گفت: «ضروری است که رهبران سازمان ملل و دولتها و همچنین هنرمندان و حامیان آزادی بیان در سراسر جهان در دفاع از آتنا فرقدانی و دیگر هنرمندان در حبس متحد شوند و به قاطعانه خواستار آزادی آنها و همه کسانی شوند که تنها به دلیل مطالبه حقوق اساسی خود محاکمه و زندانی شدند».
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
اعتراضهای دانشجویی به جنگ غزه در دانشگاههای آمریکا
گفتوگوی صدای آمریکا با هایده سهیم و کاظم علمداری
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
روز جهانی کارگر را به کارگران شرافتمند ایران تبریک میگوییم
اول ماه می روز جهانی همبستگی و اتحاد کارگران است؛ اما متاسفانه این روز نیز در دهههای اخیر، تنها به یک روز نمایشی برای گرامیداشت ظاهری کارگران تبدیل شده و از محتوای بایسته آن که اتحاد و همبستگی کارگران در جهت احقاق حقوق آنان میباشد تهی شده است. بنابراین بیش از هر زمان، به احیای این روز تاریخی برای دمیدن خونی تازه در رگهای تشکلهای کارگری و در جهت پیشبرد خواستهای بر حق کارگران نیاز داریم.
ما روز اول ماه می را به همه کارگران ایران و خانوادههای آنان تبریک میگوئیم و یک بار دیگر استیفای حقوق تمام کارگران شریف ایران را با صدای بلند آرزو میکنیم. ما این پیام را یک بار دیگر تکرار میکنیم که کارگران ایران متحد شوید تا بتوانید برای رسیدن به خواستهای بر حقتان به سمت یک انسجام کامل ملی و ایجاد تشکیلات مستقل و سندیکا پیش بروید.
جبهه ملی ایران ضمن درخواست از فعالان کارگری برای حرکت به سمت یک اتحاد فراگیر ملی و ایجاد تشکیلات و سندیکای کارگری در ایران، مواضع خود را در جهت حمایت از منافع کارگران، به شرح زیر بیان میدارد:
۱- افزایش حداقل دستمزد تصویب شده توسط شورای عالی کار، اعلام آشکار جنگ علیه معیشت کارگران و مزدبگیران و خانوادههای کارگری است. دستمزد و مزایای تعیین شده با توجه به تورم و گرانی لجامگسیخته تحت لوای حکومت بیکفایت و ناکار آمد جمهوری اسلامی، از نظر ما کاملا مردود و محکوم است. هر دستمزدی که نتواند هزینه ماهیانه یک خانوار ۴ نفره کارگری را در سال ۱۴۰۳تامین نماید، به معنای تحمیل فقر و محرومیت به کارگران خواهد بود.
۲- لغو قانون کارمزدی و ایجاد یک شیوه تولید اجتماعی و انسانی که در آن منافع تمام اقشار جامعه در نظر گرفته شده باشد،می تواند تامین حقوق کارگران را امکان پذیر نماید.
۳- تعهد دولت به تامین مسکن مورد نیاز برای همه خانوادههای ایرانی به ویژه خانوادههای کارگری در سراسر کشور.
۴- برقراری بیمههای اجتماعی مکفی و موثر، بویژه بیمههای درمانی و بیمه بیکاری برای کارگران بیکار و جویای کار باید در دستور کار حکومت قرار گیرد.
۵- انحلال شرکتهای پیمانکاری و واسطهای و برچیده شدن این شرکتها از محیطهای کار و زندگی کارگران و تامین نیروی انسانی این مراکز، از طریق پیمانهای رسمی و دستهجمعی آنان. ما بار دیگر و به مناسبت روز کارگر، حمایت خود را از اعتراضات و اعتصابات کارگران پیمانی و پروژهای از جمله مطالبات به حق کارگران پروژهای شرکت نفت و گاز و پتروشیمی اعلام میکنیم.
۶- توقف سرکوب تشکلهای مستقل کارگری و صنفی و برخورداری آنان از حق آزادی بیان و عقیده، تشکل و تحزب، اعتصاب و اعتراض، تظاهرات، راهپیمائی و تحصن. این حق تنها توسط یک انسجام درون قشر کارگر قابل دست یابی است و همه ما میدانیم که حاکمیت جمهوری اسلامی به هیچ وجه به این خواستههای بر حق کارگران گردن نمی دهد.
۷- آزادی کارگران و فعالین کارگری و صنفی زندانی و کلیه زندانیان سیاسی و عقیدتی؛ منع تعقیب قضائی و بازگشت بیقید و شرط آنان به کار و محل زندگی خود. این نیز تنها با اعتراضات سراسری و تحمیل خواست جمعی کارگران بر حکومت استبدادی امکان پذیر است.
۸- منع کار کودکان کمتر از ۱۶ سال و تأمین زندگی و آموزش کودکان کار.
۹- برابری بین زن و مرد در تمام عرصههای حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مدنی، شغلی و فرهنگی و از جمله لغو فوری کلیه قوانین تبعیض آمیز و زن ستیز همچون حجاب اجباری و قوانین تنبیهی و سرکوبگرانه. به یاد داشته باشیم که جنبش زنان تنها با همراهی با جنبش کارگران و دانشجویان و سایر اقشار جامعه میتواند پیروز شود.
۱۰- لغو کامل هرگونه ستم و تبعیض از جمله تبعیضهای جنسیتی، عقیدتی، نژادی و مذهبی در محیط کار و در جامعه.
۱۱- توقف هرگونه تبعیض نسبت به کارگران مهاجر از جمله کارگران و زحمتکشان مهاجر افغانی در ایران.
۱۲- آموزش رایگان در تمام سطوح و برای همه ملت ایران در سراسر کشور.
۱۳- ترمیم حقوق کارگران و معلمان بازنشسته و همسان سازی حقوق آنان با شاغلان بر مبنای نرخ واقعی تورم و سبد هزینه زندگی.
۱۴- مخالفت با جنگهای تجاوزکارانه و افشا و محکوم کردن سیاستهای سلطهطلبانه و منافع استثمارگرانۀ همۀ دولتهای درگیر در جنگها و مناقشات نظامی. ما بر این باوریم که در نهایت آینده سعادتمندانه کارگران و همهی ملت ایران تنها با استقرار حاکمیت ملی و برقراری مردم سالاری و استقلال ملی امکانپذیر خواهد بود.
هیئت رهبری اجرایی جبهه ملی ایران
تهران - یازده اردیبهشت ماه ۱۴۰۳
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
از جنبش تنباکو، زمینههای تاریخی اتحاد تجار و روشنفکرها و علما، منافع قدرتهای دنیا در ایران و جزئیات دیگر تاریخ ایران که بهمون کمک میکنه این تصویر تاریخ معاصر ایران رو کاملتر کنیم.
متن: بهجت بندری، علی بندری
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
گفتوگوی وبسایت «انکار» با نوشین احمدی خراسانی درباره خیزش «زن، زندگی، آزادی»
انکار: خیزش «زن، زندگی، آزادی»، تأثیر و تأثرات زیادی در جامعه ایجاد کرد؛ اما اکنون که از جنبش فاصله گرفتهایم، امکان تحلیل و واکاوی بیشتر جنبش را داریم. در ابتدا، میتوان مبدأ تحلیل جنبش را بر گزاره زن، بهمثابه سوژه قرار دهیم؟ آیا اصلاً میتوان گفت که زن، سوژهی تغییر این جنبش بوده و آن را امتداد میدهد؟ چگونه میتوان نیروهای مؤثر در زن زندگی آزادی را شناسایی کرد و زنان در چه نسبتی با گروههای اجتماعی دیگر در فضای جنبش حضور داشتند؟ و در این میان، کدام گفتمانها بیشتر از بقیه، در این خیزش بازشناسی میشوند و میتوان آنها را به رسمیت شناخت؟
احمدی خراسانی: به نظرم برای این که ببینیم آیا در جنبش مهسا، «زن» به سوژهی تغییر تبدیل شده یا نه، ابتدا باید ببینیم در این جنبش جامعه و خود زنان به «مسئله زن» و «پوشش زن» چگونه مینگرند؟ به نظرم ما با دو یا حتی سه نوع گفتمان و رویکرد متفاوت به مسئله زن و پوشش زنان در این جنبش روبرو هستیم که بهموازات یکدیگر در جریان هستند. هر دو این گفتمانها در جامعه ایران ریشههای تاریخی دارد. اولین رویکرد، گفتمان «پدر محور» است که در آن نه صرفاً خودِ «زن» بلکه «پوشش زن»، «ابژه» و ابزاری برای «تغییر یا تثبیتِ قدرت سیاسی» تلقی میشود. این رویکرد، ریشه در نحوه مواجه اولیه «پدران ایرانی» با جهان مدرن دارد. در یک دههی گذشته با بازتولید «پدر ملت در برابر پدر امت» یا «پدر قومی در برابر پدر مرکزی»، دوباره زنده شده است. در این گفتمان اساساً «قیمومیت و ولایتِ پدر» دستنخورده باقی میماند و «زن» همچنان «ابژه» این تغییرات باقی میماند.
دومین رویکرد، گفتمانِ «فردمحور» است - که هر چند رویکرد جدیدی است - ولی از جنبهای که زن خود سوژهی تغییر تلقی میشود ریشه در عملکرد زنان فعال مشروطهخواه در مواجهشان با جهان مدرن در دوره مشروطیت دارد. در واقع زنان در انقلاب مشروطه با ورود تدریجی به جامعه، مانند همتایان غربیشان عمل کردند. همتایان غربی، برای ورود به عرصههای گوناگون دامنهای بلندشان را کوتاه کرده و شلوارهای مردانه استفاده کردند. زنان ایرانی هم با ورود به جامعه و عرصه آموزش بهتدریج شروع به تغییر پوشششان کردند. بهاینترتیب، چادرها کوتاه شد، روبندهها برداشته شد و در نهایت چادر تبدیل به لباس شد. در این گفتمانِ فردمحور، «زن» سوژه تغییر است و خودمختاری زن بر پوششش، نماد و مصداقی برای بروز و ظهور این خودمختاری فردی در برابر جامعه است. جامعهای که در آن «قیمومیت پدر» بر همه ارکان جامعه از زندگی خصوصی تا ساختار سیاسی جاری و ساری است و «دستکاری پوشش زن» به طور تاریخی، نمادی از اعمال قیمومیت همه «پدران» - یعنی پدر خانواده / پدر قوم و قبیله/پدر مذهبی /پدر امت/پدر ملت -تلقی می شود.
برای توضیح بهتر این موضوع باید به نقش محوری «پدر» و مسئله «ولایت» و «قیمومیت» در جامعهی خودمان بازگردیم. در جامعه ایران نه «فرد» که عمدتاً «خانواده» محور اصليِ کلیه مناسبات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و حقوقی افراد را شکل داده است؛ و در واقع این «خانواده» است که کوچکترین واحدِ کلیه مناسبات همه افراد تلقی میشود. خانواده نه یک نهاد در کنار دیگر نهادها، بلکه ورای دیگر نهادها قرار گرفته است. از این زاویه، نقش پدر که همواره قیمومیت کل خانواده چه زنان و چه مردانِ جوانِ درون خانواده (فرزند پسر) را دارد، نقش اساسی و محور جامعهی «خانواده محور» را شکل داده است. در چنین مناسباتی حتی مرد هم نه بهعنوان فرد که بهعنوان پدر یا رئیس خانواده محور قرار داده شده است. منظور این است که هنوز «پدر» برای جامعه جایگاه اساسی دارد تا جایی که نهتنها نظام سیاسی کنونی ما نیز گِرداگِرد آن شکلگرفته، بلکه حتی در ذهنیت بخشهایی از جامعه، «پدر» هنوز نقش اساسی در «بدیلها و آلترناتیوهای نظام سیاسی کنونی» دارد.
میخواهم بگویم که رویکرد و گفتمان دومی که در جنبش مهسا، حول مسئلهی زن شکل گرفت، در برابر نظم «پدر محورِ» نهادینه شده و بعد ظهور و بروز یافته است. در این گفتمان، زن بهعنوان سوژهی تغییر اجتماعی، فرهنگی و ارزشی تلقی میشود. زن یک میانجی برای دستیابی به «خودمختاری فردی» برای تمام کسانی که تحت ولایت و قیمومیتِ پدر (پدر امت، پدر ملت، پدر قوم و قبیله، پدر مذهبی و...) قرار دارند، است. از این زاویه، دستیابی به خودمختاری فردی، هم برای زن به طور عام و هم برای مردِ جوان، و هم بهنوعی برای مردان تحت قیمومیتِ «پدر قوم» یا «پدر مذهبی و یا پدر بزرگتر» دیده می شود و همین روند می تواند آن ها را به هم پیوند بزند؛ چرا که «زن بودن» و «مرد جوان بودن» (به معنای مردی که خانواده ای تشکیل نداده و در نتیجه نابالغ است) هر دو در جامعه ای که حول محور «خانواده» و نه «فرد» شکل گرفته، مسئله ساز تلقی می شوند. در نتیجه باید تحت کنترلِ پدر و در نهایت پدر بزرگتر (حکومت) باشند.
در واقع، همان طور که زن همیشه صغیر و به نوعی همواره جوان ونابالغ تلقی می شود- حتا اگر خانواده تشکیل دهد و بچهدار شود- مرد هم تا وقتی رییس خانواده نشده، جوان و نابالغ به حساب میآید. در نتیجه هم زن به طور کل و هم مرد تا وقتی خانواده تشکیل نداده، جایگاه فرودستی در جامعه دارند. این درحالی است که گسترش تعداد زنان و مردان مجرد که بخشی از آنها، هیچگاه از تجرد خارج نمیشوند و رشد خانوادههای تک والد که زنان سرپرست آن هستند، یا رشد پدیده ازدواجهای سفید و روابط خارج از ازدواج، و... همگی باعث گسترش جمعیتی شده که در قوانین رسمی جایگاهی ندارند و فرودست و تحت تکلف قلمداد می شوند. این افراد، از دید حاکمیت و حتا در نگاه بخشی از جامعه، دارای جایگاه و منزلتی نیستند. جامعه به آنان با ظن و گمان مینگرد. به همین سبب هم در ساختار اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه نیز منزلت و جایگاه باثبات و قابل اتکایی ندارند. به این معنا جنبش زن، زندگی، آزادی، اعتراض و شورش «جامعه بزرگی از نابالغان» یا «صغیر انگاشته شدگان» در کلیت بود. به طور خاص هم نسل جوان با محوریتِ زنان علیه «در قیمومیت بودن» و عدم برخورداری از «خودمختاری فردی» در نظام «پدرسالار» یا «پدرمحورِ» موجود بود. تیغ اعتراض این جنبش و جامعه در این جنبش هم نه تنها سلطه پدرسالار و قیمومیتِ حکومت، بلکه نظام ارزشی حاکم بر کل جامعه را نیز نشانه رفته بود.
در این میان، وجه قیم ستیزِ این جنبش، بروز عمليِ خودش را در «پوشش اختیاری» به عنوان سمبلی از خودمختاری فردی و یکی از مصادیقِ سختِ جان این قیمومیت نشان داد و «زن» نمادی از همه «صغیر پنداشته شدگان» شد.
اما رویکرد و گفتمان اول به مسئله زن که در این جنبش خود را نمایان کرد گفتمانی بود که طی صد و پنجاه سال گذشته همواره بر تحولات کلان جامعه ما تفوق داشته است و «زن» درواقع «ابژه» ای برای تغییرات کلان سیاسی تلقی شده است. اگر به سیر تحولات جامعه ایران از زمانی که «مرد مسلمان ایرانی» با غرب و مدرنیسم مواجه شد نگاهی بیندازیم میبینیم از همان ابتدا، مدرنیسم و غرب برای مرد ایرانی با «پوشش زنان» گره خورد و بهنوعی پوشش زنان راهی به دروازه مدرنیسم بوده است. به همین سبب هم مردانی که موافق مدرنیسم و هم مردانی که مخالف آن بودهاند، همواره تلاش کردهاند پوشش زنان را دستکاری کنند.
در واقع ما زنان از همان ابتدای مواجهه جهان اسلام با جهان مدرن یا جهان غرب، به «ابژههایی منفعل» برای دعواها و درگیریهای «پدران مدرن گرا»، «پدران اسلامگرا»، «پدران قومگرا» و.. تبدیل شدهایم. ولی امروز شاید بتوان گفت فرق آن است که نهتنها مانند همیشه مردان (و به قولی پدران) بلکه بخشی از خودِ زنان هم فعالانه در این رویکرد مشارکت میکنند. از این زاویه میتوان گفت بخشی از زنان در روند «ابژهسازی» از خود مشارکت کرده و از ابژههایی منفعل به ابژههایی فعال تبدیل شدهاند. به این معنا مسئله «حجاب/ کشف حجاب» و یا نوع پوششهای قومی در ایران از زمانی که ما با مدرنیسم مواجه شدیم، حداقل از سوی اکثریت مردان، چالشی بر محور «خودمختاری فردی زن» نبوده است، بلکه عمدتاً حول موضوع «مدرنیسم یا اسلامگرایی یا قومگرایی» چرخیده است. در حال حاضر این گفتمان و رویکرد حتی در میان بخشی از زنان همچنان جاری است؛ بهطوریکه همین امروز هم در جنبش مهسا علیه «حجاب اجباری» گزارههای تکرارشونده را در نفی حجاب اجباری میشنویم که نشاندهنده چنین رویکرد و گفتمانی است، گزارههایی همچون «حجاب، فرهنگ ما نیست»! گویی اگر ثابت شود که «حجاب فرهنگ ما بوده» دیگر نمیتوان یا نباید در مقابل «حجاب اجباری» چون و چرا کرد! یا صدها ویدئو از مردان میبینیم که با نشاندادن «زنان بیحجاب» روایت میکنند این زنان توانستهاند «چهره شهر» را زیبا کنند، انگار ما زنان مسئول زیباسازی شهری و یا «گلدانهای تزیینی شهری» هستیم و به این خاطر که قبلاً روسری داشتیم «زشت» بودیم و حالا «زیبا» شدهایم! یا میشنویم که میگویند «حجاب دیوار برلین است»! یعنی انگار قرار است با کشف حجاب، دنیای غرب و شرق را پیوند دهیم یا فاصلهمان را با جهان مدرن از بین ببریم؛ یا با کشف حجاب میخواهیم صرفاً حکومت را فروبپاشیم، نه این که سرنوشتمان را به دست بگیریم و انتخاب کنیم!
منظورم این است که مسئله «حجاب» در این رویکرد نه موضوع خودمختاری زن بر سرنوشت و تن اش، بلکه «ابزاری» برای دستیابی به اهداف دیگر است. یا میبینیم که زنان محجبه بهصرف «حجاب»شان از سوی بخشی از مردم جامعه مورد خشونت کلامی قرار میگیرند یا میبینیم که حتی بخشی از کنشگران حقوق زن هم «زنان محجبه» را هر چند مدافع حقوق زنان باشند جزئی از پیکره جنبش مهسا تلقی نمیکنند؛ و یا شعار داده میشود که «کشف حجاب بهانه است / اصل نظام نشانه است»! وقتی میبینیم که از رانندهتاکسی تا برخی از «مردان جامعهشناس»، در برابر حرکت زنان در این جنبش میگویند که «ما که «خا... ه» نداشتیم در برابر حکومت بایستیم، حالا شما ما را از دست اینها نجات بدهید» و یا امروز مردان «مدرن» خانواده که تا دیروز زنانشان را برای آن که منافع خانواده به خطر نیفتد به «جلو کشیدنِ روسری» فرامیخواندند، ولی امروز به زنانشان میگویند که «روسریات را بردار»، همه اینها نشان میدهد که رویکردی در جنبش مهسا وجود دارد که بحث «حجاب» را در حوزه «خودمختاری فردی زنان» نمیبیند و مانند پدران مدرنیستشان از آن بهعنوان «ابزاری» برای هدفهای دیگر، مانند «پیوند ما با غرب و جهان مدرن» یا ابزاری «برای نجات و رهایی از دست حکومت» «یا زیباسازی شهری» و... تلقی میکنند. یعنی همچون گذشته، گویی حکومت «اصل» است و انتخاب زنان «فرع آن»، و چون «حکومت اساس بازدارندگی علیه دستیابی به حقوق زنان است» پس رهایی زنان به جابهجایی قدرت سیاسی یعنی دستبهدست شدن قدرت توسط «پدران» موکول میشود.
اگر نگاهی به کمپینهایی که در یک دهه اخیر حولوحوش حجاب به راه افتاده، بیندازیم، میبینیم این کمپینها آن زمان مورد اقبال مردان قرار گرفت که بحث حجاب با «دگرگونی بنیادین حکومت» از سوی گردانندگان و حامیانِ این کمپینها گرهزده شد و نه با «خودمختاری فردی زنان». میخواهم بگویم درست همان دلایلی که حکومت برای اثبات «حجاب اجباری» استفاده میکند، مانند «حجاب سیاسی است»، «حجاب فرهنگ ماست»، «حجاب دیواری است برای ما در برابر فرهنگ غرب»، «حجاب زیبایی است» و....، تبدیل شدهاند به دلایلی برای «بیحجابی» اما به شکل کاملاً معکوس آن. در این میان حقوق زنان و خودمختاری فردی زنان خواهینخواهی به موضوعی فرعی در حدِ یک وسیله و ابزار تنزل داده میشود.
همه اینها نشان میدهد که نه «زن» بلکه صرفاً «پوشش زن» است که سوژهی تغییر است، و به این معنا در این رویکرد «زن» همچنان «ابژه» باقیمانده است ولی ابژهای که این بار قرار است از انفعال خارج شده و خود در ابژه سازی خود مشارکت کند؛ همانطور که در اوایل انقلاب برخی از زنان با «اختیار کردنِ حجاب» به بهانه «مبارزه با حکومتی که اصل بدبختیها تلقی میشد» خود را به «ابژه»ی تغییرات سیاسی تبدیل کردند. طی ده سال اخیر نیز با حرکتی مواجه شدهایم که از «پوشش زن» بهره میبرد تا راه نجات را در جایگزینی «پدر خوب» بهجای «پدر بد»، برای فرار از دست «حجاب اجباری» (که مترادف شده است با «حکومت»)، بجوید، و وقتی «حجاب میشود دیوار برلین»، چه کسی بهتر از «پدر مدرنگرا» میتواند این دیوار را با «قدرت و هیبتش» فروبپاشد؛ همانطور که درگذشته هم با زور و اقتدار «کشف حجاب» را عملی کرد و «دیوار» را فروریخت. در واقع وقتی میبینیم زنان جوانی با چشمان آسیبدیده در جنبش مهسا، به دنبال پدر تاجدار میروند تا «زن، زندگی، آزادی» را تحقق بخشند و یا فعالانی از جنبش زنان دستبهدامن «پدر موبور» یعنی ترامپ (پدر/ قیمی از خودِ جهان مدرن - «اصل جنس» در پس و پشت دیوار برلین) خواستار بمباران مناطقی در ایران برای سرنگونيِ «پدر امت» میشوند تا زنان به حقوقشان برسند، آنگاه این که بگوییم «زن»، سوژهی تغییر شده، بسیار سخت است. در واقع باز هم مثل همیشه «زنان» باید ابتدا «دشمن اصلی» را مهار کنند تا بعد از آن به «مدینه فاضلهشان» برسند. گویا مسئله این نیست که همواره زنان زیر «سایه پدر» یا «پدر بزرگتر» و تحت «قیمومیت» آنان، نتوانستهاند «خودمختاری فردی»شان را محقق کنند و این «سایه پدر» و ولایت اوست که در تاروپود جامعه و ساختارهای گوناگون بر زندگی زنان و حتی حداقل بخشهایی از مردان اعمال میشود.
البته تجربه تاریخی به زنان میگوید زیر سایه «قیمومیت و ولایتِ پدر مدرن گرا» میتوانند در حوزههایی وضعیتشان را بهبود بخشند ولی مسئله آن است که درهرصورت مشکل تاریخی و مزمن زنان (و البته مردان) همین باقیماندن تحت «ولایتِ پدر» و نرسیدن به بلوغ کامل شهروندی خردمدار و خودمختار، در یک دموکراسی سیستم مدار و نه وابسته به یک سالار پدر حتی «دموکرات» است.
زنان تا وقتی «قیمومیت پدر» را از زندگیشان حذف نکنند نمیتوانند به «سوژگی» و «خودمختاری فردی» دست یابند. در واقع برای زنان و نیز مردان، «مرگ قیم» راه رهایی محسوب میشود و نه لزوماً انتخاب «قیمهای بهتر». چرا که حتی در زمینه پوشش هم اگر قرار باشد دستیابی به «حجاب اختیاری» با جایگزینکردن یک «پدر/قیم بهتر» (و نه با «مرگ قیم/پدر در ذهنیت جامعه» و تحقق آن فارغ از هر «پدری») پیوند بخورد، ممکن است این مسئله موقتاً حلوفصل شود ولی احتمال دارد باز هم دعوای تاریخی «پدران» هیچگاه بر سر این موضوع خاتمه نیابد و در دورهای دیگر باز هم امکان بازتولید این دعوا برای بهقدرترسیدن این یا آن پدر در آینده و برای نسلهای آتی زنان و نیز مردان وجود خواهد داشت.
اما چرا میگویم «پدران مدرن گرا» و نه «مردان مدرن گرا»؟ چون همانطور که پیشتر هم گفتم مهمترین مفهوم در کل مناسبات اجتماعی، سیاسی و نظام قانونگذاری ما، «پدر» یا «رئیس خانواده» بوده است و نه «مرد». در واقع این «مرد» نبوده که «فردی داری حقوق شناخته شده» است بلکه همواره این «پدر و رئیس خانواده» بوده که دارای حقوق (بهویژه حق ولایت) شناخته شده است. از این زاویه است که زنان نیز بهجای پیگیری خودمختاری فردیشان، همواره برای بهبود وضعیت خود عمدتاً به دنبال «پدر بزرگتر خوب» گشتهاند؛ چون در سلسلهمراتب «پدران» (و نه «مردان») اتفاقاً «پدرِ بزرگتر» (چه در لباس «رئیس قوم و قبیله»، یا «پدر مذهبی» یا «پدر تاجدار») میتوانسته «پدر خانواده» را کنترل کند! در واقع بحث در این گفتمان آن نیست که سایه «قیمومیتِ پدر» از سرزندگی زنان و حتی مردان برداشته شود بلکه به دنبال «پدر بهتری» برای بهبود شرایطمان هستیم. شاید همین مسئله است که چالش «خودمختاری فرديِ» زنان را در جامعه ما حتی در جنبش «زن، زندگی، آزادی» بهنوعی دچار ابهام میکند.
البته این ابهام باتوجهبه حضور گفتمان «پدر محور» در جنبش مهسا، سویه دیگری هم داشت و آن، سایهی «پدرِ قومی» بود. در واقع گفتمان «فردمحور» با محوریت «خودمختاری فردی» بهویژه در ابتدای جنبش مهسا توانست در میان زنان و جوانان بهویژه در کردستان و... گسترش یابد و غلبه کند؛ یعنی خودمختاری فردی برای این زنان و جوانان همزمان در برابر قیمومیتِ پدر قومی و قیمومیتِ پدر مرکزی معنا مییافت. چرا که اساساً خودمختاری فردی در چارچوب «شهرونديِ برابر» معنا مییابد. به همین سبب این گفتمان توانست فراتر از دعوا میان «پدر قومی و مذهبی» با «پدر مرکزی» حرکت کرده و خودمختاری فردی را محوری در برابر کلیتِ «قیمومیتِ پدر» قرار دهد و از این زاویه علاوه بر «پدرمرکزی»، به طور نسبی موفق شد که «پدران قومی» و «پدران مذهبی» را نیز به چالش بکشد و یا آنان را تا اطلاع ثانوی ناگزیر به همراهی کند. هرچند پس از سرکوب جنبش مهسا سایهی سنگین حضور پدر قومی، که مانند پدر مرکزی، جایگاهی برای خودمختاری فردی قایل نیست و بهنوعی «قوم» و «راهحل قومی» را بر «حق خودمختاری فرد» برتری میدهد، برای گفتمان «فردمحور» در جنبش مهسا به موضوعی چالشبرانگیز تبدیل شد.
در این میان شاید بتوان گفتمانِ سومی را هم در جنبش مهسا بازشناسی کرد که بخشی از کنشگران جنبش زنان حامل آن هستند. در این گفتمان «زن» سوژه تغییر قلمداد میشود ولی «زن» نمادی از تمام ستمهای جنسی، جنسیتی، قومیتی، طبقاتی، مذهبی و... دانسته میشود و میپندارد که با گرد هم آوردن همه «گروههای حاشیهای» تحت سوژه «زن» امکان «انقلابی رهاییبخش» برای رهایيِ همه گروههای تحت ستم و حاشیهای فراهم میشود. این گفتمان را میتوان گفتمان «هویت محور» در برابر گفتمان «فردمحور» تلقی کرد. بخشی از چپِ آرمانگرا در ایران همواره به دنبال «گروهی» است که بتواند پیشتاز و عامل رهاییبخش کل جامعه تلقی شود؛ یک زمانی «طبقه کارگر» این پیشتازی و رسالت را برعهده داشت، زمان دیگری «دانشجویان» و حالا هم «زنان» هستند که میتوانند «رهایی کل جامعه» را رقم بزنند. در واقع به نظر میرسد فمینیستهای آرمانگرا نیز در همین چارچوب ذهنی، «زن» را نمادی از همه «گروههای تحت ستم» در این جنبش تلقی میکنند و بافاصله گرفتن از آنچه در درون جامعه میگذرد نگاه خود را به کل جامعه تعمیم میدهند و احتمالاً فکر میکنند یا آرزو دارند که صرفاً با تبیین چنین گفتمانی، بتوانند حرکت یک جنبش را در مسیر دلخواه خود بکشانند. در واقع در این رویکرد آرمانگرایانه بهجای آن که تلاش شود تا ذهنیت و آرمانهای خود را با واقعیت درون جامعه منطبق سازند، میکوشند واقعیتهای جامعه را با ذهنیت و آرمانهای خود منطبق کنند.
این که «زنان» بتوانند عامل رهاییبخش تماميِ گروههای تحت ستم جامعه شوند خیلی هم عالی است ولی در جنبش زن، زندگی، آزادی و با رهبری زنان باز هم میبینیم که حتی در بخشی از نسل جوان، هرچند علیه «پدر» در خانواده و در سطح حاکمیت شوریده است، اما در سطح بزرگتر باز هم رهایی را در وجود «پدری بهتر» جستجو میکند! و در واقع به نظر میآید «شورش علیه پدر» به دلیل ناتوانی پدری است که از برآوردهساختن نیازهایش عاجز مانده و نه لزوماً به دلیل درکی از شیوه عملکرد قیمومیت و ولایتی که در سطوح مختلف در زندگیشان جاری است. پس باید از خودمان بپرسیم واقعاً این گفتمانِ «هویت محور» حول «رهایی بخشی تمام گروههای تحت ستم» آیا میتواند باتوجهبه واقعیتهای موجود جامعه و گفتمانهایی که در این جنبش نیز خود را بروز داد، عملی و کارآمد باشد؟ و به نیروی سیاسی با «قدرتِ عملکننده» تبدیل شود و یا صرفاً «آرزویی» است دستنیافتنی؟
انکار - توضیحی که شما در اینجا درباره گفتمان هویت محور ارائه کردید، به نظر میرسد که با برداشت رایج از گفتمانهای هویت محور متفاوت است، گفتمانهای هویت محوری که هرکدام بهنوعی تحلیل طبقاتی یا تحلیل کلیت را کنار میگذارند و صرفاً به مطالبه برای بهرسمیتشناسی شکل خاصی از هویت میپردازند. اما گویا گفتمان هویت محور مدنظر شما هم کلیگرا است و هم میتواند مدافع حقوق طبقاتی باشد. آیا ممکن است درباره آن بیشتر توضیح دهید و نقد خودتان را به این گفتمانها واضحتر بیان کنید؟
قرارداد کردم عنوانهایی که برای تقسیمبندی و شناختِ رویکردهای گوناگون که در جنبش ژینا مطرحاند، صرفاً برای تفکیک و تمایز قایل شدنِ این رویکردهاست که هر کدام به نظرم به افقهای متفاوتی راه میبرند. برای همین میتوان رویکرد سوم را بهجای «هویت محور»، «آرمانگرا»، یا هر عنوانی که فکر میکنید بهتر است، بگذارید.
بههرحال گفتمان «هویت محور» (یا «آرمانگرا») در جنبش زنان عمدتاً با اتکا به «جدیدترین» تئوریهای فمینیستی هم مطرح میشود و از این زاویه فکر میکند هرچه نظریهای جدیدتر باشد لابد کاربردیتر و بهتر و پیشروتر است. بدون شک نظریههای فمینیستی میتواند به شناخت بهتر ما از پیچیدگیها و تحولات آیندهی جامعه یاریمان دهد ولی لزوماً نمیتواند جواب سرراستی به شناسایی «چالشهای اصلی» جامعه برای پیشروی به سمت دموکراسی و برابری در هر مقطع زمانی و مکانيِ خاص در اختیارمان بگذارد. در واقع برای ساختن پلتفرمی سیاسی در هر مقطع زمانی، مهمترین مسئله، شناسایی «چالشهای اصلی» درون جامعه با همه پیچیدگیهای آن است؛ که آن چالشها را بسیاری از مردم «مسئله» خود میدانند و در نتیجه میتوانند حول آن حرکت کنند و در نهایت بتوان نیروهای سیاسی گوناگون را به قدرت همین نگرش مردمی گرد هم آورد و «قدرت عملی» برای تغییرات موردنظر را کسب کرد. اگر ما بخواهیم نظریههای امروز جامعهای دیگر را که در زمان و مکان خاص خودشان شکلگرفتهاند و نظریهپردازان آن جامعه برای پاسخگویی به چالشهای جامعه خودشان آن نظریات را شکل دادهاند، صرفاً کپی کنیم و به جامعه خود بیاوریم و بعد هم بخواهیم بر اساس آن یک پلتفرم سیاسی برای «انقلابی سیاسی و رهاییبخش» بسازیم، عملاً گفتمانی آرمانگرایانه میسازیم که نمیتواند با بخش بزرگی از جامعه ارتباط برقرار کند و نیرو جذب کند و ازاینرو جامعه با آن همراه نمیشود و در نبود بدیلهایی واقعبینانه که بتواند چالشهای اصلی جامعه را همراه با راهکارهای پیشبرنده برابری و دموکراسی به آن ارائه کند، در نهایت گفتمانهایی با جهتگیریهای غیردموکراتیک و غیر برابریخواهاند که معمولاً هم پوپولیستی هستند و قدرت جذب مردمی دارند (مانند گفتمان «پدر محور») هرچه بیشتر با اقبال روبرو میشوند. بهاینترتیب در نهایت نمیتوانیم کمکی به برابری و دموکراسی در کشور خود بکنیم.
انکار: آیا میتوان گفت که سیاست جدیدی در زن، زندگی، آزادی شکل گرفته که زنانه است؟ اگر میتوان از سیاست جدیدی صحبت کرد، چه مختصاتی دارد و چگونه میتواند خود را عینیت ببخشد؟ در واقع اگر سیاست زنانهای خلق شده است، اکنون چه نمودهایی دارد؟
احمدی خراسانی: ببینید، من آنچه از سیاست زنانه میفهمم این است که زنان بنا به تجربه زیستهشان، همواره برای ایجاد تغییر در موقعیت خود، نهتنها در مقابل قدرت سیاسی که حقوقشان را نقض میکند میایستند بلکه با ارزشهای پدرسالارانه جامعهای هم که در آن زندگی میکنند به طور مدام و خستگیناپذیر مبارزه کردهاند. زیرا ساختار نظام مرد/پدرسالار، از صدر تا ذیلِ جامعه گسترده است؛ به این معنا کنش سیاسیشان افقی است و نه لزوماً خطی و عمودی (و صرفاً معطوف به رأس هرمِ قدرت)؛ در واقع زنان با شل کردنِ تدریجيِ چفتوبست نظام مرد/پدرسالاری درون جامعه میتوانند پایههای مردسالارانه در بالای هرم جامعه را نیز متزلزل کنند. درحالیکه سیاستِ مردانه، حداقل آنچه در ایران همواره وجود داشته عمدتاً خطی و رو به قدرت سیاسی دارد یعنی کنشش عمودی است. برای مثال اگر شما به نحوه «کنش» برخی از نمادهای جنبش مهسا مثلاً «سپیده رشنو» نگاه کنید میبینید که او نهتنها برای دستیابی به حق پوشش با حکومت مواجه میشود بلکه در زندگی شخصیاش با خانواده و مردم روستایش هم مواجه است. یعنی او برای به دستگرفتن سرنوشتش یا خودمختاری فردیاش در این حوزه باید در دو جهت کنش داشته باشد، و از قضا متوجه میشود اگر در خانواده و جامعه مورد حمایت قرار نگیرد نمیتواند در مواجهه با حکومت هم قد راست کند.
اما وجه دیگر سیاستِ زنانه علاوه بر افقی بودن، خشونت پرهیزی هم است. چرا که باز هم تجربه زنان نشان میدهد که اولاً کنش زنان از آن جایی که تنها معطوف به حاکمیت نیست بلکه معطوف به خانواده و هموطنانشان هم است، بنابراین ابزار کنششان نمیتواند مانند «مردان»، «اسلحه» باشد؛ آنهم وقتی با «مردم و خانواده خودت» مواجهی، حالا چه «اسلحه کلامی» و چه «تیر و تفنگ». در ثانی باز هم بنا به تجربه زیسته زنان میتوان گفت که یکی از اساسیترین مانع سد راهشان همین خشونت است، بنابراین احتمالاً برای زنان بیش از مردان ملموس باشد که با اسلحهی «خشونت» نمیتوانند به جنگ «خشونت» بروند. همانطور که سپیده رشنو بدون آن که به کنشهای تقابلی و خشونتگرا متوسل شود، آرام و باصلابت پیشروی میکند. اما اگر به کنش برخی از همتایان مرد او یعنی نمادهای به قولی «مردانه» ی این جنبش نگاه کنیم، میبینیم که نوع کنش آنها غالباً حول تقابلهای عمودی و افزایش قطبی شدن هرچه بیشتر جامعه حول دوگانههای خیر/ شر شکل میگیرد؛ که چنین کنشهایی خشونتگرا است.
احتمالاً سپیده رشنو همچون برخی دیگر از کنشگران زن به تجربه میداند که آن چه «پدر بزرگتر» او را به تبعیت از آن وامیدارد فقط قدرت سیاسی نیست، که پس باید «سرنگونش» کرد. بلکه در خانه هم «پدری» هست یا در محلهاش «پدرانی» هستند که از او همان تبعیت را میخواهند، برای همین نمیتواند کنشش را عمودی و صرفاً به «رأس قدرت» نشانه برود و ناگزیر است یک جا مصالحه کند و یک جا صدای اش را بلند کند و در جای دیگر «برادر» را همراه کند هرچند خیلی مطمئن نیست که این همراهیها تا کجا ادامه خواهد یافت. میخواهم بگویم که سیاست زنانه از تجربه زندگی زنان نشأت میگیرد وگرنه مسئلهای «ذاتگرایانه» نیست. کما این که مثلاً تجربه زیسته زنان ایرانی که در کشورهای غربی زندگی میکنند متفاوت است زیرا آنها با جامعهای مواجهاند که نه خودشان بلکه خواهرانِ فمینیستشان طی دو سده تلاش و مبارزه آن را تغییر دادهاند. ازاینرو گاه رویکردهای متفاوتی نسبت به همتایانشان در داخل کشور دارند. درهرحال منظورم این است که زنان نیز میتوانند حامل «سیاستهای خشونتگرا» باشند کما این که در جنبش مهسا برخی از کنشگران زن را میبینیم که به قولی «عین همتایان مردشان» عمل میکنند و کنششان را به همان شیوهی کهن پیش میبرند.
اما اگر منظور شما آن است که آیا زنان میتوانند با نوع کنشگری متفاوت یا همان سیاست زنانه، نظم بهتری را پی بریزند و جلودار کنشهای افقی و خشونت پرهیز باشند، میتوان پاسخ داد که این بالقوگی و ظرفیت در کنش زنانه وجود دارد. حداقل به لحاظ نظری میتوان چنین تصوری داشت، چون همانطور که گفتم، زنان باتوجهبه «رنج مشترکی» که بیش از مردان از خشونت روزمره در زندگی خصوصی و اجتماعی و سیاسیشان میبینند، میتوانند سیاستی همراه با شفقت بیشتر و خشونت پرهیزتر پیش بگیرند ولی این که بتوانند آن را از بالقوگی به عمل درآورند نیازمندِ سازمانیابی و گفتمانی مشترک دارند و لزوماً با تکیه به «رنج مشترک» نمیتوان به چنین سیاستی دستیافت. کمااینکه از «رنج» هم میتوان ابزاری برای اِعمالِ خشونتی غیرقابلتوصیف ساخت. یعنی «رنج» لزوماً نقطه اصلی حرکت نیست، ولی وقتی «رنج و درد مشترک» سببساز درک عمیقتر از «خشونت بهعنوان شر مشترک میان انسانها» باشد، که در درون همه ما وجود دارد و طبعاً میتواند به نقطه اتکایی برای «مهار شر و خشونت» تبدیل شود، آنگاه میتوان امیدوار بود که به سیاستی انسانی/اخلاقی همراه با خشونت پرهیزی و کنشهایی افقی که نقطه اتکایش شل کردن پیچومهرههای ساختار پدرانه و قیمومیت مدار است دست پیدا کرد و آن را سیاستی زنانه برآمده از تجربه رنج مشترک زنان دانست.
انکار: در این یک و سال و نیم اخیر، نوشتههایی انتشار یافت که «زن، زندگی، آزادی» را یک “انقلاب زنانه” نامگذاری میکنند. و اعتقاد دارند این سیاست بیشازپیش هم با بدن گرهخورده است. میتوان اینگونه بحث را مطرح کرد که آیا «زن زندگی آزادی» به نظر شما انقلابی زنانه بود؟ عدهای معتقدند که این عنوانی بود که بار بیشتری را بر روی زنان حمل کرد و عدهای دیگر، بر روی نام «انقلاب اجتماعی» بر روی آن بیشتر تأکید میکنند. فارغ از این، اصلاً انقلاب زنانه چه ویژگیهایی دارد؟ آیا در تاریخ ما از مشروطه به اینسو، مشابه چنین نامگذاریای میتوان بر رخدادی صورت داد؟
احمدی خراسانی: نمیدانم منظور از «انقلاب زنانه» دقیقاً چیست چون به نظر میرسد هر کسی آن را به معنای ویژهی خودش به کار میبرد و گویی زبان مشترکی برای فهم آن وجود ندارد. اگر منظور از انقلاب زنانه، تحولی ارزشی از زاویه جنسیتی درون جامعه در پی جنبش زن، زندگی آزادی باشد، خب میتوان گفت که جنبش مهسا بهراستی توانست در خانوادهها، در محفلها، در فضای عمومی و در پهنهی عمومی جامعه گفتگوهای عمیقی حول موضوع جنسیت و زنان را دامن بزند و از این زاویه یک گام بزرگ در راه احقاق حقوق زنان برداشت. هرچند به نظر میرسد به دلایل گوناگون هنوز آنچنان که باید درباره این گفتگوها کار فکری نشده تا بتوان از آن پلهای برای جلو رفتن ساخت. چرا که به نظر میرسد تفوق نسبی همان گفتمانِ «پدر محور» در این جنبش سبب شد تا «انقلاب» به معنای «انقلابی سیاسی» صرفاً برای جابهجایی قدرت سیاسی بر این جنبش تحمیل شود که اتفاقاً این جنبش ظرفیت سیاسيِ چنین کاری را نداشت. ازاینرو نهتنها نتوانست آن «انقلاب سیاسی» مدنظر این گفتمان را پیش ببرد بلکه قادر نشد پرتوهای آن «تحول ارزشی» را که آغاز کرده بود بافکر و تأمل و خردِ جمعی و ایجاد بحثهای عمومی گستردهتر تبدیل به اندیشه و گفتمانِ تثبیت شده درآورد؛ یا حداقل میتوان گفت تا حالا نتوانسته است. در واقع اتفاقات مهم و اثرگذار این جنبش، در سایه همین واژه «انقلاب» بهنوعی کمرنگ شد و از توان اولیهاش برای ایجاد تغییرات عمیقتر بازماند.
البته برخی در این حوزه به شکل اغراقآمیزی، جنبش مهسا را «اولین انقلاب زنانه» در جهان مینامند که متأسفانه باید بگویم چنین گزارهای به نظرم پایهای در واقعیت ندارد. البته این که بگوییم این جنبش در سطح خاورمیانه و یا جهان اسلام بینظیر یا کمنظیر بوده است ریشه در واقعیت دارد ولی اگر منظور از «انقلاب زنانه» انقلابی اجتماعی و ارزشی باشد که توسط زنان در حوزه جنسیت انجام شده و ادعا کنیم «اولین انقلاب زنانه جهان»! بهراستی غیرواقعی است.
شما ببینید زنان در غرب فقط طی یک قرن انقلابهایی ازایندست در کل فلسفه و دانش و نگرش موجود بشر ایجاد کردهاند، که نهتنها بر خودشان که بر کل زنان جهان اثر گذاشته است، آن وقت ما بیاییم ادعا کنیم که ما زنان ایرانی اولین انقلاب زنانه را کردهایم! خب بیان این مدعا فقط از ما ایرانیان برمیآید که در همه چیز غلو میکنیم و خود را استثنایی در کل تاریخ بشر میدانیم. البته شنیدهام که میگویند برخی ناظران خارجی هم تأکید کردهاند که این اولین انقلاب زنانه است؛ که به نظر میرسد چنین اظهارنظرهایی از سوی غربیها، شاید ناشی از آن باشد که ذوقزده شدهاند و در واقع از ما زنان بهاصطلاح «بدبختِ» خاورمیانه انتظاری در این حد نداشتند و تاریخمان را هم دنبال نکردهاند برای همین برایشان جنبش مهسا تعجببرانگیز بوده و احتمالاً مثل کسی که «کودکی» را تشویق میکند، کلمات غلوآمیز برای تشویقمان به کار میبرند. برای همین نباید این جملات را از سوی آنها خیلی جدی بگیریم و ذوقزده شویم. بههرحال چنین تحلیلهای غلوآمیزی بیشتر از آن که به نفع ما زنان باشد میتواند به ما ضربه بزند زیرا کنشگران جنبش زنان را از واقعیتهای موجود و موانعی که در برابرمان قرار گرفته دور میکند و میتواند به ضررمان تمام شود.
از زاویه دیگر اگر منظور از انقلاب زنانه، «انقلابی سیاسی» برای جابهجایی قدرت سیاسی باشد، که به اعتقاد من بارکردنِ چنین مفهومی بر این جنبش، خیلی نمیتواند با واقعیت منطبق باشد؛ چرا که اگر منظور آن باشد که زنان انقلابی سیاسی علیه نظم فعلی انجام دادهاند که میتوان گفت اولاً بسیار بعید است انقلابی به دست «یک جنس» صورت گیرد، در ثانی اگر منظور آن باشد که انقلابی با رهبری زنان برای جابهجایی قدرت سیاسی انجامگرفته که البته هنوز «انقلابی» به این معنا در مملکت صورت نگرفته که بتوان این اصطلاح را در موردش به کار برد. در واقع همه جای دنیا اول انقلاب میکنند و بعد به آن «انقلاب» میگویند، البته پیشاپیش میشود «جنبش یا خیزش انقلابی» یا چنین واژههایی را به کار برد ولی «انقلاب» به معنای انقلاب سیاسی ـ چون رخدادی کمنظیر است ـ فقط هر موقع واقعاً رخ دهد آن را «انقلاب» مینامند و نه قبل از واقعه. وانگهی تبعات هر انقلابی را هم طی دورهای بعد از انقلاب میسنجند. با این وضعیتی که فعلاً در آن قرار گرفتهایم طبعاً هیچ تضمینی وجود ندارد که زنان و حتی کل مردم باز هم اگر انقلابی به وقوع بپیوندد چه نصیبشان خواهد شد. چون تحولات انقلابی واقعاً پرریسک هستند، آن هم در کشور ما و در کل خاورمیانه که هنوز ممکانیزمهای بازدارندگی از خشونت شکل نگرفته و پایههای محکمی ندارد. زیرا «ارزشهای اخلاقی» در آن بیبنیاد شده و بهنوعی از سرچشمههای دینیاش فاصله گرفته؛ اما به سرچشمههای جدیدی که حاصل ارزشهای مشترک جمعی باشد دست نیافته، بنابراین در چنین تحول پرریسکی بعید است بتوان به ضرسِ قاطع گفت که مثلاً این جنبش انقلابی، با مکانیزمهای نهادینه شده در برابر خشونت به نفع جامعه تمام میشود چه برسد به نفع حقوق زنان.
در واقع «انقلابها» و جابهجاییهای کلانمقیاس در کشورهایی مانند ما و آن هم در خاورمیانهای خشونت خیز اساساً بدون «خشونت» قابلتصور نیست و خشونت هم اولین گروهی را که حذف میکند زنان است. چون در این جابهجاییهای کلانمقیاس، در نهایت آن که «زور» و «خشونت» بیشتری میتواند اعمال کند، در نهایت جایگزین همه نیروهای موجود میشود بنابراین مهم نیست زنان عامل اولیهی گشودنِ «مسیر انقلاب» باشند. چون در نهایت میتوانند با بروز خشونت، حذف شوند و عاملیتشان نیز در مواجهه با «خشونت» از میان برود. این تجربه زندگی شخصی زنان است که هرچقدر هم زنان عاملیت داشتهاند؛ اما در برابر خشونت خانگی، بدون مکانیزمهای حمایتی گسترده نمیتوانند جان سالم به در ببرند. منظورم این است که اگر نگوییم در سراسر جهان اما حداقل در خاورمیانه و قاره آسیا ما تجربه انقلابی پیروزمند نداریم که «به نفع زنان» بوده باشد و «تغییر وضعیت زنان» را هدف گرفته باشد؛ اگر هم زنان حق و حقوقی گرفتهاند همه آنها از دل جنبشهای اجتماعی خود زنان بوده که در آنها مسیرهای دموکراتیک پیریزی شده است.
مشخصاً اگر به خاورمیانه نگاه کنیم میبینیم که هیچکدام از این انقلابها حداقل به طور «قصد شده» و هدفگذاری شده جایگاه زنان را به شکل اساسی تغییر ندادهاند، هرچند به طور «قصدناشده» برخی از آنها به زنان عاملیتی بخشیدهاند تا پس از آن انقلاب برای حقوق خود مبارزه کنند. فراتر از خاورمیانه یعنی در انقلاب روسیه (شوروی) که آن را «انقلاب کبیر اکتبر» مینامند، زنان روسی توانستند برخی از حقوقی که آن زمان همتایانشان در غرب برای آن میجنگیدند؛ مانند حق رأی و حق سقطجنین را پس از انقلاب به دست بیاورند، ولی بعد از مدتی برخی از آن حقوق عملاً از زنان گرفته شد؛ در ثانی چون آن انقلاب در مجموع به استقرار یک نظام سیاسی ایدئولوژیک و دیکتاتوری انجامید، در نهایت نه به نفع زنان تمام شد و نه مردان. چرا که انقلابهایی از نوع کلاسیک که غالباً خشونتآمیزند بهندرت به دموکراسی انجامیده، چه برسد به آن که به نفع زنان تمام شده باشد. زیرا حقوق زنان با دموکراسی رابطه تنگاتنگ دارد، یعنی حقوق زنان از مسیر دموکراسی میگذرد وگرنه تحقق حقوق زنان بدون ایجاد یا تقویت مسیر دموکراسی که سبب مشارکت گسترده دموکراتیک مردمی شود، میتواند به واکنش انفجاری نظام مردسالاری علیه زنان تبدیل شود همانطور که در انقلاب ۵۷ اتفاق افتاد. مسیر دموکراسی هم معمولاً رابطه معکوسی با مسیر خشونت برای تغییر دارد. این در حالی است که در انقلابهای کلاسیک، «خشونت» اساس تغییر شمرده میشود و معمولاً هم پس از پیروزی انقلاب «خشونت» تداوم مییابد، بنابراین چنین انقلابهایی نه به نفع دموکراسی و نه به نفع حقوق زناناند. درحالی که در تحولات غیرخشونتآمیز، احتمال آن که جامعه بتواند مسیرهای دموکراتیک را در فرآیند مبارزات اش نهادینه کند و این فرایندها و مسیرها جاپاهایی باشند برای گروههای اجتماعی از جمله زنان که بتوانند از آن برای دستیابی به حقوق خود بهره ببرند، بیشتر است.
انکار :در واقع به نظر میرسد که شما معتقدید، روشی که زنان یا گروههای دیگر برای پیگیری مطالباتشان انتخاب میکنند، میتواند مبتنی بر روشی دموکراتیک باشد که به گسترش دموکراسی و احقاق حقوق سایر گروهها هم منجر شود، درحالیکه مطالبه برای حقوق زنان از بالا یا از طریق خواست پدر بهتر، یعنی ابزار قراردادن مطالبات زنان یا سایر اقلیتها برای تغییر قدرت سیاسی که بعد از آن قدرت سیاسی بیاید و از موضع پدرانه حقوق ما را به ما اعطا کند نهتنها لزوماً به افزایش سوژگی زنان و سایر گروهها منجر نمیشود، بلکه صرفاً پدری را با پدر دیگر جایگزین میکند. فکر میکنم نمونههای تاریخی هم برای اثبات این ادعا وجود داشته باشد.
احمدی خراسانی: منظورم آن نیست که اگر از بالا چند تا قانون مثلاً به نفع زنان عوض شود بد است، اتفاقاً هر تغییرِ حتی کوچک به نفع زنان در هر شرایطی خوب است و ما زنان از آن استقبال میکنیم؛ اما وقتی در جامعهای راههای تغییر دموکراتیک به روی مردم بسته است، اگر ما کنشگران زن سعی نکنیم مثلاً برای تغییر قوانین به نفع زنان، از روشی استفاده کنیم که در عین دستیابی به آن چند قانون، مسیر دموکراتیکی هم به روی جامعه باز شود، آن وقت این کار شاید آنچنان که میپنداریم تأثیرگذاری ندارد.
برای همین اگر زنان یا هر گروه اجتماعی دیگر بتوانند با جنبشها و کنشهای خشونت پرهیز مسیرهای دموکراتیک را طی مبارزاتشان ایجاد کنند آن وقت در عین حالی که به تغییر به نفع زنان کمک میکنند، عملاً در حال ساختن دموکراسی هم هستند. درحالیکه وقتی بخشی از حقوق زنان از طریق «قدرت سیاسی» و از بالا تفویض میشود، لزوماً مسیر دموکراتیکی ساخته نمیشود که تضمینی باشد برای تداوم حرکت زنان و دیگر گروههای اجتماعی برای ایجاد تغییرات بنیادی و ماندگار.
در واقع این روش است که میتواند به احقاق حقوق زنان به طور خاص و به تحقق دموکراسی در شکل عام کمک کند و نه لزوماً جابهجایی قدرت سیاسی، که مثلاً بتواند چند قانون در جهت حقوق زنان تصویب کند و در عوض، مسیرهای دموکراتیكِ تغییر را بر روی جامعه ببندد. برای نمونه در یکصد و پنجاه سال گذشته جامعه ما با چند تحول و تغییر مواجه بود: «انقلاب مشروطه»، «جنبش ملیشدن صنعت نفت»، «انقلاب سفید» و «انقلاب ۵۷»، که اگر فقط از زاویه «حق رأی زنان» و نسبتش با مشارکت زنان در جامعه نگاه کنیم، میبینیم که لزوماً بهدستآوردن «حق رأی زنان» بدون «گشایشی در مسیر دموکراتیک»، نه خیلی به نفع زنان تمام شده و نه به نفع کل جامعه. در انقلاب مشروطه با این که به زنان مثلاً «حق رأی» داده نشد ولی ایجاد پارلمان و قانون و... خود «مسیرهایی» بودند که میتوانست به زنان برای ایجاد تغییر به نفع خود کمک کند، کما این که آموزش زنان از دستاوردهای آن بود و پایه و اساسی شد برای حضور زنان در اجتماع.
در «جنبش ملیشدن صنعت نفت» هم بهرغم آن که دکتر مصدق نتوانست یا بهطورجدی نخواست به زنان حق رأی بدهد، اما ما در این دوره شاهد جاافتادن گفتمان «مشارکت سیاسی زنان» و فوران مشارکت زنانِ شهرنشین در عرصه سیاسی بودیم، چرا که آن جنبش توانست یکی از مسیرهای مهم دموکراتیكِ تغییر یعنی «حضور احزاب سیاسی» را در جامعه بگشاید و این مسیر به زنان هم کمک کرد؛ تا هم گفتمان مشارکت سیاسی زنان را در جامعه بگسترانند و هم از این مسیر دموکراتیک برای افزایش حضورشان در جامعه بهره ببرند.
ولی در «انقلاب سفیدِ» شاه علیرغم آنکه به زنان حق رأی اعطا شد، اما چون مسیرهای دموکراتیک را برای ایجاد تغییر بر روی جامعه نگشود، نهتنها عموم زنان از «حق رأیشان» نتوانستند بهرهای ببرند، چون اساساً «حق رأی» برای مردان هم بیمعنا بود، و مشارکت زنان در عرصه سیاست رسمی در حد گروه کوچکی باقی ماند، بلکه در عوض بخش بزرگی از زنان بهویژه زنان طبقه متوسط، که با آن تجربه غنی مشارکت سیاسی در زمان جنبش ملیشدن صنعت نفت، «حق رأی» بدون مشارکت سیاسی واقعی برایشان «ارزشی» تلقی نمیشد، به احزاب سیاسی خشونتگرا و مخفی روی آوردند که در نهایت در انقلاب ۵۷ هم، چنین مشارکت سیاسی به ضررشان تمام شد. چرا که این احزاب هم نتوانستند مسیرهای دموکراتیک را در جامعه ایجاد کنند چون هدفشان نه ایجاد دموکراسی بلکه جابهجایی قدرت سیاسی بود. در واقع زنانِ الیت و محدودی که بهواسطه آن حق رأی در سیاست رسمی وارد شده بودند، از پشتوانه توده زنان برخوردار نشدند و ازاینرو نمیتوانستند با مشارکتشان مسیرهای دموکراتیک را درون جامعه بگشایند. بخش بزرگتری از زنان طبقه متوسط مدرن که در احزاب سیاسی غیررسمی و خشونتگرا مشارکت کردند آنها هم نتوانستند مسیرهای دموکراتیک را درون جامعه بگشایند و به همین سبب روبه رویهم قرار گرفتند و در نهایت هم هر دو ضربه خوردند.
انکار: بالاخره هر جنبش و حرکت اجتماعی در یک زمینه اجتماعی و با اتکا به یک تاریخ اجتماعی روی میدهد. به نظر شما میتوان میان این جنبش و جنبشهای پیش از آن، از جنبش سبز گرفته یا کنشهای خود زنان و سایر گروهها در دورههای مختلف مثلاً در دوران اصلاحات و یا حتی خود انقلاب ۵۷ ارتباطی برقرار کرد؟
احمدی خراسانی: ببینید پس از سرکوب جنبش سبز که برآمده از یک دوره تلاش و سازمانیابی عمدتاً طبقه متوسط برای ایجاد مسیرهای دموکراتیک بود، جامعه برای ایجاد تغییر، با موانع شدید امنیتی و بنبست سیاسی مواجه شد. چرا که مسیرهای قبلی برای ایجاد تغییر به بنبست خورده بود و «افق جدیدی» هم گشوده نشده بود. تا این که با عمومی شدن گوشیهای هوشمند و گسترش سریع شبکههای اجتماعی، زیرساختهایی ایجاد شد که جامعه بتواند از طریق این شبکهها، برای عقب نشاندن نظم سیاسی فعلی در برخی عرصهها، کسب قدرت کند و با ایجاد شبکههای افقی به تقویت خود بپردازد. برخی از «ناجنبشهای موجود در جامعه» نیز از جمله «ناجنبش» علیه حجاب اجباری که در اعماق و زیر پوست جامعه حرکت میکردند توانستند به کمک شبکههای اجتماعی، نمود و ظهور بیرونی پیدا کنند و با این کار گسترش بیشتری هم کسب کنند. البته بخشی از قدرتِ این ناجنبشها در همین زیرپوستی بودن و تعداد انبوه آن نهفته است، چرا که معمولاً وقتی نمود بیرونی پیدا میکنند که دیگربهقولمعروف «کار از کار گذشته است» در نتیجه، قدرتهای سیاسی ناگزیر می شوند با اغماض برخورد کنند و چشمشان را بر روی آن ببندند. هر چند در صورتی که اگر جنبشها و نهادهای مدنی قوی درون جامعه وجود داشته باشد برای آن که تغییرات متناسب با خواسته های پیشبرنده این ناجنبش ها به صورت رسمی هم نهادینه شوند یا موانع پیشروی شان کاهش یابد، نهادهای جامعه مدنی با اتکاء به قدرت این ناجنبشها می توانند خواسته های این ناجنبش ها را گفتمانسازی و ساماندهی کنند تا از این رهگذر، «حرکت های غیرسازماندهی شده» را به «حرکت هایی سازماندهی شده» ارتقا دهند. با این امید که حرکت های سازماندهی شده به «اهرم سیاسی» برای ایجاد تغییرات متناسب با آن خواسته ها تبدیل شوند و در نهایت از طریق تغییرات قانونی آن را نهادینه کنند، یعنی نظام حاکم هم آن را بهعنوان «یک واقعیت تلخ» بپذیرد و درونی کند.
در واقع در صورت وجود جامعه مدنی قوی، بخش سازماندهی شدهی جامعه مدنی معمولا خود را به این ناجنبشها متصل میکند و می کوشد تا موانع قانونی یا عملی پیشروی این ناجنبش های اجتماعی را با ایجاد جنبش های سازماندهی شده و با روش های گوناگون (از لابی گرفته تا تجمع های خیابانی) مرتفع سازد. برای نمونه اتفاقاتی که در حوزه تحصیل زنان و یا ورزش زنان ـ چه ورزش عمومی و چه ورزش قهرمانی ـ رخ داد و یا تغییراتی که در نقش زنان و فرزندان در خانواده طی سال ها و زیرپوستی اتفاق افتاد، و کلاً تمامی حرکت هایی که مبتنی بر تلاش های فردی گسترده درون جامعه و خانواده بود، به نوعی در یک دورانی به حرکت های جمعی و سازماندهی شده برای برداشتن موانع پیش روی این خواسته ها تبدیل شد. البته برخی از این حرکت ها نتوانست به اهداف اش برسد، اما در برخی از حوزه ها، مانع هایی از سر راه کنار رفت و دستاوردهایی حاصل شد.
در این میان ناجنبش علیه حجاب اجباری بهنوعی از همان اوایل انقلاب در زیر پوست جامعه بهتدریج شکل گرفت و همانطور که زنان در حوزه عمومی چه در عرصههای هنری، ورزشی، تحصیلی و شغلی و... در فضای عمومی پیشروی میکردند و موانع را از سر راه برمیداشتند، زوائد هرچه بیشتری از پوشش اجباری را بهمنظور امکان حرکت بیشتر در حوزه عمومی میزدودند. از سوی دیگر با گسترش نفوذ نواندیشی دینی، در حوزه دین هم تغییراتی به سمت دینِ عرفی و «فردی شده» اتفاق میافتاد، و به همین میزان در حوزه حجاب اجباری هم تغییرات گستردهتری را رقم میزد؛ در نتیجه زنان بیشتری را به این ناجنبش علیه حجاب اجباری جذب میکرد. از طرف دیگر تربیت نسل جدیدی که در پی تغییراتی در درون خانواده و همچنین افزایش تحصیلات و گسترش اشتغال زنان و نیز گسترش مذهبِ فردی در برابر ایدئولوژی اسلام سیاسی رشد کرده بود، این ناجنبش را در سطح وسیعتری با گسترش و توان بیشتری پیش بردند. تا این که در سال 88 با برآمدنِ جنبش سبز و سپس برخورد قهری حکومت با این جنبش که در نهایت به خاموشيِ این جنبش ختم شد، نهتنها حاکی از بستهشدن راه اصلاحات بر روی مردم بود بلکه شکست «آرمان انقلاب ۵۷» در برآوردهساختن نیاز مشارکت سیاسی مردم در سرنوشتشان هم تلقی میشد. چرا که به نظر میرسد «انقلاب ۵۷» بر پایه همین نیاز مردم به مشارکت سیاسی در به دستگرفتن سرنوشتشان استوار بود. که نمودش نیز در «حق رأی» تبلور مییافت. احتمالاً برای همین هم بود که اساساً حکومت پس از انقلاب نتوانست «حق رأی» زنان را از آنان بگیرد. در واقع در زمان شاه مردم عملاً امکان مشارکت سیاسی در سرنوشتشان نداشتند، یعنی «حق رأی» وجود داشت ولی این حق عملاً پایهای برای مشارکت سیاسی مردم نبود. ازاینرو شاید بتوان گفت که در انقلاب ۵۷ جامعه «حق پوشش» و «حقوق فردی» اش را بهخاطر دستیابی به «حق مشارکت سیاسی» یعنی همان «حق رأی واقعی» نادیده گرفت، اما با سرکوب جنبش سبز که مبتنی بر «رأی من کو» بود این پایهی اساسی انقلاب یعنی حق مشارکت سیاسی هم دود شد و به هوا رفت. چرا که هنوز جامعه امیدوار بود با همین حق مشارکت سیاسی میتواند بهتدریج به «حقوق فردی» اش هم برسد کمااینکه در انتخابات سال 88 که زمینه ظهور جنبش سبز بود، یکی از شعارهای میرحسین موسوی در کمپین انتخاباتیاش، خاتمهدادن به حضور گشتهای ارشاد بود. اما سرکوب جنبش سبز با شعار کلیديِ «رأی من کو» که نشانهای از نگرانی جامعه در مورد «حق مشارکت سیاسی» اش بود، این امید به مشارکت سیاسی را حداقل در میان طبقه متوسط بر باد داد. دیگر جامعه با این مسئله روبرو شد که نه حق مشارکت سیاسی دارد و نه حقوق فردیاش! این ضربهای نهایی به خودِ گفتمان «حجاب اجباری» هم بود. ازآنپس بهتدریج ناجنبش علیه حجاب اجباری باقدرت بیشتری پیشروی کرد.
در این میان گروههای باقیمانده و پراکنده جنبش زنان که پس از سرکوب جنبش سبز مانند دیگر جنبشهای اجتماعی قلعوقمع شده بود، تلاش کرد روی پای خود بایستد و شبکههای ازهمپاشیدهاش را بهتدریج بازسازی کند ولی مهاجرت گسترده کنشگران زن باعث میشد جایگزینکردن سریع این افراد، بهسادگی امکانپذیر نباشد. بااینحال زنان تلاش کردند همچنان به ایجاد نهادها و سازمانهای غیررسمی روی بیاورند تا با اتکا به ناجنبشهای موجود در جامعه بتوانند حرکتهای خود را دوباره پیش ببرند. اما سازماندهی و نهادسازی درون جامعه آن هم با گسترش سرکوبها کار سخت و زمانبری بود. گرچه با همان توان اندک در این دوره شاهد گسترش گفتمانسازی حول موضوع حجاب اجباری به شکل گفتگوهای عمومی در سطح سایتهای موجود، گسترش انتشار مقالات و کتابها و بیانیههایی علیه برخوردهای خشنِ گشتهای ارشاد و سخنرانیهای نیمهرسمی و... و یا سازماندهیهای اندکی در نهادهای غیررسمی زنان در این حوزه بودیم؛ در واقع این مسئله بهتدریج داشت به موضوعی تحت لوای «حقوق شهروندی» برای سازماندهی در میان نهادهای غیررسمی زنان تبدیل میشد.
در این حیصوبیص بود که عمومی شدن گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی، نهتنها به ظهور «فردیتی همراه با توجه روزافزون به بدن و حقوق تن» کمک بسیار کرد بلکه این شبکهها توانستند ناجنبش علیه حجاب اجباری را در سطح مجازی نمود بیرونی مشخصتری بدهند. ما در این دوره بهتدریج شاهد افزایش «پروفایلهای بسیاری از زنان» در شبکههای اجتماعی با ظاهری متفاوت و بدون حجاب و عکسهای بدون حجاب زنان در حوزههای خصوصی و نیمه عمومیشان در این شبکههای اجتماعی بودیم که به ناجنبش علیه حجاب اجباری از این طریق نمود و ظهور بیشتری بخشید. اما هنوز «افق روشنی به سمت تغییر» وجود نداشت که امید به آن به گسترش جامعه مدنی کمک کند، به جز همان افق تکیه بر جنبشهای اجتماعی، ولی هنوز گفتمان و جهت حرکت این جنبشها با شرایط جدید متناسبسازی نشده بود و طبقه متوسط هم که مکان اصلی یارگیری جنبشهای اجتماعی زنان بود هر روز ضعیفتر و فقیرتر میشد. در نتیجه راه سازماندهی را سخت مینمود، آن هم در زمانهای که تفوق و درخشندگی اولیه شبکههای اجتماعی که مبتنی بر «کنش فردی» بودند و در شرایط سرکوب هم میتوانستند بهراحتی حرکت کنند، بهنوعی برای کنشهای جمعی سازماندهی شده، دشواری ایجاد میکرد.
همچنان که ناجنبش علیه حجاب اجباری توسط شبکه های اجتماعی از زیر پوست جامعه تاحدودی نمود بیرونی یافته بود، حاکمیت را هم به دلیل سیاستهای تنش زایش با دنیا و افزایش تحریم ها، ضعیف تر شده بود و هر روز نیروهای امنیتی و نظامی بیشتری بر تخت سیاستمداران می نشستند. در این وضعیت، سیاستمداران مانند همه نیروهای امنیتی و نظامی دنیا فکر میکردند با به کارگیريِ خشونت می توانند در برابر این ناجنبش ایستادگی کنند. از سوی دیگر در نبود افق روشنی برای تغییر، نسل جدید مهاجرانِ سال 88، عمدتاً از سوی بخشی از کسانی که پیشتر به «اصلاح طلبانِ در قدرت» تکیه زده بودند (و نه به نهادهای مدنی مستقل و جنبش های اجتماعی که در زمان اصلاحات شکل گرفته بود)، تلاش کردند در نبود افق روشن برای تغییر در درون کشور، با شکل دادن به گفتمان «براندازی» که اساساً قدرت عملیاش «مداخله خارجی» تلقی می شد، افق تازه ای برای ایجاد تغییر بر روی جامعه بگشایند. با این وجود اما در عمل، از آن جایی که «نیروی پیشبرنده» افق براندازی نیروهای خارج از کشور تلقی می شد و قدرت عملی اش هم مبتنی بر «قدرتِ خارجی» بود، طبیعتاً نمی توانست به گشایشی درون جامعه بیانجامد. چراکه اساساً «قدرت عملی اصلی پیشبرنده این افق» کشورهای خارجی بودند و نه مردم و جامعه. از این رو مردم عمدتاً در نقش «قربانیانی» که در حبس و شکنجه و بدبختی می توانستند به کار گسترش تحریم ها بیایند تلقی میشدند تا این که بالاخره انتظار به پایان برسد و روزی تنشهای بینالمللی به جایی برسد که «براندازی» توسط عاملان اصلی آن یعنی مداخله نظامی تحقق یابد!
البته این گفتمان و افق گشوده شده، در درون جامعه هم امیدهایی ایجاد کرد، ولی «امیدهایی منفعلانه» و ازاینرو استقبال از تحریمها و انتظار برای مداخلههای بیشتر در بخشی از افکار عموميِ داخل کشور (بهرغم آن که با واقعیتِ زندگی روزمرهشان متضاد بود) رشد کرد. در واقع این گفتمان «براندازی» تا حدودی توانایيِ افقگشایی داشت ولی سمتوسوی افقگشایی آن به جامعه، عاملیت آن و در نهایت تقویت آن نبود.
در این میان فعالان زن مهاجر در خارج از کشور که پیشتر در طول سه چهار دهه گذشته، با ایجاد کمپینهایی علیه حجاب اجباری و گفتمانسازی روی این موضوع، همواره گفتمان «ضد حجاب اجباری» را زنده نگاهداشته بودند، به دلیل نبودِ ارتباطات گسترده و انداموار با داخل و نداشتن ابزارهای لازم همچون شبکههای اجتماعی و ماهوارهها، و نیز نبودِ زمینه مساعد آن در فضای درون جامعه، طبعاً با سختی بسیار و ابزارهای محدودِ ارتباطی که با دست خود خلق میکردند، گفتمانسازیهایشان علیه حجاب اجباری بهآهستگی پیشروی میکرد. اما با گسترش شبکههای اجتماعی ارتباطات زیادی میان داخل و خارج ایجاد شد و فعالان زن نسل جدید مهاجران توانستند با ابزارهای الکترونیک و رسانهای حاضر و آمادهی موجود (ماهوارهها و شبکههای اجتماعی) در این حوزه پیشروی بسیاری داشته باشند و کمپینهای کوچک و کمرمق نسل قبل را به کمپینهای گستردهتر تبدیل کنند.
انکار: اگر بخواهیم با تحلیل دقیق وقایع گذشته و با اندیشه درسگرفتن از رویدادها صحبت کنیم، شما نقش گفتمان براندازی را در جنبش «زن، زندگی، آزادی» چگونه ارزیابی میکنید؟ چون به نظر میرسد، بخشی از همین مهاجران در خارج از کشور بیش از همه مدافع گفتمان براندازی و پیوندزدن جنبش زن، زندگی، آزادی با براندازی سیاسی بودند. شما پیشازاین درباره رابطه مطالبات زنان با مطالبات سیاسی و ابژه شدن زنان در راه دستیابی به مطالبات سیاسی صحبت کردید، اما بهصورت دقیق این رابطه در جنبش زن، زندگی، آزادی، میان مطالبات مشخص زنان و گفتمان براندازی چگونه شکل گرفت و چه نتایجی به بار آورد؟
احمدی خراسانی: گفتمانسازی علیه حجاب در خارج از کشور توسط نسل قبل، عمدتاً یا با گفتمان «انقلابی» پیوند میخورد و یا مانند کنشگران داخل، سرخورده از «انقلاب» ،رو به جنبش مستقل زنان داشت. درحالیکه نسل جدیدِ مهاجران کمپینهای علیه حجاب اجباری خود را با گفتمان «براندازی» گره زدند. در میان زنان و البته مردان نسل اول مهاجران هم که همیشه «شرم همراهی باحجاب اجباری در انقلاب ۵۷» را به پیشانی خود احساس میکردند، بیدرنگ حتی شده برای «جبران گذشته» با این کمپینهای جدید همراه شدند و به آن مشروعیت بخشیدند. بدون آن که تلاش کنند بر گفتمانسازیهایی که حول آن در مورد حجاب اجباری مطرح میشد و گاه اساساً ربطی به «منافع زنان» نداشت، تأثیر بگذارند.
بهاینترتیب، با اتکا به ناجنبش علیه حجاب اجباری و با گسترش و نمود بیرونی آن در شبکههای اجتماعی، گفتمان «براندازی» توانست «قربانیان» تأثیرگذاری در سطح بینالمللی برای پیشبرد هدفش پیدا کند. در این میان بخشی از زنان در داخل کشور بهویژه زنان از طبقات مرفه و نیز طبقه فرودست و طبقه متوسط فرودست شده، که افقی برای تغییر نمیدیدند به این «افق» گشوده شده روی خوشنشان دادند. بهاینترتیب «صدای ما در خارج باشید» و یا «صدای شما در خارج هستیم» به اصطلاحی رایج و به منبعی برای «جمعآوری قربانی» برای تأثیرگذاری در سطح بینالمللی تبدیل شد. بهاینترتیب کمپینهایی مبتنی بر شبکههای «عمودی» که با وصلشدن افراد به «یک مرکز» بدون ارتباط مستقیم با یکدیگر شکل میگرفت، در حوزه نقدِ حجاب اجباری رشد کردند و بحث حجاب اجباری را در جامعه به طور گستردهتری مطرح کردند. ولی این شبکهها عمدتاً میتوانست به کار «جمعآوری مستند» برای مجامع بینالمللی و دولتها بیابد و به گفتمان براندازی قدرت بدهد و نه لزوماً به «قدرتیابی و سازماندهی جمعی زنان». درحالیکه اساس کمپینهای جنبش زنان همواره باهدف «قدرتیابی جمعی» درون جامعه شکل میگیرند.
در این میان ظهور «دختران خیابان انقلاب» شکاف کوچکی میان دو رویکرد «انقلابی» و «براندازی» را نمودار ساخت که در جنبش مهسا این شکاف کاملاً خود را بروز و ظهور داد. در درون کشور جامعه مدنيِ ضعیفِ زنان طبقه متوسط، بهویژه طبقه متوسط فرهنگی، به پشتوانه حرکت دختران خیابان انقلاب، تلاش کردند تا «افقی جدیدی» را به روی جنبش زنان بگشایند. چرا که راهکار نوظهور «نافرمانی مدنی» در حرکت دختران خیابان انقلاب، گشایشی برای جنبش زنان بود تا حول آن بتوانند «افق تازهای» مبتنی بر این راهکار را شکل دهند. اما افزایش تنشهای بینالمللی و سیاستهای تنشزای حکومت با جهان و سرکوب در داخل باعث میشد که گفتمان «براندازی» هرچه بیشتر در داخل و خارج از کشور تقویت شود.
در این میان شبکههای اجتماعی بهتدریج تغییر ماهیت دادند و بهجای آن که به گسترش قدرت جامعه کمک کنند، به تضعیف نیروهای اجتماعی کمک میکردند. زیرا از یک سو حکومت تا حدود زیادی بر این شبکههای اجتماعی مسلط شده بود و میتوانست در آن مانور دهد و «کنشهای فردی» را که مبتنی بر گفتمان و خردِ جمعی نبودند بهراحتی سمتوسو دهد؛ از سوی دیگر گفتمان «براندازی» هم برای پیشرویاش نیازمند گسترش «بیاعتمادی مردم از نیروها و پتانسیلهای درون جامعه» بود. در واقع شبکههای اجتماعی بهتدریج تبدیل میشدند به مردابی که «افراد» را در خود فرومیبرد.
اما پس از جنبش مهسا، با به میدان آمدنِ نیروی تازهنفس جوانان و به پیشتازی دختران جوان، امید به گشایش برای تغییر در افکار عمومی ایجاد شد که «افق براندازی» را تا حدی کمرنگ کرد. زیرا جنبش مهسا بر پایه «شبکههای اجتماعيِ افقی موجود» شکل گرفت و پیش رفت، در نتیجه «شبکههای اجتماعی عمودی» را کمرنگ و بیرمق کرد؛ در ثانی حداقل در خارج از کشور شکاف ظریفی که میان «انقلاب/ براندازی» وجود داشت را با شدت و حدت آشکار نمود و باعث شد گفتمان هژمونیكِ براندازی را به طور قابلملاحظهای از مشروعیت بیندازد. چرا که گزینه «انقلابی» قدرت گرفت. از این زاویه «گفتمان انقلابی» در برابر «گفتمان براندازی» دست بالا پیدا کرد.
اما در این میان جنبش زنان در درون کشور، بلاتکلیف میان «انقلاب / براندازی» باقی ماند و نتوانست گفتمان مستقلی مبتنی بر «جنبشهای خشونت پرهیز» را که هم بتواند با شرایط کنونی متناسب باشد و هم مبتنی بر منافع زنان باشد شکل دهد. زیرا هنوز که هنوز است در ماهیت جنبش مهسا توافقی میان کنشگران زن وجود ندارد. برخی این گشایش ناشی از جنبش مهسا را «انقلابی باهدف جابهجایی قدرت سیاسی» تلقی میکنند، بدون آن که درون جامعه اساساً ابزارهای لازم برای چنین انقلابی در وجود داشته باشد، یعنی وجود یک نیروی سیاسی مشخص باقدرت عمليِ پیشبرنده این انقلاب. ازاینرو به نظر میرسد این «گفتمان انقلابی» بیشتر میتواند به تقویت مجدد گفتمان «براندازی» کمک کرده تا بدیلی برای آن باشد. در ثانی این گفتمان انقلابی از آن جایی که متناسب با توان و شرایط موجود نیست، بهجای آن که به این گشایش تازه قدرت ببخشد، آن را تضعیف و دچار ابهام کرد. در واقع وقتی میتوان از «افق انقلابی» یا حتی «مسیر انقلابی» صحبت کرد که در طی یک جنبش یا یک حرکتِ اعتراضی، یک نیروی سیاسی پیشبرنده با راهکار سیاسی و عمليِ مشخص شکل بگیرد که بقیه نیروهای موجود درون جامعه خودشان را با آن تنظیم کنند. درحالیکه تنها نیروی مشخص و «پا به کار» ی که با راهکار عملی از درون جنبش مهسا زاده شده نافرمانی مدنی زنان علیه حجاب اجباری است، یعنی همان ناجنبش زنان علیه حجاب اجباری که مانند گذشته اما این بار با توان و قدرت بیشتر و در یک فاز بالاتر در پهنهی جامعه جاری شده است. ابهامش هم ازاینجهت است که این ناجنبش با کنشگران پراکنده و نامشخص، نه به لحاظ ماهیتی و نه به لحاظ ساختاری، نه به لحاظ سازماندهی، «قدرت عملی» برای پیشبرد یک برنامه سیاسی مشخص ندارد که بتواند عملاً بهعنوان نیروی پیشبرنده «انقلاب» شناخته شود تا دیگر نیروهای سیاسی درون جامعه، خود را با آن تنظیم کنند و از این رهگذر میان نیروهای مختلف، همبستگی به وجود آورد. به همین دلیل به شکلی برعکس، همه نیروهای سیاسی با اتکا به این نیروی عملی بدون برنامه سیاسی خاص یعنی ناجنبش زنان علیه حجاب اجباری، میخواهند برنامه سیاسی خاص خود را پیش ببرند و در واقع از آن ابزاری برای اهداف خود بسازند. ازاینرو به نظر میرسد بهجای آن که این افقِ گشوده شده، به سکویی برای همبستگی تبدیل شود، سبب درگیریهای سیاسی بیشتر شده است.
بههرحال به نظر میرسد که هنوز گفتمان مشترکی که بتواند «افق جدیدی» با راهکار عملی برای ایجاد تغییر بر روی جامعه بگشاید به وجود نیامده است. در این میان شاید اگر جنبش زنان بتواند با گفتمانی متناسب، این ناجنبش را در مسیری سازماندهی شده برای تحقق خواستهی پوشش اختیاری پیش ببرد و آن را به ثمر برساند، آنگاه میتواند افقی امیدوارکننده و دموکراتیک به روی کل جامعه بگشاید و در واقع «نافرمانی مدنی» را بهعنوان راهکاری موفق پیش روی کل جامعه و نیروهای مختلف اجتماعی قرار داده و از این طریق، هم منافع زنان را پیش میراند و هم به ساختن «مسیری دموکراتیک» برای گذار جامعه به دموکراسی کمک میکند.
انکار: اساساً چگونه میتوان میان نیروهای سیاسی و اجتماعی مختلفی که در جامعه وجود دارند، حدی از اتحاد یا پیوستگی ایجاد کرد؟ آیا میتوان گفت که میان نیروی اجتماعی که حول گفتمان زن، زندگی، آزادی شکل گرفت با سایر نیروهای بالقوه یا بالفعل جامعه نسبتی وجود داشت و اصلاً چگونه میتوان در عرصه عمل چنین نسبتی را ایجاد کرد؟ چگونه میتوان بهجای تمرکز بر تغییر پدر و قیومیت جدید، به ایجاد یک قرارداد اجتماعی جدید درون خود جامعه رسید؟
احمدی خراسانی: همانطور که پیشتر هم گفتم باتوجهبه وجود گفتمان «پدر/قیم محور» که در جنبش مهسا هم خود را نشان داد، مخاطره جابهجایی شکلی از پدرسالاری با نوع جدیدی از پدرسالاری وجود دارد ولی آنچه بیش از همه زندگی اجتماعی زنان و کل جامعه را تهدید میکند مسئله گسترش گفتمان خشونتگراست که میتواند منجر به فاجعه شود.
فرض بگیریم که در پی یک جابهجایی سیاسی، نوع دیگری از پدرسالاری هم غالب شود، آن وقت در نهایت زنان مانند همین امروز ناچارند دوباره مبارزهشان را برای خودمختاری و تعیین سرنوشتشان آغاز کنند و امیدوار باشند جامعه بالاخره روزی به این نتیجه برسد که لزوماً با جابهجایی پدران نمیتواند مشکلاتش را حل کند بلکه باید یاد بگیرد که بهجای گشتن به دنبال «پدری دموکرات»، بر «قراردادی اجتماعی بین خود» که توسط نهادهای مستحکم درون جامعه انتخاب حاکمان را به رأی و نظر مردم مشروط و مقید میکند. بنابراین حتی مسئله امروز ما به نظرم این نیست که نکند پدرسالاری دیگری شکل بگیرد بلکه موضوع اصلی و مخاطرهبرانگیز آن است که این تغییر کلان یعنی جابهجایی قدرت قرار است چگونه صورت گیرد؟
باتوجهبه شرایط بحرانی و مبهم داخلی و باتوجهبه اوضاع نابسامان منطقهای و جهانی، و وجود دو جنگ اوکراین و غزه که در هر دوی این جنگها متأسفانه پای ما هم به قولی گیر است، امروز مشکل اساسی ما خطر گسترش خشونت است. زیرا افزایش خشونت در سطح منطقهای و جهانی، باعث میشود حرکتها و خیزشهای اعتراضی به سمتوسوی خشونت بیشتر گرایش پیدا کنند که در این صورت ممکن است نهتنها جلو نرویم بلکه به گردابی سقوط کنیم که دیگر جامعه نتواند بهراحتی از آن سربلند کند. از این زاویه به نظرم مخاطره اصلی آن است که گفتمانهای خشونتگرا هرچه بیشتر درون جامعه و درون حکومت رشد کنند و تنشهای بینالمللی همافزایش پیدا کند. طبعاً هر نوع گفتمانی که مبتنی بر خشونت باشد و راهحلش برای رفع بحرانها چه در سطح بینالمللی و چه در سطح جامعه و چه در خود حکومت را در خشونت و جنگ و مسلح شدن جامعه می ببیند، در منطقهی خشونت خیز ما میتواند به فاجعهای انسانی منجر شود و شاید تنها راهی که میتواند جلوی گسترش گفتمانهای خشونتگرا را بگیرد، تقویت گفتمانهای خشونت پرهیز و عقلگرا ست و نیز تلاش مستمر برای سازماندهی جنبشهای مدنی و خشونت پرهیز در درون جامعه.
به تجربه دریافتهایم که برای سازماندهی درون جامعه میبایست گروههای مختلف اجتماعی حول موضوعاتی بسیج شوند که بتواند هرچه کمتر باعث بروز تعارضها و تضاد منافع گروههای اجتماعی اقتصادی، سیاسی و قومی مختلف شود. طبعاً میان گروههای مختلفِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، و همینطور میان نسلهای مختلف، تعارض منافع وجود دارد، حتی در سطح حقوق زنان و حقوق کودکان، گاه میتوان بروز تعارضها و «تفاوت منافع» را مشاهده کرد. بنابراین اگر بخواهیم جنبشها، حرکتها و کمپینها را بر روی گسلها و شکافهای موجود در جامعه و بر مبنای هویتهای سیاسی، قومی و ایدئولوژیک و... شکل دهیم این تعارضها میتواند جامعه را هرچه بیشتر تضعیف کند که سر آخر زمینهساز بروز خشونت میشود.
ما امروز میبینیم که متأسفانه این هویتگرایی سیاسی، هویتگرایی قومی، هویت گرایی مذهبی، هویت.گرایی فمینیستی و... به منشأ و انگیزهی گفتمانسازی و ایجاد حرکتها و یارگیریها تبدیل شدهاند. یعنی «منافع انتزاعی گروهی» بر مبنای هویتهای انتزاعی تعریف میشود و برایناساس گروههایی شکل میگیرند و معمولاً هم حرکتهایشان را بر لبههای باریکی که این تفکیک هویتها را مشخص میکند قرار میدهند. برای نمونه یک نفر فراخوان میدهد که لیبرالیسم تنها راه رهایی مردم است و برای همین آن را مبنای گردِ هم آمدن نیروها تلقی میکند؛ آن دیگری فراخوان میدهد که چپهای جهان متحد شوید چون «راه سعادت مردم» در آن است؛ و آن دیگری مشروطهخواهان را علیه دیگر گروهها میشوراند؛ و یکی دیگر «هویت فمینیستی» را منشأ «سعادت زنان» و آن یکی «هویت قومی» را منشأ «سعادت قومش» میداند و... درصورتیکه پایه و نقطه عزیمت گرد هم آمدن احتمالاً میبایست «حق شهروندی با مصداقی مشخص» باشد، چرا که اساساً هر فرد بنا به نیازهای زندگی خود باید سعادت و رهایی خود را تعریف و تجربه کند، چه این سعادت و رهایی را مثلاً در «حجاب» ببیند و چه در «بیحجابی».
به همین ترتیب در جنبش زنان هم اگر ما حرکتهای خود را بر مبنای هویت گرایی فمینیستی با دنبالهروی از «آخرین استانداردهای جهانی فمینیستی» (نه باتوجهبه «ناخودآگاه و خودآگاه جنسیتی متوسط جامعه» و بر اساس استانداردهای داخلی) بر لبههای باریک تعارضها با جامعه قرار دهیم طبعاً میتواند به تضعیف جنبش زنان بیانجامد و در نهایت به تضعیف کل جامعه منجر شود. برای نمونه امروز یکی از معضلات اساسی زنان باتوجهبه شرایط نابسامان اقتصادی ناشی از نداشتن شغل و درآمد است؛ و اتفاقاً نداشتن شغل و درآمد یکی از معضلات اساسی است که ما با بخش اعظم جوانان و مردمانی که در حاشیه کشور زندگی میکنند و البته بسیاری از «مردانِ مردسالار» نیز نقطه اشتراک داریم، ولی مثلاً مطابق با استانداردهای فمینیستی امروز جهانی، اگر ما کنشگریمان را بر پایه «دستمزد نابرابر زنان» بگذاریم، آن وقت حرکتمان بر لبه «تعارض» منافع میان گروهها بنا کردهایم و این به تقویت و رشد جنبش زنان ایران کمکی نمیکند. یا مثلاً اگر از جنبش مهسا، هویت فمینیستی خاص گروهی بسازیم و علیه زنانی که «حجاب» را بهعنوان عقیده شخصی قبول دارند و یا برخی از زنان ورزشکار یا برخی از دیگر گروههای زنان که به دلایل مختلف همچنان «حجاب»شان را سر میکنند، کمپین و حرکت گروهی تشکیل دهیم، در واقع بهنوعی داریم بهجای قیمومیت پدر، قیمومیت فمینیستی را جایگزین میکنیم و به تعارضها دامن میزنیم.
از سوی دیگر جامعهای که سازماندهی نشده اساساً مستعد خشونت است و حرکتهای اعتراضيِ سازماندهی نشده و تودهوار، بهراحتی میتوانند رادیکالیزه و به سمت خشونت کشیده شوند. چراکه اولاً حکومتها بهراحتی میتوانند افراد را باهدف سرکوب بیشتر در جهت خشونت «هدایت کنند» و در ثانی بدون خردِ جمعی برآمده از سازماندهی نمیتوان در این شرایط نابسامان اساساً از رادیکال شدن افراد جلوگیری کرد. در واقع همانطور که طی این سالهای اخیر شاهد بودیم «نارضایتی» منجر به «خیزشها و شورشهای ناگهانی» شده، ولی همانطور که دیدیم در نبودِ سازماندهی و باتوجهبه فرهنگ سیاسی جاافتاده که اساساً در آن «توافق و سازش» ـ چه با نیروهای هم هدف و چه با حکومت ـ بهمنظور پیشبرد خواستهها معنا ندارد، این خیزشها و شورشها و اعتراضهای خیابانی نتوانستهاند به «اهرم و قدرت سیاسی» برای ایجاد تغییر تبدیل شوند. در واقع طی این سالها گروههای مختلف اجتماعی، اقتصادی و... که هر بار به ناگهان برای رخدادی خاص به خیابان آمدهاند، چون سازماندهی نداشتهاند و در نتیجه رهبرانی هم از درون خود نپروردهاند در نهایت نتوانستهاند قدرت و پتانسیل خیابانی را به اهرم سیاسی برای تغییر تبدیل کنند و سر آخر نیز سرکوب و پراکنده شدهاند.
انکار: با این اوصاف و با درنظرگرفتن مخاطره شکلگیری نوعی پدرسالاری جدید و نیز مخاطره گسترش خشونت از نظر شما، تصور میکنید، راهکار عملی در وضعیت فعلی که امکان سازماندهی چندانی هم درون جامعه وجود ندارد چیست؟ چرا که بسیاری منفعل شده و راه سرخوردگی را در پیش گرفتهاند و کسانی که همچنان به امتداد مسیر هم باور دارند، امکانهای متعین و مشخصی را برای برونرفت از این شرایط نمیتوانند ترسیم کنند.
احمدی خراسانی: به نظرم فقط با تبیینِ واقعبینانه و نه آرمانگرایانه از چالشهای مهم درون جامعه در هر مقطعی و شناخت گفتمانهای موجود و مسیر پیش روی هر یک از این گفتمانها میتوان دید که کجا قرار داریم و ممکن است به چه جاهایی برسیم و باتوجهبه امکانات ذهنی و عملی درون جامعه، میتوان کدام گفتمان واقعاً موجود در درون جامعه را تقویت کرد که حداقل به وضعیت بدتری نرسیم و بتوانیم گامی به جلو برداریم.
حال برای این که ببینیم رویکردهای متفاوت نسبت به سوژهی زن در جنبش مهسا که من آن را به سه رویکرد «فردمحور» «پدر محور» و «هویت محور» تقسیم کردهام، میتواند چه پیامدهای سیاسی متفاوتی داشته باشد، میبایست ببینیم که در دل این سه رویکرد چه پلتفرمهای سیاسی و با چه روشهایی میتواند شکل بگیرد و هر یک از این گفتمانها ممکن است جامعه را به چه سمتوسویی بکشاند.
همانطور که پیشتر هم گفتم، رویکردِ «پدر محور» اساساً حول گفتمان «براندازی» سازمان داده شده و «نیروی سیاسی پیشبرنده» اش هم در تحلیل نهایی، امید به «مداخله خارجی» است و چون اساس قدرت عملیاش بر «پدر موبور و قیمِ بینالمللی» است و در واقع متکی بر خشونت و گسترش نظامیگری است، به نظرم در مجموع پیامدهای مخاطرهآمیزی نهتنها برای زنان که برای کل جامعه دارد.
اما در رویکرد «هویت محور» که روشش مبتنی بر «انقلاب برای جابهجایی قدرت» است، اساساً در ایجاد همبستگی میان گروههای مردم و دستیابی به نیروی سیاسی گستردهای برای تحقق «انقلاب» مد نظرش، ناتوان است. زیرا تمرکز بر هویتها (به قول خودشان «گروههای حاشیه»)، بیوقفه در جهت انفکاک حرکت میکنند و نه همبستگی! برای روشنتر شدن موضوع، مثالی بزنم؛ ببینید اگر در جامعهای، گروههایی «حاشیهای» تلقی میشوند برای آن است که «متن بزرگی» از اکثریتِ مخالفِ آنها در جامعه وجود دارد که سبب شده این گروهها حاشیهای تلقی شوند. اگر قرار باشد گروههای حاشیه به متن وارد شوند معمولاً چنین کاری به یاری جنبشهای خاص خود آنان و در مسیری طولانی رخ میدهد و نه لزوماً با «انقلابی سیاسی برای جابهجایی قدرت» مگر آن که از انقلاب، انقلابی ارزشی و فرهنگی مدنظر باشد. اما وقتی صحبت از «انقلابی سیاسی برای جابهجایی قدرت» است در واقع یعنی قرار است همان اکثریتِ مخالفِ این گروههای حاشیهای نیز با این انقلاب همراه شوند تا انقلاب بتواند موفق شود؛ و پرواضح است که آن اکثریتِ مخالف با چنین گفتمانی (گفتمان مبتنی بر ستم گروههای حاشیهای) همراه نمیشوند؛ در نتیجه چنین گفتمانی اساساً نیروی مردمی که لازمهی انقلاب است را نمیتواند گرد هم آورد.
از سوی دیگر وقتی بخواهیم صرفاً بر اساس رنج و ستم، نیرویی سیاسی شکل دهیم، آنگاه «رقابت بر سر رنجِ بیشتر» اغلب به تشدید هویت گرایی و تفرقهی بیشتر میانجامد و همبستگی نیز دستنیافتنیتر میشود. وانگهی از هویتهای غالباً انتزاعيِ گروههای تحت ستم نمیتوان یک راهکار سیاسی واحد و مشترک به دست آورد. چرا که هم این گروهها و هم افرادِ درون این گروهها برای مواجهه با رنجشان میتوانند به راهکارها و پلتفرمهای سیاسی مختلف متوسل شوند. مثلاً «گروه تحت ستمِ قومی» در ایران اگر به آنها بهعنوان «گروهی با منافع و هویت خاص» نگریسته شود چهبسا از دلش پلتفرم سیاسی بیرون بیاید که به بازتولید یک «پدر قوميِ» جدید بهجای «پدر مرکزی» بینجامد و نه همگامی با دیگر گروههای تحت ستم از جمله گروههای جنسی و جنسیتی. شما ببینید که حتی در میان خود زنان هم نمیتوان به یک پلتفرم سیاسی مشترک رسید چون اساساً زنان هم دارای رویکردهای سیاسی متفاوتاند و فقط روی موضوعی مشخص میتوان همبستگی میان زنان ایجاد کرد که آن موضوع چالش اصلی زنان در آن دوره زمانی تلقی شود. بنا به همین دلایل است که این رویکردِ آرمانگرایانه بهرغم انگیزه و تمایل خیرخواهانهی مدافعانش فاقد امکان و ظرفیتِ ایجاد نیروی سیاسی پیشبرنده یک «انقلاب سیاسی» است که «همهی ستمهای عالم» را بتواند حلوفصل کند.
اما در گفتمان «فردمحور» همانطور که گفتم از آن جایی که «زنان» جایگاه حقوقی و عرفیشان در جامعه فارغ از آن که جوان باشند یا پیر، مجرد باشند یا متأهل، و متعلق به «این قوم» یا «آن قوم» باشند، همواره «نابالغ» و «تحت قیمومیت» تلقی میشوند، ازاینرو به لحاظ نظری میتوانند نقطه وصلی باشند برای تحقق «خودمختاری فردی» برای تمامی کسانی که تحت قیمومیت قرار دارند. یعنی این ظرفیت را دارد که علیه هرگونه «قیمومیت و ولایت» چه از نوع ولایت قومی و قبیلهای، چه از نوع ولایت عرفانی و دینی و مسلکی، چه از نوع ولایت عرفی، و چه از جنس «قیمهای بینالمللی» فعال شود، که این به نظرم حلقه مفقوده مدرنیته در ایران است.
زنان که همواره تحت قیمومیت بودهاند حداقل در اندیشه و نظر میتوانند درک کنند که جابهجایی قیمها (مثلاً از پدر به شوهر، یا از شوهر بد به شوهر بهتر و یا حتی گاه فرزندِ پسر) هرچند توانسته وضعیتشان را دچار تغییراتی بکند ولی در نهایت قرار نیست تغییر اساسی در موقعیتشان ایجاد کند. ازاینرو به نظر میرسد «خودمختاری فردی» که چالش اصلی جامعه را بر فردِ «تحت قیمومیت» قرار داده است این ظرفیت را دارد که باتکیهبر جنبشی عمومی و خشونت پرهیز از پلتفرمهای سیاسی قوم مدارانه، هویت گرایانه، ایدئولوژی محور و... که همگی حامل «منافع گروهی» و در نتیجه حامل «تعارضهای گروهی» اند (منظورم تعارضهایی بر مبنای شکافها و گسلهای میان گروههای مختلف جامعه است) عبور کند و به همبستگی و همکاری نیروهای مختلف جان ببخشد و در نهایت هم پلتفرمی سیاسی را شکل دهد که هرگونه قیمومیت را چه در سطح اجتماعی و چه سیاسی هدف خود قرار دهد.
البته به طور واقعبینانه میتوان گفت در جنبش مهسا دستیابی به «خودمختاری فردی» هم، عمدتاً در معنای خودمختاری فرد برای داشتن یک «زندگی نرمال» مفهومپردازی شده است. هر چند این مفهومپردازی از سوی بسیاری از کنشگران این جنبش غالباً ناظر بر بهرسمیتشناختن سبکهای مختلف زندگی همچون «همه مردم جهان» مدنظر است ولی در بخشهایی از جامعه این بهرسمیتشناختن سبکهای مختلف زندگی با رویکردی نوستالژیک نسبت به گذشته هم عجین شده، یعنی در مفهوم «سبک زندگی مدرن گذشته» محدود میماند که در نتیجه میتواند بدیل خود را در حوزه سیاسی، در «گفتمان پدر محور» هم پیدا کند که لزوماً به ایجادِ «برابری و دموکراسی» نینجامد.
در این میان شاید در جنبش زنان به پشتوانه قدرتی که زنان از دل جنبش مهسا کسب کردهاند، بتوان با گفتمانسازی، «خودمختاری فردی» را سمتوسویی داد که بتواند از دل آن بدیل مناسبی در حوزه سیاسی هم پیدا کند، بدیلی که چهبسا تضمینکنندهی برابری و دموکراسی هم باشد.
تجربه جوامع دموکراتیک نشان داده که «خودمختاری فردی» با حق مشارکت سیاسی فرد (حق رأی) تضمین شده است. در واقع بدون مشارکت سیاسی، همواره خودمختاری فرد بر سرنوشتش میتواند محدود یا از بین برود. ازاینرو در گفتمان «فردمحور» میتوانیم خودمختاری فردی را بهجای آن که در چهارچوبِ مبهمِ «زندگی نرمال» که حامل هیچ رویکرد مشخصی در حوزه سیاسی نیست گرفتار کنیم، آن را با «حق مشارکت سیاسی»، که حق رأی و انتخابات آزاد ابزار ظهور آن است، پیوند دهیم تا در نهایت بدیل سیاسی مشخصتری در افق تحولات جامعهمان ترسیم نماییم. این همبستگی میان «خودمختاری فردی» و «حق مشارکت سیاسی» میتواند به پلتفرم سیاسی آینده هم شکل و معنا ببخشد. در واقع ما میتوانیم چالش مهم و اصلی که واقعاً در جامعه وجود دارد و با جنبش مهسا نمود پیدا کرد را با رویکردی که به سمت «آیندهای بهتر» نظر دارد به پلتفرم سیاسی تبدیل کنیم و نه آن که بخواهیم ورای جامعه یک پلتفرم سیاسيِ نوستالژیک یا آرمانشهری تئوریزه کنیم که معلوم نیست با چه نیروهای سیاسی میتواند پیش برود.
ما زنان، یک زمانی تحت قیمومیت «پدرِ مدرنگرا» از حق رأی یعنی از خودمختاری بر زندگی و سرنوشت سیاسیمان محروم بودیم و این سبب شد که جامعه به انقلابی دست بزند که تصور میکرد با جابهجایی «پدر بزرگتر» میتواند به این خودمختاری و مشارکت سیاسی برسد. در نهایت نیز «حق رأی» را که در انقلاب ۵۷ به نظر میآمد بهدستآمده اما پس از سه دهه کشمکش میان مردم و حکومت باتوجهبه ساختار «پدر محور» موجود در قانون اساسی، بیمعناییاش را به ظهور رساند. این نشان از آن دارد که مسئله خودمختاری فردی نیز در نبود «حق رأی» در مقابل «پدر و پدران بزرگتر» میتواند بیمعنا میشود. اکنون پس از این دو تجربهی بزرگ و پرهزینه، امروز دیگر باید بتوان پاسخهای درست به چالشهای اصليِ جامعهمان بدهیم، پاسخهایی که نه از «سر استیصال و اضطرار» که از تجربههای گوناگون جمعیمان نشات گرفته باشد تا حداقل گامی هرچند کوچک به جلو برداریم.
از این زاویه میتوان گفت که به لحاظ سیاسی، افق تغییری که پیش روی خواسته «خودمختاری فردی» قرار گرفته و میتواند به پلتفرمی سیاسی برای گروههای مختلف تبدیل شود، بهدستآوردن حق رأی در مقابل «قیمومیت پدر» در ساختار سیاسی است تا بتواند خودمختاری فرد بر سرنوشتش را تضمین کند. در واقع شاید بتوان گفت آنچه باید در عرصه سیاسی محور قرار بگیرد «بازیابی» حق مشارکت سیاسی و حق رأی است، حقی که جامعه برایش چهار دهه پیش انقلاب کرد و پس از سه دهه در «جنبش سبز» برای بازپسگیری دوباره آن تلاش کرد. از این روست که شاید بتوان گفت تلفیق خواستهی محوريِ «جنبش سبز» مبنی بر بازپسگیری حق رأی، با خواستهی مرکزيِ «جنبش مهسا» یعنی خودمختاری فردی، میتواند راهی به سمت پلتفرمی واقعبینانه بگشاید. از این زاویه به نظر میرسد «رفراندوم خواهی» که ادامه منطقی جنبش سبز برای بازپسگیری حق رأی است، میتواند در تلفیق با راهکار جنبش مهسا که مبتنی بر «نافرمانی مدنی» است ـ که البته این بار «نافرمانی مدنی در حوزه سیاسی» ست ـ پلتفرمی راهگشا برای جامعه بهسوی گذار به دموکراسی باشد. در واقع اگر با گفتمان «رفراندوم خواهی»، نیروهای مختلف درون جامعه، از گروههای سیاسی منتقدِ درون حکومت و نیز گروههای بیرونافتاده از حکومت، تا نیروهای سیاسی خارج از گفتمان حکومت در کنار جنبشهای مدنی مختلف بتوانند برای بازیابی حق مشارکت سیاسيِ همه ایرانیان در سرنوشتشان گرد هم آیند و حرکتی مسالمتآمیز و خشونت پرهیز را شکل دهند میتوان امیدوار بود که پلتفرم سیاسی شکل خواهد گرفت که شاید جامعه را حداقل یک گام بهسوی گذار به دموکراسی پیش ببرد.
اگر ما همین امروز، هم برای مقید و مشروط کردنِ پدر بزرگتر تلاش نکنیم و مکانیزمهای آن را در جامعه نهادینه نسازیم قطعاً در آینده هم نمیتوانیم هیچ پدر دیگری را بهصرف وجودِ چند برگ کاغذ قانونی، «مشروطه» و ملزم و مقید کنیم. چرا که اساساً «پدر» خود به معنی «قانون برتر» است، قانون برترِ نانوشته بالای سرمان و برتر از تماميِ قوانین نوشته شده! واقعیت این است که جنبش مهسا توانست قدرت «پدران» را در خانوادهها کاهش دهد و تا حدود زیادی آنان را به پذیرش «حق انتخاب زنان برای پوشششان» در خانواده ملزم کند، و از این رهگذر، پنجههای اصلی پدران در قدرت، برای تعیین و تکلیف بر «پوشش زنان»، یعنی «پدران خانواده» را به حدی تضعیف و خنثی سازد که در نهایت تنها اتکایش بهزوروضرب پلیس شود. در سطح سیاسی هم شاید اگر تمامی گروههای سیاسی منتقد سیاستهای خارجی و داخلی کنونی، نافرمانی مدنی در برابر انتخابات را در پیش بگیرند (آنچنان که در شکلی محدود در انتخابات اخیر انجام شد) و بهجای آن درخواستِ رفراندوم را چنان گسترده پیش ببرند که بتواند رفراندوم را از یکبند بیروح و فاقد امکانِ عملی در قانون اساسی به قدرتی عملی با پشتوانه مردمی تبدیل کنند، شاید بتوان امیدوار بود که در این پروسه راههای تازه و امکانهای جدیدی به سمت تغییر و گذار به دموکراسی بر روی جامعه گشوده شود.
البته بیشک کسانی که به راهکار «انقلاب سیاسی» چشم دوختهاند، قطعاً چنین رویکردی را راهگشا نمیدانند، درحالیکه به نظر میرسد چنین حرکتی که تلاش مسالمتآمیز را پیشه کرده، بتواند از ظرفیتهای درونی جامعه برای سازمانیابی بهره ببرد. ولی گفتمان «انقلاب» از آن جایی که از ابتدا تکلیفش را با حاکمیت مشخص کرده و به طور مستقیم تیغ حملهاش را به سمت تغییر بنیادین، گشوده است، امکان سازماندهی و حرکت در پهنهی جامعه، برای ایجاد نیروی سیاسی پیشبرندهی چنین انقلابی را از ابتدا از خود سلب کرده است و نیروی سیاسی پیشبرندهی از قبل موجود هم «لابد» در داخل کشور ندارد، بنابراین چنین گفتمانی جامعه را بهجای حرکت و سازمانیابی، به تعلیق و انفعال بیشتر میکشاند و به طور قصدناشده زمینهی خشونت بیشتر را فراهم میسازد؛ در نهایت هم از پی این خشونتها صرفاً میتواند جامعه را به سمتوسوی «براندازی» یعنی به سمت نیرویی هُل بدهد که «مداخله خارجی» را بهعنوان «راهکار عملی و شدنی» برای تغییر حکومت سرلوحهی کارش قرار داده است.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
صابر گلعنبری
چنان که قبلا هم طی چند یادداشت آمد، برخلاف برآورد و اظهارات برخی مسئولان و ناظران، روند عادیسازی روابط میان اسرائیل و عربستان از دستور کار خارج نشده و به جد هم پیگیری میشود. سخنان دیروز وزرای خارجه آمریکا و عربستان نشانگر قریب الوقوع بودن این اتفاق است.
بلینکن در ریاض گفت که گفتگوها در ماه مارس درباره عادی سازی روابط میان ریاض و تل آویو “پیشرفت بسیار خوبی” داشته و این فرایند به زودی نهایی میشود. بن فرحان نیز از امضای توافقنامههایی دو جانبه میان عربستان و آمریکا در آینده “بسیار نزدیک” خبر داد.
روند عادیسازی روابط میان دو طرف که از زمان ترامپ آغاز و در عهد بایدن نیز پیگیری میشد با عملیات “طوفان الاقصی” حماس برای مدتی متوقف شد، ولی با طولانیتر شدن جنگ غزه، رفته رفته ازسرگرفته شد و تقریبا از ماه چهارم آن به شکل جدیتر با دیدارها و تماسهای فشردهای دنبال شد.
اکنون این روند تحت تاثیر دو عامل برای دولت آمریکا از اهمیت بیشتری با قید فوریت برخوردار شده است.
نخست، “طوفان الاقصی” و آسیب بیسابقه وارده به پرستیژ امنیتی و نظامی اسرائیل، بازدارندگی آن در منطقه، نگرانی از پیامدهای راهبردی این اتفاق در جهت بنیانگذاری معادلات امنیتی جدید به ویژه پس از طولانیتر شدن جنگ غزه و بن بست راهبردی که اسرائیل پس از هفت ماه جنگ با آن مواجه است و نیز نبود چشماندازی روشن برای خروج ظفرمندانه اسرائیل از این وضعیت که در نوع خود پیامدهای حمله هفتم اکتبر را تشدید میکند.
عامل دوم هم تنش بیسابقه و مستقیمی است که اخیرا میان ایران و اسرائیل رخ داد و به حمله مستقیم ایران ختم شد که این حمله صرف نظر از پاسخ محدود اسرائیل به عنوان تحولی در جهت خروج منازعه و قواعد درگیری از ریل مرسوم خود طی این چند دهه و نوعی معادلهسازی در امتداد پیامدهای “طوفان الاقصی” و وضعیت قفل شده اسرائیل در غزه قلمداد شد.
اکنون آمریکا به شکل جدیتر از قبل و با قید فوریت از طریق عادیسازی مناسبات ریاض و تلآویو به دنبال تبدیل این تهدیدهای بیسابقه علیه اسرائیل در منطقه به فرصتهای راهبردی، برهم زدن معادلات امنیتی در حال شکلگیری پس از “طوفان الاقصی” و پایهریزی نظم امنیتی نوینی در خاورمیانه است.
البته در این میان، در کنار آمریکا، برخی متحدان آن در منطقه از عربستان و امارات گرفته تا اردن و مصر نیز در این نگرانی شریکند و اتفاقا حذف حماس در غزه هدف مشترک این طرفها نیزبوده و هست؛ اما رفته رفته دشواری تحقق این هدف با طولانیتر شدن جنگ، پیامدهای آن در جبههبندیهای منطقهای، همچنین بالا گرفتن تنشها و اتفاقات اخیر در سطح منطقه و تاثیرات آن بر چشماندازهای کلان اقتصادی موجب نگرانی بیشتر این طرفها شده است.
از این رو، به نظر میرسد که امروز خود بنسلمان نیز به عادیسازی روابط با اسرائیل بیش از گذشته اهمیت میدهد و پیوستهای امنیتی آن را ضروریتر از قبل برای خلق معادله کلان امنیتی در منطقه در مواجهه با ایران و شرایط کنونی را واجد فرصتی “بیسابقه” برای انعقاد پیمان دفاع مشترک با آمریکا میپندارد که هدف از آن هم روشن است. یکی از ارکان این توافقنامه هم ایجاد سپر پدافندی مشترک و چندلایه در منطقه است که آمریکا پس از حملات اخیر ایران، آن را یک ضرورت فوری و خط مقدم پدافندی برای اسرائیل میداند و برخی متحدان عرب آمریکا نیز آن را اکنون ضرورتی راهبردی میپندارند.
البته این تحولات در حالی است که یک سال از “آشتی تشریفاتی” میان تهران و ریاض میگذرد؛ اما در این مدت، روابط رسمی وارد فاز گفتگوهای عمیق امنیتی و سیاسی نشد. البته گویا این شکل روابط هم مطلوب ریاض برای کنترل و مهار واکنشها و پیامدهای عادی سازی روابط با اسرائیل است.
در کل، به نظر میرسد که آمریکا میخواهد همزمان با پایان جنگ غزه از برگ عادیسازی روابط میان اسرائیل و عربستان رونمایی کند؛ زمانی که دلالتهای معنادار و روانشناختی مهمی هم دارد. احتمالا واشنگتن میخواهد در وهله نخست فضای کنونی و دلالتهای شکل پایان جنگ از طریق توافق با حماس و باقیماندن این تشکیلات را که به معنای شکست جنگ و مکمل هفتم اکتبر است، معکوس کند.
واقعیت اما این است که عادیسازی روابط میان عربستان و اسرائیل مانند عادیسازیهای قبلی نیست، بلکه این اتفاق در صورتی که رخ دهد، یک تحول ژئوپلیتیکی واجد فرمتها و پیامدهای امنیتی سهمگین در سطح منطقه است و احتمالا متعاقب آن، کشورهای عربی و اسلامی بیشتری به تاسی از عربستان نظر به جایگاه خاصش به این روند بپیوندند.
در این میان، اما این اتفاق توام با تشکیل کشور فلسطین نخواهد بود و صرفا برای حفظ ظاهر امر، فرایندی سیاسی در این باره شروع میشود که بعید است به سرانجامی برسد و بخشی از این فرایند احتمالا تغییر ریاست تشکیلات خودگردان است.
تلگرام نویسنده
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
برترام هیل، آیدا میلر و مایکل سیمکین / بیبیسی
اسنادی که سرویس جهانی بیبیسی به دست آورده و تایید شده حاکی از آن است که سه مرد که از سوی نیروهای امنیتی ایران مامور مقابله با تظاهرات اعتراضی سال ۱۴۰۱ بودند به نیکا شاکرمی، دختر نوجوان شرکت کننده در این اعتراضات تعرض جنسی کرده و سپس او را به قتل رساندند.
این اسناد حاوی گزارش افراد درگیر در ماجرای بازداشت و قتل نیکا شاکرمی، از جمله اظهارات خود این افراد بوده است.
مجموع اسناد این امکان را به بیبیسی داده است تا آنچه را که بر نیکا شاکرمی، ۱۶ ساله، از زمان بازداشت تا ناپدید شدن او گذشت بازسازی کند.
جسد نیکا ۹ روز پس از ناپدید شدن او در جریان تظاهرات پیدا شد. منابع حکومتی ادعا کردند که نیکا خودکشی کرده است.
سرویس جهانی بیبیسی مجموعه اسناد مربوط به این ماجرا را برای اظهار نظر به دولت ایران و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ارسال کرد اما پاسخی دریافت نکرده است.
گزارشی که بیبیسی به آن دست یافته دارای مهر «بسیار محرمانه» و حاوی خلاصه جلسه رسیدگی به پرونده نیکا توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
این اسناد شامل اسامی قاتلان نیکا و فرماندهان ارشدی است که سعی کردند واقعیت این ماجرا را مخفی کنند.
این اسناد همچنین حاوی جزئیات تکان دهندهای از وقایعی است که در پشت یک وانت بدون آٰرم و نشان گذشت که نیروهای امنیتی نیکا را در آن مورد آزار قرار دادند.
مهمترین این موارد عبارت است:
پس از بازداشت و انتقال او به قسمت پشت این وانت یخچال دار، یکی از مردان در حالیکه روی نیکا نشسته بود به آزار و اذیت او پرداخت.
با وجود اینکه به دستهای نیکا دستبند زده و به این صورت او را مهار کرده بودند، دختر نوجوان همچنان با لگد و دادن فحش به مقابله و دفاع از خود ادامه داد.
در جریان استماع پرونده، این افراد اعتراف کردند که او را با باتوم به شدت کتک زدند.
در پی قتل نیکا شاکرمی، منابع حکومتی اظهارات و مدارک جعلی متعددی را منتشر کردند و علاوه بر این، شایعات گوناگونی نیز در مورد این ماجرا رواج یافت.
سرویس جهانی بیبیسی برای کسب جزئیات لازم و تایید صحت اسناد چندین ماه را به بررسی دقیق اسناد و مقابله و تطبیق جزئیات آنها با منابع متعدد اختصاص داد.
ناپدید شدن و مرگ نیکا شاکرامی بازتاب گستردهای در ایران داشت و تصویر او به یکی از نمادهای شناخته شده مبارزه زنان در ایران برای کسب آزادی تبدیل شده است.
با گسترش اعتراضات خیابانی در سرتاسر ایران در پاییز ۱۴۰۱، نام نیکا به یکی از شعارهای جمعیت خشمگین از برخورد حکومت ایران با زنان تبدیل شد.
جرقه جنبش زن، زندگی، آزادی با کشتهشدن مهسا امینی، دختر ۲۲ سالهای آغاز شده بود که، براساس گزارش ماموریت حقیقتیاب سازمان ملل متحده، در اثر جراحات وارد شده در زمان بازداشت تومسط پلیس جان داد. دلیل بازداشت او، رعایت نکردن حجاب بود.
در مورد نیکا، خانواده او بیش از یک هفته پس از ناپدید شدن او در جریات تظاهرات اعتراضی بود که جسد او را در سردخانه پیدا کردند.
اما مقامات حکومتی ارتباط مرگ نیکا با تظاهرات را تکذیب کردند و پس از انجام «تحقیقات» خود گفتند که مرگ او در اثر خودکشی بوده است.
از نیکا درست قبل از ناپدید شدن او در غروب ۲۰ سپتامبر در نزدیکی پارک لاله در مرکز تهران فیلمبرداری شد. این فیلم او را نشان میدهد که روی یک سطل زباله ایستاده و روسی خود را به نشان اعتراض آتش میزند.
افراد اطراف او در اشاره به علی خامنهای، رهبر ایران، شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر داده بودند.
چیزی که او در آن زمان نمیدانست و گزارشهای طبقهبندی شده نشان میدهد این است که او تحت نظر بوده است.
در این سند که خطاب به فرمانده کل سپاه تنظیم شده قید شده که گزارش بر اساس گفتگوهای مفصل با اعضای تیمهای ناظر بر اعتراضات تهیه شده است.
گزارش با شهادت اعضای چند واحد امنیتی مخفی شروع میشود.
در گزارش آمده که یکی از این تیمها - تیم ۱۲ - به یک نوجوان به دلیل رفتار غیر متعارف و تماسهای مکررش با تلفن مشکوک شده و تصور میکنند او نقش «هدایت» معترضان را بر عهده داشته باشد.
این تیم یکی از عوامل خود را به عنوان معترض به میان جمعیت فرستاد تا اطمینان حاصل کند نیکا واقعاً یکی از رهبران تظاهرات است. بر اساس این گزارش، مامور مخفی برای دستگیری نیکا با اعضای تیم تماس گرفت. اما نیکا فرار میکند.
خاله نیکا قبلاً به بیبیسی فارسی گفته بود که آن شب نیکا با یکی از دوستانش تماس گرفته و گفته بود که توسط نیروهای امنیتی تعقیب میشده است.
این گزارش میگوید که تقریباً یک ساعت طول میکشد تا دوباره نیکا دیده میشود. این باراو را بازداشت کردند و در خودروی تیم - یک ون یخچالدار بدون آرم - سوار کردند.
نیکا با سه عضو تیم ۱۲ - آرش کلهر، صادق منجزی و بهروز صادقی در قسمت عقب بود.
سرپرست تیم آنها مرتضی جلیل جلوتر با راننده بود.
در این گزارش آمده است که گروه سپس سعی کردند جایی برای بردن او پیدا کنند.
آنها به یک مقر موقت پلیس در آن نزدیکی را امتحان کردند، اما به دلیل شلوغ بودن آن محل به جای دیگری رفتند.
آنها ۳۵ دقیقه رانندگی کردند و او را به یک بازداشتگاه بردند. رئیس بازداشتگاه ابتدا با پذیرش نیکا موافقت کرد. اما بعد نظرش عوض شد.
او به بازپرس گزارش گفت: «متهم [نیکا] مدام فحش می داد و شعار می داد. در آن زمان ۱۴ زن بازداشتی دیگر در بازداشت بودند و تصور من این بود که او ممکن است بقیه را تحریک کند.»
“نگران بودم بتعث شورش شود.”
در این گزارش آمده است که مرتضی جلیل بار دیگر برای مشاوره با ستاد فرماندهی سپاه تماس گرفت و به او گفته شد زندانی را به زندان اوین ببرند.
در مسیر، او گفت که صداهایی را از پشت سرش و از عقب وانت میشنید.
ما می دانیم که او چه می شنود، از شهادت مردانی که پشت سر از نیکا محافظت می کنند، در سند آمده است.
بر اساس شهادت محافضان نیکا که در گزارش درج شده ما میدانیم عامل این صداها چه بوده است.
یکی از آنها، بهروز صادقی، گفت: نیکا پس از این که بازداشتگاه او را نپذیرفت و او را به داخل وانت برگرداندند، شروع به فحاشی و داد و فریاد کرد.
او به بازپرس گفت: «آرش کلهر با جورابهایش دهان نیکا را بست، اما او دست و پا میزد و تقلا میکرد. بعد صادق [منجزی] او را روی فریزر صندوقی گذاشت و روی او نشست. اوضاع آرام شد».
«نمیدانم چه اتفاقی افتاد، اما بعد از چند دقیقه او شروع به فحش دادن کرد. من چیزی نمیدیدم، فقط صدای دعوا و (شکستن چیزی) را میشنیدم.
اما آرش کلهر جزئیات هولناک بیشتری ارائه کرده است.
او می گوید برای مدت کوتاهی چراغ قوه تلفنش را روشن کرد و صادق منجزی را دید که «دستش را داخل شلوار نیکا کرده بود».
آرش کلهر گفت بعد از آن کنترل اوضاع را از دست دادند.
او نمیداند... چه کسی [این کار را انجام میداد]، اما میتوانست بشنود... صدای ضربههای باتوم به متهم [نیکا]... «من شروع کردم به مشت و لگد زدن اما واقعا نمیدانستم که به خودیها میزنم یا متهم.»
اما صادق منجزی اظهارات آرش کلهر را رد کرد. گفت او با انگیزه حسادت حرفهای این حرفها را زده است.
او دست بردن داخل شلوار نیکا را تکذیب کرد - اما گفت انکار نمیکند که وقتی روی او نشسته بود و باسن نیکا را لمس کرد، باعث «تحریکش» شد.
او گفت این باعث شد نیکا - علیرغم اینکه دستانش پشت سرش بسته شده بود - او را چنگ بزند و و تکان بخورد و این باعث شد او بیفتد.
«او به صورتم لگد زد، منهم مجبور شدم از خودم دفاع کنم.»
از داخل ون مرتضی جلیل به راننده گفت که کنار بزند.
او در عقب را باز کرد و پیکر بیجان نیکا را دید.
او گفت که خون را از روی سر و صورت نیکا پاک کرد که به گفته او «وضعیت خوبی نداشتند.»
این اظهارات با گفتههای مادر نیکا هماهنگ است. او گفته بود که سرانجام وقتی جسد او را در سردخانه دیده و گواهی فوتش را که در مهر ۱۴۰۱ به دست بیبیسی فارسی رسید مشاهده کرده در آن نوشته بود که نیکا در اثر «جراحتهای متعدد ناشی از ضربات با جسم سخت» فوت کرده است.
مرتضی جلیل، مسئول تیم اذغان کرد که تلاش نکرده تا به جزییات وقایع پی ببرد.
«فقط به این فکر میکردم که چطور او را منتقل کنم و از هیچ کس سئوالی نکردم. فقط پرسیدم: نفس میکشد؟ فکر کنم بهروز صادقی بود که جواب داد: نه مرده است.»
جلیل که یک جسد روی دستش مانده بود برای بار سوم با ستاد سپاه تماس گرفت.
این بار او با یک افسر ارشدتر صحبت کرد با اسم مستعار نعیم ۱۶.
نعیم ۱۶در بازجوییها گفت: «ما قبلا هم در پایگاه کشته داشتیم و من نمیخواستم تعداد اینها به ۲۰ نفر برسد. آوردن او (نیکا) به پایگاه مشکلی را حل نمیکرد.»
او به جلیل گفت که جسد را «در خیابان بیندازد». جلیل گفت که جسد نیکا را خیابان خلوتی در بزرگراه یادگار امام گذاشته است.
گزارش نتیجهگیری کرده که تعرض جنسی در پشت ون باعث شروع درگیری شده و ضربات زده شده از سوی تیم ۱۲ مرگ نیکا را به همراه داشته است.
در گزارش آمده است: «سه باتون و سه شوکر همگی استفاده شدند. مشخص نیست کدام ضربه باعث مرگ شده است.»
این گزارش با شرح وقایع اعلام شده از سوی دولت در مورد نیکا در تضاد است. یک ماه بعد از خاکسپاری نیکا، تلویزیون دولتی نتیجه تحقیقات رسمی را اعلام کرد که بر اساس آن نیکا از ساختمانی به پایین پریده و کشته شده است.
این گزارش تصاویری از دوربین مدار بسته را پخش کرد که در آن فردی ادعا میکرد نیکا وارد یک ساختمان مسکونی شده است. ولی مادر نیکا در یک گفتگوی تلفنی به بیبیسی فارسی گفت او «به هیچ وجه نمیتواند تأیید کند که این فرد نیکاست».
نسرین شاکرمی بعد در یک مستند پخش شده از بیبیسی درباره ادعای مقامات حکومتی درباره کشته شدن معترضان گفت که «همه ما میدانیم که آنها دروغ میگویند.»
در تحقیقات «بیبیسی آی» تنها به محتوای گزارش توجه نشده بلکه به این موضوع پرداخته شد که گزارش تا چه حد میتواند قابل اعتماد باشد.
در مواردی اسنادی که تحت عنوان سندهای رسمی در ایران در اینترنت منتشر شدهاند جعلی از آب درآمدند.
البته تشخیص بیشتر این اسناد ساختگی راحت است با توجه به اینکه شکل ظاهریشان به اسناد رسمی شباهتی ندارد، مثلا سربرگ یا فاصلههای غیرمعمول یا اشتباهات عمده دستورزبانی و املایی در آنها دیده میشود.
به طور مثال بعضی از این اسناد با توجه به تاریخشان ممکن است حاوی آرم سازمانی یا نام اداره اشتباه داشته باشند.
یکی دیگر از نشانههای مدارک جعلی ادبیات به کار گرفته شده در آنهاست که گاهی با شیوه خاص نگارش رسمی در ایران مطابقت ندارد.
سندی که در تحقیقاتمان بررسی کردیم چند مورد از این ناهماهنگیها داشت. مثلا پلیس ناجا که در گزارش آمده در آن زمان به عنوان فراجا شناخته میشد.
به همین دلیل برای اطمینان از اصالت سند آن را به یک مأمور سابق اطلاعاتی ایران دادیم که صدها گزارش مشابه را قبلا دیده بود.
او با استفاده از یک کد رسمی که روزانه توسط مسئولان اطلاعاتی در ایران صادر میشود، با آرشیو سپاه پاسداران تماس گرفت تا در مورد وجود چنین گزارشی مطمئن شود.
در پاسخ تأیید شد که چنین گزارشی وجود دارد و بخشی از یک پرونده ۳۲۲ صفحهای درمورد اعتراضات ضد حکومتی سال ۱۴۰۱ است.
او به ما اطمینان داد که این سند واقعی است هر چند که نمیتوانیم ۱۰۰ درصد در این باره مطمئن باشیم.
دسترسی ویژه او به سپاه پاسداران به ما کمک کرد تا یک معمای دیگر را هم حل کنیم و آن هویت نعیم ۱۶ بود. مردی که به تیم گفته بود تا پیکر نیکا را به خیابان بیندازند.
او برای این کار یک تماس دیگر با نیروی نظامی ایران گرفت و به او گفته شد که نعیم ۱۶ نام مستعار ارتباطی برای سروان محمد زمانی است که در سپاه خدمت میکند.
این نام در میان حاضران در جلسهای پنج ساعته درباره مرگ نیکا به چشم میخورد، جلسهای که در گزارش خلاصه آن آمده است.
ما این ادعاها را با سپاه پاسداران و دولت ایران در میان گذاشتیم ولی پاسخی دریافت نکردیم.
تا جایی که ما اطلاع داریم کسانی که مسئول مرگ نیکا بودند مجازات نشدهاند.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
بنفشه سامگیس / روزنامه اعتماد
اهالی روستاهای سیلزده بلوچستان از مشکلات شب و روزشان برای «اعتماد» میگویند
سازمان هواشناسی در هشدار جدیدی از «احتمال جاری شدن روانآب و سیلابی شدن مسیلها و طغیان رودخانههای فصلی و خسارت به محصولات زراعی و باغی» در استان سیستان و بلوچستان در روز پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت خبر داده. در شرایط عادی، مردم سیستان و بلوچستان اگر این هشدار را میشنیدند باید نگران میشدند که «اگر سیل بیاید و اگر رودخانه طغیان کند و اگر باغ و مزارع خسارت ببیند و اگر و اگر...»
حالا اما نگران نیستند چون سیل اسفند، هر چه بود را شست و سیل فروردین، مثل لکهگیری نقاشی، هر چه که مانده بود را هم برد و دیگر چیزی برای روفتن نیست؛ جادهای نمانده که ویران شود، سربندها فرو ریخته، آوار دیوار و سقفها هنوز جلوی چشم مردمی است که برای رفع تشنگی، آب گلآلود میخورند و جیبشان خالیتر از همیشه است. تصاویری که عکاسان در این دو ماه از مناطق سیلزده بلوچستان ثبت کردهاند، قابی دور نگاههای خیره مردان و زنانی است مبهوت از اینکه چطور ظرف چند ساعت، بینواتر از آنچه بودند، شدند.
«محبوب» یکی از اهالی ایرانشهر که قوم و خویشی در منطقه سیلزده «دشتیاری» دارد، برایم تعریف میکند که با گذشت دو هفته از سیل فروردین، ۳۰ پارچه آبادی حوزه «کاجو» هنوز راه رفت و آمد ندارد و مردم ماندهاند پشت سیلاب و اهالی ۴۰ پارچه آبادی حوزه «سرباز» تا دشتیاری هم اگر از درگاه خانهشان سرک بکشند یا چند قدمی دورتر بروند، خیز امواج سیلاب را میبینند. محبوب میگوید از ابتدای دشتیاری تا ۳۰ کیلومتر بعد از «راسک» و تا آخرین روستای نزدیک مرز پاکستان، هر چه جاده و راه بوده، همه را سیل برده و آدمها گم شدهاند و در بعضی روستاهای سیلزده، مردم نان برای خوردن ندارند و از خویش و قومش شنیده که چادرهای امدادی به شرط و مشروط توزیع شده یعنی اینکه در خیلی از روستاهای سیلزده، دهیارها و اعضای شورای روستا، امضا و تعهد دادهاند که چادرهای امدادی امانت است و به ازای هر چادر امدادی، کد ملی سرپرست خانواده را ثبت کردهاند و بعد از فرونشست سیلاب، باید چادرها را به دولت پس بدهند. محبوب میگوید سیلزدهها شنیدهاند قرار است وامی برای تعمیرات و بازسازی خانههای نم کشیده و فروریختهشان داده شود اما هیچ کدامشان از شنیدن این خبر خوشحال نشدهاند چون نه ضامنی دارند و نه اندوختهای برای گرو گذاشتن در صندوق بانک.
چند روز قبل، نماینده مردم دشتیاری در مجلس صدای اعتراضش بلند شده بود و گفته بود: «برخلاف ادعاهایی که میشود حجم ویرانیها بالاست و از تجهیزات پاکسازی راههای روستایی خبری نیست و تعداد زیادی از روستاها هنوز پشت سیل و سیلاب ماندهاند و بندهای کشاورزی مردم به طور کامل تخریب شده و خیلی از روستاها، آب برای خوردن ندارند و کمک هلالاحمر و مردم نیکوکار هم فقط جواب نیازهای اولیه را میداده و رفت و آمد وزیر و استاندار به درد مردم سیلزده نمیخورد و هنوز خانههای تخریب شده و تخریب نشده مردم در خیلی از مناطق، لبالب از آب و سیلاب است و مردم حق دارند گله کنند و...»
حتی حرفهای این نماینده، تصویر واقعی از ویرانیهای بعد از سیل نبود؛ تصویر واقعی سیل را آن مردمی دیدند که سالشان با بوی لجن چسبیده به دیوار و کف خانه تحویل شد.
زرین، یکی از همین مردم است؛ زنی از روستایی سیلزده در «باهوکلات» که هنوز با یادآوری صحنههایی که بعد از سیل دید، بغض میکند و بارها وسط جملهها و کلمههایش فاصله میافتد که هر بار فکر میکنم باز آنتن تلفن همراهش رفت.
زرین، ساکن روستایی در ۱۲۰ کیلومتری چابهار است در منطقه «درگس» جایی که چند روستای شانه به شانه، یک دهستان شدهاند و زرین از پنجره خانهاش میتواند چراغ خانههای روستاهای دور و اطراف را ببیند. دو هفته از سیل فروردین گذشته اما بعضی از روستاهای این دهستان هنوز در محاصره سیلاب است. غروب شنبه، زرین روی بام خانهاش ایستاده بود تا تلفنش آنتن داشته باشد و بتواند با من حرف بزند. خانههای روستا، روی تپهای بلندتر از سطح دشت بود و زرین میگفت سیلاب هنوز مثل مار دور خانهها میپیچد و میرود.
«ما در این دو ماه، مدتهای طولانی، گاهی چند شبانهروز یا حتی یک هفته، گرسنه بودیم چون چیزی برای خوردن نداشتیم. هنوز هم گرسنهایم چون هنوز هم چیزی برای خوردن نداریم. هنوز از آب گلآلود سیلاب میخوریم چون شبکه آبرسانی وصل نشده. هنوز هیچ راهی به روستاهای همسایه یا شهر نداریم و در این دو ماه، هر کدام از اهالی روستا مریض شده، نتوانسته به دکتر و درمان برسد چون جادههای اطرافمان هنوز زیر آب است.»
زرین میگوید در این دو ماه، هیچ مسوولی به «درگس» نیامده و هیچ کمکی هم به مردم روستاهای این منطقه نرسیده.
چادر یا بسته غذا هم برایتان نیاوردند؟
«چند هفته قبل، چند امدادگر هلالاحمر به روستای ما امدند و پمپ آوردند که آب را از خانههای مردم تخلیه کنند. اینها چند بسته آب معدنی با خودشان آورده بودند. من هرگز صحنه تلخی که دیدم را فراموش نمیکنم؛ ما زنهای روستا، بچه به بغل دور این امدادگرها جمع شده بودیم و گریه میکردیم و داد میزدیم و میگفتیم ما گرسنهایم، ما چیزی برای خوردن نداریم، به ما غذا بدهید، برای ما مواد غذایی و نان و آرد بیاورید. امدادگرها در جواب گریه و زاری ما از ما عکس گرفتند و رفتند.»
زرین میگوید بچهها هر روز کاسه و کوزه میبرند تا کناره سیلاب و ظرفهایشان را از آب گلآلود پر میکنند و مادرها این آب گلآلود را میجوشانند تا مثلا تصفیه و تمیز شود اما جوشاندن آب بیفایده بوده و کوچک و بزرگ و زن و مرد روستا، شکم درد و اسهال دارند از بس در این دو ماه آب گلآلود و کثیف خوردهاند.
«کسی به ما هشدار سیل نداده بود؛ قبل از سیل، کمی آرد و گوجه و سیبزمینی و حبوبات داشتم. وقتی بارندگی اسفند شروع شد و سیل آمد و راهها را بست، همین آذوقهای که داشتیم هم خوردیم و تمام شد. حالا چند هفته است که همه گرسنهایم. مردهای روستا ناچارند به دل سیلاب بزنند و به روستاهای اطراف بروند تا سیبزمینی یا گوجهای یا بامیهای بیاورند. ۵ نفر از مردهای روستای ما، سر همین به سیل زدن برای تهیه غذا، در سیلاب گم شدند و تا امروز جسدشان هم پیدا نشده.»
زرین میگوید سیل از روستاهای دور و اطراف هم قربانی گرفته؛ پیرزنهایی که میخواستند بز و گوسفندشان را از دل سیلاب نجات بدهند اما خودشان اسیر سیل شدند.
«هر خانوادهای، هر چه مردش به خانه میاورد را میپزد و از همان چه پخته، یک بشقاب کوچک به یکی دو خانه همسایهاش میدهد در حدی که شکم بچهها نیمه سیر شود و بزرگترها از گرسنگی نمیرند. به ما سهمیه آرد برای پخت نان میدهند؛ هر ماه یک کیسه ۴۰ یا ۵۰ کیلویی برای هر خانواده. حالا هفتههاست که آردمان تمام شده و حتی نمیتوانیم نان بپزیم. غذا پختن هم در این شرایط سخت است چون ما با کپسول گاز غذا میپزیم و ولی کپسولها هم تمام شده و باید با هیزم آتش درست کنیم که همه هیزمها هم نم کشیده.»
روستای زرین مدرسه دارد اما سیل اسفند، همه کلاسهای مدرسه را خراب کرد جز یکی. زرین میگوید در این دو ماه، تنها معلم مدرسه که ساکن همین روستاست، ۷۰ تا بچه از پایههای مختلف را در همان یک کلاس سالم جمع میکند و بهشان درس میدهد اما بقیه شاگردان مدرسه که ساکن روستاهای دور و اطراف بودهاند، در این دو ماه که جاده بین روستاها زیر آب رفته، نتوانستهاند به مدرسه بیایند.
«از سیل اسفند ماه، سقف خانه همسایهمان ریخت. خانواده فقیری هستند و توان تعمیر سقف خانه شان را ندارند و دو ماه است که سقف بالای سرشان نیست و اتاقشان با نور خورشید و ماه روشن میشود.»
وضع روستای «چاهان» کمی بهتر است. روستای چاهان ۷۰ کیلومتر تا نیکشهر فاصله دارد و در این روستا، خانههای زیادی هست که از سیل خسارتی ندیدهاند. شریفالدین؛ یکی از ساکنان روستای چاهان میگوید ۴۰ تا از خانههای روستا، تخریب کم و زیاد داشته و در همان روزهای اول بعد از سیل اسفند، امدادگران هلالاحمر به روستا آمدند و به خانهها نگاه کردند و فقط به خانوادههایی سبد غذایی دادند که سیلاب وارد خانهشان شده بود.
«دو، سه قوطی کنسرو لوبیا و ماهی، یک بسته شکر، یک روغن و کمی عدس و نخود؛ این کل موجودی سبدهای غذایی بود که به روستای ما آوردند. فکر میکنم ارزش هر بسته هم بیشتر از ۲۰۰ هزار تومان نمیشد. این روستا ۳۰۰ خانوار دارد، یعنی ۳۰۰ خانه دارد اما هلال احمر حدود ۱۰۰ بسته غذایی آورده بود و آن هم فقط بین خانوادههای سیلزده توزیع شد. ما مردم بلوچ، عزتنفس داریم و اگر ضعیفتر از خودمان ببینیم، نان سفرهمان را به او میدهیم اما چه برای فقیر و چه برای غنی، این بستههای غذایی، توهین به مردم است. مردم به دو تا قوطی کنسرو و یک بطری آب معدنی نیاز ندارند؛ دولت به جای این بستههای غذایی، باید سیلبندها را درست کند که مردم، با آرامش زندگی کنند و با هر بار بارندگی سیل راه نیفتد و آن وقت بعد از سیل، یک بسته مواد غذایی دستشان بگیرند و دور روستاها راه بیفتند و فکر کنند که کار مهمی انجام دادهاند. تا هفته قبل، جادههای اطرافمان زیر آب بود. مردم، میتوانند رزقشان را یک جوری پیدا کنند. وظیفه دولت، درست کردن جاده و سیلبند است اما با توزیع دو تا قوطی کنسرو میخواهد حواس مردم را پرت کند و مثلا بگوید که وظیفهاش را انجام داده است! با این سیل، تمام محصولات کشاورزیمان از بین رفته. الان فصل خرماست؛ مردم هر چه از نخلهایشان جمع کرده بودند به سردخانه روستا برده بودند ولی سردخانه دو هفته است که از کار افتاده و خرمای مردم در حال فاسد شدن است و تا امروز یک نفر از دولت برای ارزیابی ضرر و زیان سیل اسفند و فروردین نیامده. مردم کلی خسارت دیدهاند اما دولت هیچ به روی خودش نیاورده.»
فروردین ۱۳۹۹ وقتی سیل به دهستان چاهان رسید، مردم روستای چاهان گفتند: «به خاطر نبود سیلبند، خانه و زندگی ما در معرض سیل قرار دارد، کشاورزی و دامداری ما از بین رفته است. بارها به مسوولان گفتهایم و برای سیلبند درخواست دادهایم اما تا به حال، به این درخواست توجهی نشده. با طغیان رودخانه، سیلاب تا یک قدمی خانهها میرسد و مردم را میترساند و بز و گوسفندها را میکشد و تا امروز، هیچ مسوولی نیامده بابت خسارتها از مردم سوال کند.»
حالا ۴ سال از سیل ۱۳۹۹ گذشته و روستا و دهستان چاهان، هنوز سیلبند ندارد و هنوز سیلاب تا یک قدمی خانهها میرسد و مردم را میترساند و بز و گوسفندها را میکشد و هیچ مسوولی نمیآید بابت خسارتها از مردم سوال کند...
اهالی روستای «ریمدان» میگویند تنها باری که «مسوولان» را دیدند روز انتخابات مجلس بود؛ چند روز بعد از سیل اسفند ماه.
«دور تا دور خانه و روستای ما سیلاب بود؛ برای رفت و آمد باید سوار قایق میشدیم. چند ساعت قبل از انتخابات، چند نفر از فرمانداری با قایق صندوق رای آوردند و بعد از رایگیری، صندوق را با قایق بردند و در این دو ماه، این تنها دفعهای بود که آدمهای دولتی به روستای ما آمدند.»
روستای «ریمدان» ۲۶ کیلومتر تا مرز پاکستان فاصله دارد و فضیله میگوید در این دو ماه، نه از هلالاحمر و نه از سپاه و نه از ارتش و نه از هیچ جای دیگر، هیچ کمکی برای مردم ریمدان نیامده و تنها کمکی که به مردم روستا رسیده، بستههای لوازم بهداشتی و آب معدنی و مواد غذایی بوده که سوختبرها - همان مردانی که با گازوییلکشی معاش خانوادهشان را تامین میکنند و مرگ و زندگیشان به یک ترمز ناجور یا انحراف بیوقت در جادهای ناهمواربند است - از جیب خودشان خریدهاند و برای مردم روستا آوردهاند.
«سوختبرها میآمدند با گونیهای پر از صابون و شامپو و پوشک و شیرخشک و پودر رختشویی، با گونیهای پر از بسته حبوبات و روغن و چای. از شهرهای سرباز و بیشه و راسک و سراوان و ایرانشهر و زاهدان و میرجاوه میآمدند. سراغ هر خانواده که میرفتند، مرد و زن خانواده بهشان میگفتند ما میدانیم شما با چه زحمتی پول این وسایل را جور کردهاید و میدانیم که چطور با جانتان بازی میکنید برای یک لقمه نان. اینها را ببرید برای ضعیفتر از ما و برای مردم روستاهایی که زیر آب رفتهاند.»
فضیله از اهالی خاش است و از ۹ سال قبل تا حالا - به دلیلی که باید ناگفته بماند - در روستای ریمدان زندگی میکند. فضیله، دوره کمکهای اولیه را گذرانده و هر چند ماه یک بار، وقتی چند روزی به خاش و نزد پدر و مادرش میرود، در هنگام بازگشت به ریمدان،از جیب خودش برای مردم روستا بسته بزرگی از انواع داروهای مسکن و تب بر و تقویتی میخرد و میبرد. فضیله میگوید بعد از سیل اسفند و فروردین، آنچه بیشتر از هر چیز پیر و کودک و زن و مرد روستا را گرفتار کرد، تب و لرز مالاریا بود اما حال همه بیماران، با همان داروهایی که فضیله با خودش آورده بود، خوب شد ولی اسهال و شکم درد، بیماری مزمن اهالی ریمدان است که چارهای هم ندارد چون در ریمدان، چیزی به اسم «آب بهداشتی و سالم» وجود ندارد و مردم ریمدان، در تمام ایام سال و در تمام عمرشان مجبورند تشنگیشان را با آب گلآلود و کثیف جمع شده در «هوتک» برطرف کنند و بعد از سیل اسفند و فروردین، آب هوتکهای اطراف روستا آلودهتر هم شد چون هوتکها با سیلاب پر شده بود و مردم باید سیلاب را میجوشاندند تا گل و الودگیهایش، کمی کمتر شود ولی در نهایت فرقی نمیکرد و آب، طبق معیارهای معمول «آلوده و غیر قابل شرب» بود ولی وقتی تا کیلومترها دورتر، جز همین چالههای لبریز از آب و سیلاب، هیچ امکان دیگری برای سیراب شدن انسان و حیوان وجود ندارد، چطور باید به مردم گفت که آب هوتک آلوده است و غیر قابل شرب است؟
«خاک این منطقه، رُسی و سنگین است و زمین آب را جذب نمیکند. وقتی باران ببارد، خاک این منطقه چسبناک و لیز میشود. وقتی سیل بیاید، کل منطقه مثل باتلاق میشود یعنی که پا توی گل میگذاری اما گِل، پاهایت را اسیر میکند. درست مثل وقتی که توی باتلاق بروی و نتوانی خودت را از دریای گِل بیرون بکشی.»
فضیله میگوید در همین روزهای اخیر ۴ تا از بچههای روستا، وقتی رفته بودند کنار هوتک بازی کنند، داخل گودال گل و آب افتادهاند و مردهاند. در ریمدان از حداقلهای زندگی خبری نیست و این وضع و حال همه روستاهای مرزی است. فضیله میگوید همه مردان این روستا با مزد گازوییل فروشی در مرز پاکستان، زندگی خانوادهشان را اداره میکنند اما این مزد هم فقط برای سیر ماندن کفاف میدهد چون همه خانوادهها، پرجمعیتند و یک مرد باید به تنهایی خرج زنده ماندن حداقل ۱۰ یا ۱۵ نفر؛ والدینش و خانواده خودش و گاهی خانواده برادرش را هم تامین کند.
«فقر در این روستا، تصویر عجیبی دارد. اگر به این روستا بیایید فکر میکنید زمان در این روستا حداقل ۶۰ یا ۷۰ سال قبل متوقف شده. همه خانههای روستا، از گل و کاهگل است. لابهلای این همه خانه فرسوده، یک یا دو خانه با سیمان یا بلوک ساخته شده ولی تصویر غالب روستا، کهنگی ناشی از فقر است . به همین دلیل هم، در سیل اسفند و فروردین، خیلی از خانههای گلی و کاهگلی خراب شدند. در روستای ما برخلاف بقیه روستاها، انتظار برای فرونشست سیل یا خشک شدن زمین بیهوده است چون نزدیک رودخانهایم و هوای روستا مرطوب است و هفتهها طول میکشد تا سیلاب بخار شود. تا دو هفته قبل، ارتفاع سیلاب در روستا و جادههای اطرافمان به اندازهای بود که وقتی میخواستیم برای خرید آذوقه به روستای نوبندیان و تا ۵۰ کیلومتر دورتر برویم، باید سوار قایق میشدیم اما الان به سختی دو هفته قبل نیست و پژو و پراید میتوانند تا یکی، دو روستا دورتر بروند و برگردند اما هنوز کف حیاط تنها مدرسه روستا، پر از آب است و بچهها با ترس به مدرسه میروند.»
پیامکهای جدید تلفنم را باز میکنم؛ تبلیغ کنسرت یک خواننده پاپ در هتل «اسپیناس پالاس» شامگاه چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت، قیمت بلیت از ۱۰۵ هزار تا ۸۳۵ هزار تومان، تبلیغ کنسرت دو خواننده پاپ در برج میلاد شامگاه ۲۸ اردیبهشت، قیمت بلیتها از ۲۵۰ هزار تا ۸۹۵ هزار تومان، تبلیغ تور تفلیس ۸ میلیون تومان، تبلیغ تور آنتالیا ۱۳ میلیون تومان ...
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
یکم مه، روز جهانی کارگر، از راه میرسد و در ایران پا به خیابانهایی میگذارد که این روزها، ویژهتر از همیشه، مملو از ماموران انتطامی و امنیتی است؛ صفی که بخشی از دستگاه تحمیل منویات حاکمیت به مردم است، از جمله تحمیل فقر و فلاکت. «روز کارگر» در ایران همواره این صف را در مقابل خود دیده است که چگونه تجمع کارگران را پراکنده و آنها را زده و بسته و بازداشت کرده و نگذاشته است مراسم مستقل خود را برگزار کنند. و اگر مناسبت این روز از اعتراض همبستهی کارگران شیکاگو و سرکوب شدید آن به دست پلیس سر برآورده است، کارگران ایران سالهاست که در مناسبت «روز کارگر» بهسر میبرند. آنها هر روز برای بدیهیترین حقوق خود دست به اعتراض زدهاند، هر روز سرکوب شدهاند و هر روز شکستها و پیروزیهای خود را شمردهاند. به این معنا در ایران هر روز، روز کارگر است. تا این وضعیت را دریابیم کافی است بدانیم امسال اولین اعتراض و اعتصاب کارگران در نخستین روز آن، اول فروردین، انجام گرفت: کارگران راهآهن خراسان به دلیل پرداخت نشدن حقوق و مزایای خود دست از کار کشیدند. در سال گذشته بیش از 1600 اعتصاب و اعتراض کارگری و صنفی ثبت شده و البته بسیاریشان همراه با یورش ماموران و ضرب و جرح و بازداشت اعتصابیان و معترضان بوده است. این حجم از تجمع و فریاد نشانگر غارت نیروی کار و وسعت بیدادی است که از سوی صاحبان قدرت و مکنت بر پرشمارترین و اساسیترین طبقهی جامعه تحمیل شده است.
هنگامیکه دستمزدها در همدستی کارفرما و دولت چندبرابر زیرِ خط فقر تعریف و تعیین و بخشی از همین حد هم صرف باجخواهی روزانهی شرورِ مستِ تیغ برکفِ بازار میشود، این تعریف و تعیینِ سطح برخورداری از زندگی فقط برای کارگران نیست بلکه شامل همهی کسانی میشود که از قدرت اقتصادی و سیاسی سهمی ندارند؛ فقط نان و مسکن و گوشت و پوشاک و میوه نیست که هردم بیشتر و بیشتر از سفرهی مردم کاسته و به رویای ذهنشان بدل میشود بلکه فرهنگ آنها، از آموزش و کتاب و سینما و تئاتر و موسیقی و . . . نیز اسیر اثرات فقر میشود و آسیب میبیند. در این شرایط اعتلای فرهنگی که نه، ابتذال فرهنگی رخ مینماید.
اینجاست که ما نویسندگان به کارگران و دیگر زحمتکشان گره میخوریم و به هم مربوط میشویم. نویسندگان گذشته از اینکه خود فروشندگان نیروی کارند، و از این جنبه با کارگران همسرنوشت، کنشگران عرصهی فرهنگ جامعه نیز هستند. کمااینکه کانون نویسندگان ایران یکی از هدفهای بنیادین خود را اعتلای فرهنگی جامعه قرار داده است. پس فقر و فلاکتی که مانعی جدی در راه بهرهمندی مردم از امکانات و فرصتهای فرهنگی است باید مورد اعتراض نویسندگان قرار گیرد. حمایت از حقوق کارگران حمایت از رشد و برخورداری فرهنگیِ بیشینهی مردم است. خاصه آنکه کارگران ایران هم بهطور عام، همانند کارگران دیگر کشورها، از نظام اقتصادی حاکم رنج میبرند و هم بهطور خاص از سیاست و ایدئولوژی حاکمان که اقتصاد را در چنبرهی خود ویرانتر و زندگی مردم را محکوم به فقر روزافزون کرده است. حمایت نویسندگان فقط شامل جنبههای مادی منافع کارگران نیست بلکه خلاصی آنها از سانسور و اختناق را نیز در بر میگیرد. و این جایی است که کارگران باید به حمایت از خواستههای مشخص نویسندگان، لغو هرگونه سانسور و تحقق آزادی بیان بیهیچ حصر و استثنا، برخیزند. برای آنکه بتوانند تریبونهای خاص خود را داشته باشند، برای آنکه صدای خود را بیمانع و بدون هراس به گوش دیگران برسانند، برای داشتن تشکلهای مستقل آزاد، برای ... لازم است مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان را به بخشی از خواستههای مستقیم خود تبدیل کنند.
کانون نویسندگان ایران ضمن شادباش روز جهانی کارگر از مطالبات و خواستههای کارگران حمایت میکند و خواستار آزادی همهی کارگران زندانی و فعالان کارگری در بند از جمله کیوان مهتدی عضو کانون نویسندگان ایران است.
یکم مه، برابر با ۱۲ اردیبهشت، روز جهانی کارگر فرخنده باد.
کانون نویسندگان ایران
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
کانال تلگرام «امتداد» شامگاه دوشنبه ۱۰ اردیبهشت خبر داد در پی تشدید بیماری صدیقه وسمقی که پیشتر منجر به نابینایی او شده بود ساعتی قبل با آزادی وی موافقت و او از زندان اوین خارج شد.
خانم وسمقی که به عنوان محقق و اسلامپژوه شناخته میشود، روز ۲۶ اسفند در منزلش بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. او چند روز پیش از بازداشت گفته بود که احضار شده اما به دلیل «مشخص نبودن اتهامات» به دادسرا نخواهد رفت.
این نویسنده و اسلامپژوه اخیرا در نامهای به کمیته حقیقتیاب سازمان ملل شورای حقوق بشر سازمان ملل نوشت: «بیش از چهل روز است به اتهام برداشتن روسری، به طرز وحشیانه و خشونت باری توسط ماموران تحت امر رهبر جمهوری اسلامی بازداشت شدم و به علت فقدان بینایی حبس با شکنجه و اعمال شاقه را تحمل کردهام.»
او در ادامه نامه خود میافزاید:
«من اکثر سالهای عمر خود را مصروف تحصیل، تدریس و تحقیق در حوزه دین، بویژه فقه اسلامی نموده ام و نتیجه پژوهش های اینجانب درباره پوشش زنان این است که زنان دین دار در چار چوب شریعت اسلامی ملزم به پوشاندن موی سر خود نیستند و برخی پژوهشگران مستقل حوزه دین نیز بر همین عقیدهاند.
دهه هاست که بسیاری از زنان ایرانی با قانون حجاب اجباری مخالفند و من نیز در مخالفت با این قانون و اعتراض به سرکوب زنان و کرامت آنان روسری از سر برداشتهام.
دیدگاه رهبر جمهوری اسلامی آن است که زنان باید موی سر خود را بپوشانند. اگرچه این دیدگاه بر اساس منابع دست اول اسلامی چندان قابل دفاع نیست، اما با استفاده از قدرت سیاسی بر زنان تحمیل شده و این موضوع و بویژه مجازات زنان بهدلیل تخلف از آن تا کنون لطمات فراوان جانی، جسمی، روانی و مالی به زنان و ملت ایران وارد کرده است.
این در حالیست که رویه معمول فقیهان شیعه تا کنون چنین بوده که دیدگاه خود را صرفا مطرح مینمودند و مقلدان در عمل به آن مختار بودهاند.
من اکنون بیش از چهل روز است که به اتهام برداشتن روسری، به طرز وحشیانه و خشونت باری از خانه خود توسط ماموران حکومتی که از لحاظ حقوقی تحت امر فرمانده کل قوا یعنی رهبر جمهوری اسلامی هستند؛ بازداشت و به زندان اوین انتقال یافتهام.»
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
فرا رسیدن اول ماه مه روز جهانی کارگران را به همهی کارگران ایران و جهان، تبریک میگوئیم و تلاشها و مبارزات مستمر آنها در رسیدن به آزادی، عدالت اجتماعی، رفع تبعیض و تامین حقوق انسانی برای تک تک آحاد جامعه را، ارج میگذاریم.
امسال اول ماه مه در شرایطی فرا میرسد، که فشار اقتصادی و سیاسی در کشور ما به حداکثر خود رسیده است؛ تورم و گرانی، زندگی مردم را هرچه سختتر کردهاست. حمله به زنان و صدور احکام اعدام برای جوانان و فعالین جنبش «زن، زندگی، آزادی» ادامه دارد. سیاست تنشزای خارجی جمهوری اسلامی و نگرانی از درگیرشدن در تقابل نظامی، شرایط زندگی زیر بار گرانی برای بخش عظیمی از مردم را غیرقابل تحملتر کردهاست. با بالارفتن خط فقر به بالای ۲۸ میلیون تومان، شمار بیشتری از هموطنان ما، در شرایط فقر و یا زیر خط فقر زندگی میکنند.
در سال ١٤٠٢ اعتراضات کارگران، بازنشستگان و معلمان نیز با تشدید وخامت اوضاع اقتصادی، فاصلە فاحش میان دستمزدها و هزینەهای زندگی، گسترش یافت و بە بیش از ١٩٠٠ اعتراض و اعتصاب رسید. درحالیکه تعداد بازداشت شدگان رهبران سندیکاهای کارگری و فعالین مدنی بیشتر شد، کارگران رسمی و پیمانی شرکتهای نفتی، و نیز کارخانههای مختلف از جمله فولاد، هفتتپە، ذوب آهن، ماشینسازیهای تبریز و اراک، خودروسازیها، معادن مختلف، شهرداریها، ابنیەی فنی راە آهن، مخابرات، مترو، کاغذسازی و رانندگان و اتوبوسرانان، بارها دست به اعتصاب و اعتراض زدند. این اعتراضات از جمله در شرکتهای مختلف نفت همچنان ادامه یافت و از آغاز سال جدید، تجمعات اعتراضی متعددی از سوی آنها انجام گرفتهاست.
اخراج کارگران و کارمندان، یکی از ترفندها برای عقب راندن مبارزات آنان بوده و همچنان ادامه دارد. طبق گزارش تشکلهای مستقل کارگری، در سال گذشته شمار زیادی از کارگران از جمله کارگران فولاد، اخراج شده یا در معرض اخراج قرار گرفتهاند. علت این اخراجها از جمله شرکت در اعتصابات کارگری با مطالباتی چون همسانسازی دستمزدها با سایر شرکتهای فولاد، اجرای طبقە بندی مشاغل، رسمی کردن کارگران پیمانی و اخراج کارگران بە دلیل شرکت در اعتصابات، بودهاست. همچنین بازداشت و دستگیری فعالان فرهنگی نیز ادامه داشتهاست.
یکی دیگر از مشکلات، وجود مشاغل کاذب یا «بیثباتکاری» است. با توجه به نبودن فرصتهای شغلی مناسب، بسیاری از جوانان که برخی از آنها از تحصیلات عالی نیز برخوردارند، از داشتن شغلی ثابت و امنیت شغلی و حقوق مربوط به آن مثل حق بیمه و بازنشستگی محرومند و به فعالیت های شغلی مختلف و مشاغلی با قراردادهای کاری موقت چند ماهه یا روشهای دیگر کسب درآمد روی می آورند. یکی از سختترین این نوع مشاغل، «کولبری» است که پدیدهای جدید در دهههای اخیر است. کولبری در عین حال یکی از مرگبارترین فعالیتهای اقتصادی به شمار میرود. به گزارش کولبر نیوز تنها در سال گذشته، ۴۴۴ کولبر در مناطق مرزی و غرب کشور، بر اثر عواملی همچون تیراندازی مستقیم نیروهای نظامی رژیم، بهمن و سرمازدگی، رفتن روی مین، سقوط از کوه و ارتفاع و سایر موارد کشته و زخمی شدهاند.
کار کودکان، یکی دیگر از معضلهای برآمده از سیاستهای سودجویانه و مدیریت نالایق جمهوری اسلامی است. با بالا رفتن میزان فقر در جامعه، نه فقط بسیاری از کودکان امکان تحصیل در مدرسه را از دست میدهند، بلکه بهجای داشتن زندگی کودکانه، مجبور به کارهای بسیار سخت با درآمد نازل و ناچیز می شوند. به این ترتیب با فقیرتر شدن خانواده، راه گریزی از ورود کودکان به بازار کار برای آنان و خانوادهشان باقی نمیماند. همین امر باعث میشود که در مناطق محرومتر و بین خانوادههای کمدرآمد یا دارای شغلهای بیثبات، تعداد بیشتری کودک از تحصیل محروم و به بازار کار ملحق شوند و چرخهی معیوب فقر در خانوادههای آنها، هرچه بیشتر موروثی شود. از سوی دیگر این کودکان در این مسیر، در معرض انواع مختلف خطرات و سوءاستفادهها قرار گرفته و به این ترتیب آسیبهای جسمی و روحی را متحمل میشوند، که تاثیرات منفی خود را بر زندگی آنان تا پایان عمر باقی میگذارد.
گرچه در ادامهی جنبش «زن، زندگی، آزادی» همچنان شاهد حضور زنان در صفوف اول مبارزه در خیابان و اخیرا تشدید سرکوب گستردهی آنان توسط عاملین حکومت هستیم، اما حضور زنان در بازار کار با نسبت میزان تحصیل و توانائی های آنان، به دلیل قوانین تبعیضآمیز اسلامی، تناسبی ندارد. علاوه بر آن، نتایج این تبعیض، همچنان خود را در نابرابری در درآمد تا عدم برخورداری از حقوق به رسمیت شناخته شده در اکثر کشورهای جهان، بروز میدهد. براساس گزارش مرکز آمار در بهار ۱۴۰۲، نرخ مشارکت اقتصادی جمعیت زنان زیر ۱۴ درصد اعلام شدهاست. این در حالی است که در همین بازهی زمانی، مردان ۶۸.۳ درصد از نرخ مشارکت اقتصادی را به خود اختصاص دادهاند. جذب فقط ۱۴ درصد از ۳۲ میلیون نیروی کار زنان در بازار رسمی اشتغال، نه فقط به معنای عدم امکان استفادهی زنان از فرصتهای شغلی و بهرهوری از تبعات آن همچون دستمزد و حقوق بازنشستگی در زمان سالخوردگی است، بلکه به معنای محرومیت جامعه از پتانسیل عظیم این نیروی کار میباشد. براساس گزارش «مجمع جهانی اقتصاد»، تا پایان ۲۰۲۲، جایگاه ایران در میان ۱۴۶ کشورِ بررسیشده، رتبهی ۱۴۳ بودهاست. پس از ایران، کنگو و پاکستان و افغانستان در قعر جدول قرار دارند.
مجموعهی این شرایط، زمینه را برای رشد مبارزه نیز بیش از گذشته فراهم کردهاست و جنبش «زن، زندگی، آزادی»، علیرغم فشارها و سرکوب مداوم جمهوری اسلامی، تلاش میکند تا سنگرهای جدیدی را با اشکال مختلف مبارزه، از نافرمانی مدنی به ويژه مقاومت در مقابل حجاب اجباری گرفته تا سازماندهی اعتصاب و تحصن و اعتراضات گسترده در اشکال دیگر، فتح کند. کارگران، مزد و حقوق بگیران، بیثباتکاران، معلمان و بازنشستگان نیز جزء مهمی از این جنبش بوده و تلاشهای خود را برای تعمیق و گسترش این جنبش در اشکال مختلف و علیرغم همهی بازداشتها و سرکوبها و زندانی کردن فعالان مدنی توسط حکومت، ادامه دادهاند.
اعتصابات و اعتراضات کارگران سابقه طولانی در عمر جمهوری اسلامی دارد و از پرشمارترین اعتراضها در سالهای گذشته بودهاست. اما ما در سالهای اخیر شاهد تقويت و گسترش پيوند بين جنبش کارگری با جنبش معلمان، دانشجويان و بازنشستگان و بهويژه با جنبش انقلابی «زن، زندگی، آزادی» بودهایم. گرچه جمهوری اسلامی با بازداشت، تهديد و محکومیت فعالان کارگری و رهبران سندیکائی، مانع ايجاد تشکلهای مستقل کارگری و سایر تشکل های صنفی میشود، اما ما همچنان شاهد رشد فعالیت این تشکلها در سال جاری هستیم. این همبستگی اعتراضی، حتی از درون بندهای زندان از جمله در بیانیههای اعتراضی زندانیان سیاسی، مدنی و عقیدتی قابل مشاهده است. در سال گذشته نیز تعداد زیادی از فعالین کارگری و فرهنگی، به دلیل اعتراضات خود بازداشت شده و حکم های طولانی گرفته و همچنان در شرایطی غیرانسانی در زندان بهسر می برند و با محرومیت از درمان، مرخصی، قطع تلفن و انتقال تنبیهی مواجهاند.
سال گذشته ۲۰ تشکل از تشکلهای کارگری و مدنی، خواست های خود در عرصه های مختلف را در منشوری بنام «مطالبات حداقلی تشکلهای مستقل صنفی و مدنی ایران» در دوازده بند، به مناسبت اول ماه مه (۱۱ اردیبهشت) منتشر کردند. “همگامی” معتقد است که انتشار چنین منشور هایی، بیانگر همبستگی این تشکلهاست و میتواند عنصر مهمی در تغییر توازن قوا بین حکومت و جامعه بوده و آن را به نفع جنبش تغيير دهد و بستر مساعدی را برای گذار از جمهوری اسلامی و استقرار دموکراسی در کشور ما فراهم سازد.
“همگامی” روز جهانی کارگر را گرامی میدارد و از مطالبات و مبارزات بحق کارگران و همه مزد و حقوق بگیران و بیکاران پشتيبانی میکند. به اعتقاد ما تحقق اهداف همگامی مانند پایان دادن به کار کودکان، پایان دادن به تبعیض جنسی و جنسیتی در بازار کار، ایجاد فرصتهای شغلی برای زنان، حقوق برابر بدون توجه به جنسیت، تامین ایمنی کار و امنيت شغلی، حق اعتصاب و حق داشتن سندیکاهای مستقل تنها در آزادی و دموکراسی و جدایی دین از حکومت، بطور کامل ممکن میشود و ادامه و گسترش مبارزات صنفی و سندیکایی کارگران و حقوق بگیران برای رسیدن به خواستهای خود، از مبارزه برای تحقق آزادی و دموکراسی جدا نیست.
«همگامی برای جمهوری سکولار دموکرات در ايران»
۱۰ ارديبهشت ۱۴۰۳ (۲۹ آوريل ۲۰۲۴)
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
اکرم اماماوغلو، شهردار استانبول و رقیب رجب طیب اردوغان رئیسجمهور ترکیه، در جریان یک مصاحبه، حماس را یک «گروه تروریستی» خواند و گفت ترکیه از کشتار ۷ اکتبر «عمیقاً متاسف» است.
آقای اماماوغلو به شبکه خبری سیانان گفت: «حماس حملهای را در اسرائیل انجام داد که ما عمیقاً از آن متأسفیم. هر ساختار سازمانیافتهای که دست به اقدامات تروریستی بزند و مردم را به طور دستهجمعی بکشد، از نظر ما یک سازمان تروریستی محسوب میشود.»
شهردار استانبول افزود: «متأسفانه امروز همان اتفاق برای فلسطینیان بیگناه در اسرائیل در حال افتادن است. من خواهان این هستم که ظلم وحشیانه بر فلسطینیان فوراً متوقف شود.»
اظهارات این مقام شهری ترکیه علیه حماس، در حالی بیان شده است که دولت این کشور تحت رهبری رجب طیب اردوغان آشکارا از این سازمان شبهنظامی حمایت میکند و با محکوم کردن اسرائیل به دلیل حمله به نوار غزه، خواستار آتشبس فوری شده است.
اردوغان همچنین سال گذشته تاکتیکهای بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر اسرائیل در جنگ جاری را «بدتر از هیتلر» رهبر آلمان نازی خواند و اسرائیل را به دلیل حمله به حماس در غزه «دولتی تروریستی» توصیف کرد.
آقای اردوغان همچنین اخیراً با اسماعیل هنیه، رئیس سیاسی حماس، در ترکیه دیدار کرده است. مطابق گزارشهای منتشر شده، حماس در نظر دارد رهبری خود را از قطر به این کشور منتقل کند.
پیروزی اکرم اماماوغلو در انتخابات شهرداریها در ماه مارس، بدترین شکست اردوغان و حزب عدالت و توسعه در بیش از دو دهه در قدرت را رقم زد و میتواند نشاندهنده تغییر در چشم انداز سیاسی تقسیم شده این کشور باشد.
از شهردار استانبول با عنوان نامزد احتمالی حزب جمهوریخواه خلق (CHP) برای انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۲۸ ترکیه نام برده میشود.
اوزگور اوزل، رهبر فراکسیون حزب جمهوریخواه خلق ترکیه در پارلمان این کشور، پیش از انتخابات شهرداری استانبول گفته بود که این حزب در معرفی اماماوغلو به عنوان نامزد ریاست جمهوری در انتخابات بعدی این کشور «تردید نخواهد کرد».
یورونیوز فارسی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
وزیر خارجه ایالات متحده دریک سخنرانی خواستار یکپارچگی دفاعی بین کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس برای مقابله با ایران شد.
آنتونی بلینکن که به عربستان سعودی سفر کرده است، روز دوشنبه ۹ اردیبهشت در نشست وزیران خارجه شورای همکاری خلیج فارس، با اشاره به حملات موشکی و پهپادی ایران به اسرائیل گفت: «این حمله بیانگر تهدید فوری و فزاینده ایران است اما همچنین ضرورت همکاری ما در زمینه دفاع یکپارچه را نشان میدهد.»
او افزود ایالات متحده در هفتههای آینده در مورد یکپارچهسازی دفاع هوایی و موشکی و تقویت امنیت دریایی، با شش کشور عضو این شورا گفتوگو خواهد کرد.
ایران در واکنش به کشته شدن هفت نظامی ارشد خود در حمله به ساختمان کنسولگریاش در دمشق که آن را به اسرائیل نسبت داده است، بامداد ۲۵ فروردین ۱۷۰ پهپاد، ۱۲۰ موشک بالستیک و ۳۰ موشک کروز به اسرائیل شلیک کرد.
مقامهای اسرائیلی اسرائیل میگویند ۹۹ درصد از این پرتابهها با همکاری آمریکا، بریتانیا، فرانسه و اردن رهگیری و منهدم شدند.
حضور آقای بلینکن در ریاض اولین سفر او به منطقه از زمان درگیری بین اسرائیل و ایران است.
آمریکا در حال حاضر روابط نظامی قوی با همه کشورهای عربی خلیج فارس دارد، اما روابط میان شش کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس در سالهای اخیر دچار فراز و نشیب بوده است.
وزیر خارجه ایالات متحده در سخنرانی روز دوشنبه خود گفت که منطقه برای آینده خود یک انتخاب دارد، از جمله «آیندهای که حامل تفرقه، ویرانی، خشونت و بیثباتی دائمی است».
او اظهار داشت که کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس از طریق تماس با آمریکا، «یکپارچگی بیشتر» و «صلح بیشتر» را انتخاب کردند.
بلینکن: عادیسازی روابط عربستان با اسرائیل نزدیک به تکمیل است
وزیر خارجه ایالات متحده در سخنرانی دیگری که در مجمع جهانی اقتصاد در ریاض انجام داد، گفت آمریکا و عربستان در یک ماه گذشته «کار فشردهای» را با یکدیگر در زمینه عادیسازی روابط اسرائیل و عربستان انجام دادهاند.
آقای بلینکن افزود: «ایالات متحده به نهایی شدن یک پیمان امنیتی با عربستان سعودی نزدیک است که در صورت صلح با اسرائیل پیشنهاد میشود.»
او گفت: «کاری که عربستان سعودی و آمریکا با هم در زمینه توافقات خود انجام دادهاند، بالقوه بسیار نزدیک به تکمیل است.»
در حال حاضر، دو کشور امارات متحده عربی و بحرین، اسرائیل را به رسمیت شناختهاند اما تلاش عمده آمریکا عادیسازی رابطه بین عربستان سعودی و اسرائیل است.
وزیر خارجه آمریکا گفت: «برای پیشبرد عادیسازی، دو چیز مورد نیاز است: آرامش در غزه و مسیری مطمئن به سوی تشکیل یک کشور فلسطینی.»
«حماس پیشنهاد سخاوتمندانه را بپذیرد»
آقای بلینکن روز دوشنبه همچنین گفت که امیدوار است حماس پیشنهاد «فوقالعاده سخاوتمندانه» برای توقف حمله اسرائیل به غزه در ازای آزادی گروگانها را بپذیرد.
به گفته او، «حماس پیشنهادی از سوی اسرائیل دریافت کرده که فوقالعاده سخاوتمندانه است. در این لحظه تنها چیزی که بین مردم غزه و آتشبس ایستاده است حماس است».
وزیر خارجه آمریکا افزود: «آنها باید تصمیم بگیرند و باید سریع تصمیم بگیرند. امیدوارم که تصمیم درستی بگیرند.»
گزارشها حاکی است که قرار بود هیئتی از حماس روز دوشنبه به مصر برود که همراه با قطر در حال میانجیگری برای دستیابی به توافقی است که باعث توقف حملات اسرائیل و آزادی گروگانها شود.
گروه افراطی حماس که از سوی آمریکا، اتحادیه اروپا و شماری دیگر از کشورهای غربی سازمانی تروریستی شناخته میشود، ۱۵ مهر پارسال به شهرکهای جنوب اسرائیل حمله کرد و بیش از ۱۲۰۰ نفر را کشت. صدها اسرائیلی نیز از سوی شبهنظامیان این گروه ربوده و به نوار غزه منتقل شدند.
اسرائیل در واکنش به این حمله مرگبار، ماههاست که نوار غزه را هدف حملات شدید هوایی و زمینی قرار داده و از طرح خود برای یورش به رفح در جنوب این باریکه خبر داده است که آخرین پایگاه حماس محسوب میشود.
بر اساس آمارهای وزارت بهداشت تحت کنترل حماس، جنگ غزه تا کنون بیش از ۳۴ هزار کشته برجای گذاشته است. صدها هزار نفر نیز در این باریکه آواره شده و بویژه به شهر رفح در نزدیکی مرز مصر رفتهاند.
گروه حماس تاکنون شماری از گروگانهای اسرائیلی را در ازای آزادی تعداد زیادی از فلسطینیها و همچنین ارسال کمکهای دارویی و غذایی به نوار غزه آزاد کرده است. با این حال بیش از یکصد گروگان اسرائیلی همچنان در دست این گروه و سایر شبهنظامیان فلسطینی است.
رادیو فردا
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
این سطور به یاد نویسنده بزرگ اسرائیلی یاکوو شابتای[۱] نوشته شده است.[۲]
مسلمانان اگر توسط خود مسلمانان کشتار شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط کمونیستهای چین سرکوب شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط هندوها کشتار شوند، صدای کسی در نمیآید؛ مسلمانان اگر توسط بوداییها به سلابه کشیده شوند، صدای کسی در نمیآید. ولی به محض این که یک طرف قضیه یهودیان باشند، مهم هم نیست تقصیر کی باشد، همه جهان روی یهودیانِ «پست فطرت» متمرکز میشوند.
از سال ۲۰۲۳ پاکستان چند سد هزار افغانِ مسلمان پناهنده را بیرون رانده است و قرار است تا ۱.۷ میلیون افزایش یابد. آیا کسی میداند که چه تعداد افغان بر اثر گرسنگی و سرما در بیابانهای بیآب و علف افغانستان کشته شدهاند؟ فکر نکنم کسانی که سنگ مردم مسلمانِ فلسطین را به سینه میزند از این رویداد اطلاع داشته باشند.
طبق گزارش سازمان ملل متحد بدبختترین و بیکسترین انسانهای روی زمین مردم مسلمان روهینگیا هستند که تعدادشان ۱.۳ میلیون نفر است. ارتش میانمار آنها را از خانه و کاشانهشان بیرون رانده و حالا در ناکجاآبادی در حوالی بنگلادش در حال جان کندن هستند. میدانید روزانه چند بچه فقط از گرسنگی میمیمرند؟ فکر نکنم بدانید، چون پای اسرائیل در میان نیست.
بزرگترین اردوگاههای «تربیتی و کاری» پس از دوره نازیها هم اکنون در چین است. در حال حاضر دست کم دویست هزار نفر از مسلمانان اویغور در آنجا بسر میبرند، در وضعیتی بسیار اسفناک. راستی چرا کسی صدایش برای این مسلمانان در نمیآید؟ چون پای اسرائیل در میان نیست.
اگر این رفتار سیاسی از یهودستیزی سرچشمه نمیگیرد، پس چیست؟
بدون شک از زمان تأسیس کیبوتسها تا تشکیل دولت اسرائیل و رخدادهای خونافشان پس از آن، یک دگرگونی بزرگی در افکار و عواطفِ مردم اسرائیل و مردم عرب همسایه آنها رخ داده است ولی شوربختانه یک عنصر پایدارِ در این کشاکشهای نازیبا، یهودستیزی بوده و است. یهودیان اسرائیل در این فرآیند هفتاد هشتاد ساله همواره، چه در رسالههای پژوهشی و چه در ادبیات داستانی، خود را زیر ذرهبین نقد گذاشتهاند. برای نمونه، رمانهای یاکوو شابتای (Yaakov Shabtai)، داستانها و اشعار عاموس عوز (Amos Oz) گویای این نقد هستند.
«رمان گذشته ملموس با مرگِ گلدمن پیر که یکی از پدران جنبش کارگری و پیشگامان صیونیسم [سیاسی] بود آغاز میشود و با مرگِ پسرش، گلدمن جوانِ از رمق افتاده که در تمام زندگیاش در سایه پدرش زندگی میکرد به پایان میرسد. گلدمن جوان نماینده نسل دوم است، نسلی که زوال جنبش کارگری و فروریزی ایدهآلهای ارض موعود را در جامعه اسرائیل، به مثابه پیامدِ تأسیس دولت، تجربه کرده است. مرگ پدر و پسر، پایان یک دوره را مشخص میکند؛ با آنها، یک دور تاریخی نیز به پایان میرسد. تمام هموغم این خانواده پیشگام، سرزمین موعودِ پدرانشان بوده است، اگرچه در پسزمینه نیز گفته میشود که البته همه، این راه را برنگزیده بودند. با خودکشی گلدمن جوان و تسلیم روانی دوستانش، سزار و اسرائیل، شابتای نشان میدهد که فرزندان پدران پایهگذارِ کشور اسرائیل در چه وضعیتِ نومیدکنندهای قرار دارند، وضعیتی که نه با ایدهآلهای سُترگِ پدرانشان و نه با واقعیت عینی نوین سازگار است. تکنیک روایت رمان که بدون نقطه و پاراگراف از آغاز تا برگِ پایانی نوشته شده است، تداعیگرِ همزمانی روندهای گوناگون سقوط است»[۳].
بنا بر آگاهی و اطلاعات من، «یهودستیزی» مانند یک غده سرطانی بسیار کهنه در بخشِ بزرگی از مردم، بویژه در خاورمیانه و اروپا ریشه دوانیده است.[۴] این یهودستیزی را حتا میتوان در متون دینی مسیحیت و اسلام مشاهده کرد. شوربختانه این یهودستیزی در نوشتههای مارتین لوتر به اوج خود میرسد و همزمان با لوتر، یهودستیزی در دوره صفویه برای نخستین بار در ایران در قوانین ضدیهودی بازتاب مییابد و چند سده بعد توسط مفتی بزرگ فلسطین الحسینی که پادو و کاسهلیسِ نازیها بود، آنچنان یهودستیزی در منطقه رشد میکند که ما هنوز با پیامدهای آن دست و پنجه نرم میکنیم.
مردم اسرائیل از زمان ویرانی معبد اول توسط بابلیان در سال ۵۸۷ پیش از میلاد و سپس ویرانی معبد دوم در سال ۷۰ میلادی توسط رومیها همیشه آرزو داشتند که در سرزمین نیاکان خود زندگی کنند و دیگر مانند مرغ در عزا و عروسی سرشان بریده نشود. کسی که اندکی با روحیه مردم اسرائیل آشنا باشد میداند که تنها آرزوی آنها این است که با همسایگان خود در همزیستی مسالمتآمیز زندگی کنند و کشورشان به رسمیت شناخته شود. به نظر من اگر چنین شود، بویژه از سوی کشورهای مسلمان و مردم مسلمان، نیمی از مشکل حل است و نیمه دیگر مشکلات را میتوان با ابزار سیاسی حل کرد.
از سوی دیگر، نباید فراموش کرد که یهودیان طی ۲۵۰۰ سال گذشته به دلیل فشارهای بیش از حد در کشورهای دیگر دچار آسیبِ روانی شدهاند و این آسیبِ روانی در ناخودآگاه آنها همیشه فعال است؛ بویژه هر صدایی که برای نابودی آنها بلند میشود بیدرنگ آدرنالین آنها را به ۱۰۰ میرساند و تلاش میکنند با چنگ و دندان از آن چه دارند به دفاع برمیخیزند: این واکنش هر فرد یا جمعی است که آسیب روانی را متحمل شده است. کشور اسرائیل برای یهودیان، تنها یک کشور نیست. ناسیونالیسم اسرائیلیها با ناسیونالیسم همه کشورهای دیگر متفاوت است. اسرائیل برای یهودیان، پناهگاه روحی و روانی است که آنها روح آسیبدیدهی خود را در آن التیام میدهند. واکنشهای افراطی یا حتا بسیار افراطی اسرائیلیها در برابر کسانی که میخواهند آنها را از این آسایشگاه روانی بیرون براند اگرچه قابل تأیید نیست ولی قابل فهم است.
تنها راهی که برای جهان اسلام بهویژه جریانهای سیاسی و کشورهای عرب باقی میماند این است که این وضعیت را درک نمایند و هستی اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسند. مابقی مسایل با مذاکره قابل حل است.
——————————-
[۱] یاکوو شابتای (Yaakov Shabtai) در سال ۱۹۳۴ در تلآویو زاده شد و در سال ۱۹۸۱ در همانجا میمیرد. نخستین رُمان او یعنی «گذشته ملموس» (Zikhron Devarim) در سال ۱۹۷۷ به عبری منتشر شد. نخستین بار این کتاب به زبان انگلیسی با عنوان Past Continuous و بعدها به آلمانی با نام Erinnerungen an Goldmann ترجمه شد که مورد استقبال شدید منتقدان ادبی انگلیسی زبان قرار گرفت. برخی از منتقدان ادبی، این رمان را با رمان «در جستجوی زمان از دست رفته» پروست مقایسه میکردند.
[۲] پس از تحصیلاتم در رشته ادبیات و فرهنگِ آلمانی این شانس را داشتم که با دکتر ناتان آرام آشنا شوم. او که در نوجوانی در اردوگاه نازی بسر میبرد، پس از شکست آلمان نازی از متفقین توانست دوباره با نیروی جوانی خود به تحصیل ادامه بدهد و در رشته ادبیات و فرهنگ آلمانی مدرک دکترا را به دست بیاورد. او نه تنها مرا با زندگی یهودیان در اردوگاههای مرگ آشنا کرد بلکه علاقه من را به ادبیات غنی یهودی برانگیخت. حاصل این آشنایی ترجمه پنج کتاب از ادبیات یهود بود که دو تا از این ترجمهها توسط «انجمن دانشوران یهودیان ایرانی در ایالات متحد آمریکا» منتشر شد: «از دنیایی که دیگر نیست»، اثر اسرائیل سینگر و «ترمپتی در وادی» اثر سامی میخائیل. در اینجا یک بار دیگر از ایرج صفایی که مدیریت این انجمن را برای دورهای به عهده داشت سپاسگزاری میکنم و همچنین از شیریندخت دقیقیان که ویراستاری آنها را به عهده داشت. در ضمن، نام واقعی من «بیت الله بینیاز» است ولی هنگام انتشار این دو رمان آقای ایرج صفایی از من پرسید که آیا من مسلمان یا بهایی هستم؟ پاسخ دادم، مسلمانزاده هستم؛ و او نام «ب. بینیاز (داریوش)» را پیشنهاد داد. پرسیدم: چرا این نام و اگر این نام چرا کوروش نه و داریوش؟ پاسخ داد: نام بیتالله بیشتر به نامهای بهاییها نزدیک است و خواننده ممکن است فکر کند که «خُب بهاییها و یهودیها که با هم دوست و نزدیکاند» بعد ادامه داد: کوروش یهودیان را از اسارت بابل نجات داد ولی پشتیبانی از یهودیان در اسرائیل و تولید بخشی از ادبیات دینی یهودیان مدیون داریوش است.
[۳] این نقل قول از کتاب گرشون شیکد، «تاریخ ادبیات مدرن عبری – ۱۸۸۰ تا ۱۹۸۰» است، ص ۳۲۷. [Gershon Shaked: Geschichte der modernen hebräischen Literatur]
[۴] در ژانویه ۱۹۹۷ در نشریه قاصدک، شماره ۱۲، سال دوم، مقالهای نسبتاً بلند با عنوان «پیرامون یهودیان ایرانی، صهیونیسم و ضرورت تشکیل دولت اسرائیل» نوشتم که شدیداً از سوی کنشورزان سیاسی آن زمان مورد انتقاد قرار گرفتم. البته این «انتقادها» شکلهای بسیار زنندهای به خود گرفتند و طبعاً با برچسب البته زیبنده «جاسوس اسرائیل» نیز آراسته شدم. حالا بسیار خوشحالم که تقریباً پس از ۳۰ سال بخش بزرگی از مردم ایران در خصوص مسئله اسرائیل نظرشان به گونهای مثبت تغییر کرده است.
■ گفتنی بسیار است، با آنکه هر فرازی از گفتههایتان باب مفاهیم و سرگذشتی را میگشاید، من اکتفا میکنم به حمایت کامل از سخنانتان و بویژه از نتیجهگیری آخر، بهرسمیت شناختن اسرائیل حداقلی است که جامعه جهانی و کلیه کشورها باید به آن مبادرت کنند.
با احترام، پیروز
■ سلام آقای بینیاز. خوشحالم که به قول قدما «فتح باب» کردید و راجع به اسراییل و یهودیستیزی مطلبی نوشتید. اینجا در آلمان، گاهی برنامه و گزارشهایی هست در مورد رفتار با یهودیان در قرون و دهههای قبل در اروپا. آدم شرمزده و متعجب میشود از اینهمه تبعیض، آزار و کشتار که در جوامع اروپایی بر یهودیان رفته است. حالا هم که جمهوری اسلامی پرچمدار اسراییلستیزی شده است و از این راه برای خود «هویت» ساخته است!! با شما کاملأ موافقم که ایران باید موجودیت و هستی اسرائیل را به عنوان یک کشور به رسمیت بشناسد، همانطور که مصر شناخته است.
دو نکته جالب و تفکربرانگیز (در یک نگاه بسیار کلی) در مورد اسراییل هست:
یکی اینکه صهیونیسم و تلاش برای تشکیل دولت یهود، تقریبأ همزمان با نهضت مشروطه ایران بوده است. بعد از صد و اندی سال، یهودیان به هدف خود رسیده و یک کشور با ثبات و پیشرفته ایجاد کردهاند. اما ما ایرانیان هنوز اندر خم یک کوچهایم. چرا؟
دوم اینکه کیبوتصهای اسراییل که یک نوع اداره اشتراکی و سوسیالیستی هستند، بدون اینکه دشمن خارجی داشته باشند (مثل شوروی که عدهای دشمنی آمریکا را سبب شکست آن میدانند) نه تنها رو به رونق نیستند، بلکه به مرور کاهش پیدا میکنند. آیا نوع اداره سوسیالیستی، در اساس، توان رقابت با سیستم سرمایهداری را ندارد؟
موفق باشید. رضا قنبری ـ آلمان
■ @پیروز گرامی، با سپاس از کامنت تان. من هم کاملاً با شما هم نظر هستم که تا زمانی که اسرائیل از سوی همه کشورهای عربی و اسلامی به رسمیت شناخته نشود ما از یک سو با تهدیدات علیه اسرائیل و از سوی دیگر با واکنش بسیار شدید اسرائیلیها که ناشی از ترس نهادینه آنهاست روبرو خواهیم بود. امیدوارم که همه کشورهای عربی و اسلامی چنین گامی را بردارند. من خوشبین هستم که سرانجام کشورهای عربی این گام بزرگ را خواهند برداشت و به اصطلاح از روی سایه خود خواهند پرید، نشانه هایش پیداست.
@قنبری گرامی، کیبوتسها (کمونها / مجمعها) در اسرائیل اساساً ماهیت روستایی - کشاورزی دارند و عملاً نقش چندانی در اقتصاد اسرائیل ندارند. احتمالاً چیزی حدود ۲ درصد مردم اسرائیل چیزی حدود ۱۸۰ هزار نفر در کیبوتس ها زندگی می کنند که البته بخش قابل توجهی از محصولات کشاورزی را تولید می کنند.
در ضمن باید بگویم که بخشی از همین کیبوتسها خصوصی شدهاند. از این رو، اساساً توان رقابت با سامانه سرمایهداری را ندارند. تازه اختراعات یا نوآوریهایی که در همین کیبوتسها صورت می گیرد پس از یک مدت کوتاهی به کنسرنهای بزرگ فروخته میشود. باز هم سرمایه حرف اول را می زند.
شاد و تندرست باشید/ بینیاز
■ جناب بینیاز گرامی. درود بر شما. بویژه در نمونهی مسلمانان میانمار که مشتی نمونه خروار مسلمانی است، درست به خال زدهای.
پایدار و تندرست باشید. بهرام خراسانی
■ آقای بینیاز گرامی، پاسخ، اشغالگری اسرائیل است. بیتوجهی یا در حقیقت کمبود توجه و واکنش به کشته شدن مسلمانان به دست خودشان یا هندوها، بودائیهای روهینگا و یا دولتهای خودی از سنخ اشغالگری نیست. این کمتوجهیها به پایمال شدن حقوق مسلمانان به دست خودشان یا دیگر متعصبان مذهبی در هند و یا در میانمار که دلایل مختلف دارد، توجیهگر اشغالگری اسرائیل نیست. راهحل بیرون آمدن از ضربه روحی و زخم هالوکوست نیز وارد کردن ضربه و زخم به یک ملت دیگر نیست. از این گذشته اکثر این کشورهای مسلمان ادعای دموکراسی بودن ندارند.
نکته دیگر اینکه در ارتباط با توصیه پایانی شما، اکثر کشورهای مسلمان یا مردم مسلمان موجودیت اسرائیل را به رسمیت میشناسند و روابط کم و بیش خوبی با این کشور دارند، و برعکس این اسرائیل است که تاکنون راهحل دو دولت را به رسمیت نشناخته است.
با احترام/ حمید فرخنده
■ آقای فرخنده گرامی،
۱- نخست این که این اشغالگری از چه هنگام آغاز شده است؟ آیا شما مانند جمهوری اسلامی آغاز آن را با تأسیس دولت اسرائیل میدانید؟ به نظر من آری! شوروی پیش از آمریکا، اسرائیل را به رسمیت شناخته بود ولی زمانی که اسرائیل در جهتگیری سیاسی خود به اردوگاه غرب پیوست و نه شرق کمونیستی، چیزی نگذشت که تئوری «اشغال فلسطین به دست یهودیان» را مطرح کرد. بنابراین، شما و من از دو نقطه متفاوت آغاز می کنیم زیرا از نظر من اسرائیل، فلسطین اشغال شده نیست ولی از نظر شما و دیگر مسلمانان و بخش بزرگی از چپ ها، اسرائیل همان فلسطین اشغالشده است.
۲- اگر تاریخ تشکیل دولت اسرائیل را اندکی مطالعه کرده باشید، باید می دانستید که از پیش از اعلام کشور اسرائیل طرح «دو کشور اسرائیل و فلسطین» روی میز قرار داشته و این عربها بودند که این طرح را رد کردند و بلافاصله پس از اعلام دولت اسرائیل، همه کشورهای عرب متحدانه جنگ را علیه این کشور تازه تأسیس آغاز کردند.
۳- آقای فرخنده شما هر ماه چند مقاله مینویسید و منتشر میکنید این جمله یعنی چه؟ «راه حل بیرون آمدن از ضربه روحی و زخم هالوکوست نیز وارد کردن ضربه و زخم به یک ملت دیگر نیست». خودتان یک بار دیگر این جمله را بخوانید! یعنی میخواهید بگویید (درست مانند ادبیات سیاسی در تسنیم سپاه پاسداران) که «یهودیان به بهانه هالوکاست فلسطین را اشغال کردند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند». یهودیان فقط هالوکاست نازیها را پشت سر ننهادند، آخرینش در دوره نازی بود. در سراسر تاریخ، سدها یهودیکشی بزرگ صورت گرفته است که اگر دوست داشتید میتوانم برایتان منبع بفرستم.
۴- مینویسید که «کشورهای مسلمان ادعای دموکراسی بودن ندارند». خب نداشته باشند! یعنی این «بیادعا بودن در دموکراسی» جواز عبور را به آنها میدهد که دست به هر جنایتی بزنند؟ خامنهای میگوید دشمن اصلی ما لیبرالیسم است، پس حق دارد هر کاری بکند؟
۵- شما مینویسید که «کشورهای مسلمان و مردم مسلمان ... تاکنون راه حل دو دولت را به رسمیت شناختهاند». برای اثبات نظریهتان حتا تا آنجا پیش میروید که واقعیتها را جعل کنید! دست کم مینوشتید که چه کشورهایی راه حل دو دولت را پذیرفته بودند. ایران؟ عربستان؟ قطر؟ اندونزی؟ پس بازوی نظامی اخوانالمسلمین که همین حماس باشد توسط چه کشورهایی مسلح و تأمین مالی میگردد؟
آقای فرخنده گرامی، شما هیچ از تاریخ یهود و روحیه مردم اسرائیل نمیدانید، با پوزش از خوانندگان که مجبورم با این صراحت بنویسم. وقتی نوشتم که یهودیان ۲۵۰۰ سال توسط هر کس و ناکس مورد تحقیر و تجاوز قرار گرفتهاند و امروزه اسرائیل برای آنها یک پناهگاه و آسایشگاه روحی-روانی است شوخی نکردم. انسان باید اندکی درباره این جمله فکر کند که از این ۲۵۰۰ سال تحقیر چیزهایی در «حافظه جمعی» در این مردم انباشت شده است. در یک کلام خلاصه کنم: مردم اسرائیل، از راستِ راستِ تا چپِ چپشان، دیگر نمیخواهند به شرایط پیش از تشکیل دولت اسرائیل برگردند و مطمئن باشید که اگر یک درصد امکان این بازگشت به گذشته باشد حاضرند جهان را غرق در خون کنند ولی به گذشته بازنگردند. من هم به جای آنها میبودم همین کار را میکردم. این را نوشتم که خیال همه کسانی - امیدوار که شما جزوش نباشید- که در فکر نابودی اسرائیل هستند را راحت کرده باشم. تا زمانی که همه کشورها، صادقانه کشور اسرائیل را به رسمیت نشناسند- مثلاً ترکیه این کشور را به رسمیت شناخته ولی کارهای مخفیانه اردوغان را همه میدانند- تهدیدات علیه اسرائیل کماکان ادامه خواهد داشت و جهان نیز کماکان شاهد چنین جنگهایی مانند غزه خواهد بود. برای این که واقعاً در مورد فلسطین و اسرائیل بدانید که همه گفتهها با اتکا به فاکتهای غیر قابل انکار قرار دارد این کتاب را بخوانید: Dershowitz, Alan: The Case For Israel
شاد و تندرست باشید، بینیاز
■ جناب بینیاز مشکل آقای فر خنده و همکیشانش د ن آ سیاسی است و به راحتی و به زودی متحول نمیشوند. ایشان در جهان بینی سیاسیاش در طیف اردوگاه شرق و ضد امپریالیسم غرب و بالجبار کنار نظام اسلامی و روسیه و شرکا قرار میگیرد. جواب سوالها را نمیدهد تفکر قدیمیاش را از پنجره با سر و صدا بیرون میاندازد و در فازی دیگر و با بزک کردنش از در واردش میکند. انقلاب را جنگ مسلحانه و خشونت مینامد انقلاب ۵۷ را از این رو نقد میکند تا همه را از انقلاب بترساند تا امثال خاتمی و روحانی سوخته شاید چون ققنوس از خاکستر اصلاحطلبی پر بکشند. پس از حمله حماس و جنگ بعد از آن چفیه به قلمش بسته تا به بهانه دفاع از مردم غزه اسراییلستیزیاش را فریاد کند. وقتی روسیه و نظام اسلامی سوریه را شخم میزدند و به ویرانه تبدیلش میکردند گریبان پاره کردنشان را کسی ندید. بارها از ایشان پرسیده شد آیا سپاه، حزبالله، حماس و سایر گروههای نیابتی تروریسم هستند؟ جوابی نیامد که البته میشود جوابش را حدس زد همان چیزهایی که همکیشانش خیلی راحت مینویسند. در واقع انتظار زیادی از طرفداران این نوع نگرش نباید داشت. من اگر چیزی مینویسم در جهت روشنگری و نشان دادن خطر این نوع نگاهها برای خوانندگان کمتر آشنا با مسائل سیاسی است. دوستان دیگر هم در این سایت حواسشان جمع است.
با درود و احترام سالاری
■ در سالهای پس از جنگ جهانی دوم آلمانیهایی که هیچگونه مخالفتی با کشتار عظیم یهودیان نکرده بودند بهانه میاوردند که ما نمیدانستیم، از زندانها و کورههای آدم سوزی خبر نداشتیم، امروز اما صحنههای جان خراش کشتار دسته جمعی فلسطینیان روز روشن و در برابر چشم همه ما صورت میگیرد. بر صفحه تلویزیون و در خانه صدها میلیون بلکه میلیاردها مردم در سراسر گیتی جنایات، نسلکشی و قصابی «ارتش دفاعی اسرائیل» را همه میبینند و هیچگونه ابراز بیاطلاعی و عذر و بهانهای را نمیپذیرند.
ما و شما، یهودیان در اسرائیل و در آمریکایی، دنیا، امروز باید نگران آراء عمومی میلیاردها انسانی باشند که شاهد این صحنهها هستند، نگران قضاوت تاریخ باید باشیم. مشمئز کننده و حیرتآور است که همزبانان سعدی در چنین روزگاری به دنبال بهانهای برای عادیسازی شر بگردند. دریغ از یک لحظه همدردی با مادران، کودکان و مردمانی که بیهیچ تقصیری زیر بمباران قرار میگیرند تا بهشت موعود عدهای متوهم بر ویرانه خانه و کاشانه آنها بنا شود. در برج عاج خود نشسته، فراموش کردهایم که به تماشا و عادیسازی هلوکاستی دیگر مشغولیم. کشتار هزاران انسان غیر نظامی در هر کجا و در هر زمان جنایت بر علیه بشریت است. برای مداوای آثار زهری که این شرارت در شریانهای بشریت وارد کرده باید دوباره نه صد باره فکر کنیم. این زخم چرکین نه از یاد خواهد رفت و نه عادی خواهد شد، به فکر درمان باشیم.
مسعود
■ سالاری گرامی، بدبختی این انسانهای ایدئولوژی زده این است که از زمان جوانی که به سازمان تروریستی خود پیوستند دانش و کتاب خواندن را تحقیر میکردند حالا هم که در عصر اینترنت هستیم و همه اطلاعات را میتوانند از سایتهای جدی و آکادمیک به دست بیاورند حالش را ندارند چون فرهنگ خواندن و پژوهش را ندارند. برای نمونه در جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ طی پیروزی اسرائیل بر اعراب، مساحت اسرائیل سه برابر شد. اسرائیل به کشورهای عربی اعلام کرد که از سرزمینهای اشغالی بیرون میرود به شرط آن که کشورهای عربی، اسرائیل را به رسمیت بشناسند. سران عرب در خارطوم تشکیل جلسه دادند و یکبار دیگر بر «نه»های سه گانه خود یعنی «نه به صلح / نه به مذاکره و نه به شناسایی اسرائیل» رأی دادند. شما اگر در طول تاریخ جایی دیدید که یک کشور پیروزمند فقط برای این که دشمنانش آن را به رسمیت بشناسند از اراضی اشغالی صرف نظر کند من به همه یهودی ستیزان یک جایزه بزرگ خواهم داد.
شاد و تندست باشید / بینیاز
■ جناب سالاری عزیز.
گرچه با نظرات شما در مورد موضوع حماس و اسراییل موافقم، اما فکر میکنم انتقاد شما از آقای فرخنده فراتر از آن چیزی است که ایشان نوشتهاند. مثلأ متهم کردن ایشان به اینکه «بالاجبار کنار نظام اسلامی و روسیه و شرکا قرار میگیرد»، نوعی فرافکنی است و یک استدلال «محکمهپسند» نیست. برداشت من این است، که کامنتهای ما باید مستقیمأ به مطالبی برگردد که کسی نوشته و مطرح کرده است.
با کمال احترام. رضا قنبری ـ آلمان
■ مسعود گرامی،
فکر کنم در اینجا چند نکته باید روشن شود:
۱- مفهوم هولوکاست یا شوآ
۲- مسئله «کشور فلسطین»
۳- مقصر اصلی جنگها
۱- هولوکاست یعنی از میان بردن برنامهریزی شده و سازمان یافته یک قوم یا مردم معین. مانند ارامنه توسط ترکها و یهودیان توسط نازیها. در آن زمان بیش از یک سوم جمعیت ارامنه قربانی شد. و طی هولوکاست حدود نیمی از جمعیت یهودیان جهان کم شد. حال شما از هولوکاست فلسطینان سخن میگویید. جمعیت فلسطینیهای نوار غزه در سال ۱۹۷۰، ۳۴۰۰۰۰ نفر بود و در سال ۲۰۲۳ بیش از دو میلیون نفر و در سال ۲۰۲۵ با همین جنگ کنونی چیزی حدود ۲.۱۸ میلیون نفر خواهند شد. بنابراین هولوکاست فلسطینیها حرفی ست بیپایه و اساس و فقط برای لوث کردن هولوکاست واقعی است. ولی در یک چیز با شما مشترک هستم که جنگ بدترین و زشتترین اختراعات بشری است و مقصران باید مجازات شوند.
۲- فلسطین هیچگاه یک «کشور» نبوده است. ما سرزمین فلسطین داشتیم ولی کشور فلسطین نداشتیم. بنابراین اشغال فلسطین حرفی است مزخرف. منطقه فلسطین که جزو شامات به شمار میرفت به امپراتوری عثمانی تعلق داشت و پس از فروپاشی عثمانی آن منطقه به دست بریتانیا و فرانسه افتاد و آنها این منطقه را میان خود تقسیم کردند که منطقه فلسطین سهم بریتانیا شد. بنابراین، این گزاره که فلسطین کشوری بوده که توسط اسرائیل اشغال شد یک دروغ محض است.
۳- مقصر اصلی جنگها نه اسرائیل بلکه کشورهای عرب بودند که توسط شوروی در جنگ سرد پشتیبانی میشدند (به همین دلیل چپهای روسوفیل هنوز به همان تزهای روسی چسبیدهاند). تمام امید شوروی این بود که سیاستمداران یهودی که بخش بزرگی از آنها در جنبش صیهونیستی-سوسیالیستی بودند به نفع بلوک شوروی رأی بدهند ولی چنین نشد و پس از رأی به تشکیل دولت اسرائیل، به اصطلاح سر شوروی بیکلاه ماند. اساساً تز «سرزمین اشغالی فلسطین» نه توسط عربها بلکه توسط ایدئولوگهای شوروی اختراع شد. با این وجود، در همان زمان طرح دو کشور اسرائیل و فلسطین روی میز بود و همان زمان به کشورهای عرب پیشنهاد شده بود که همه آن را رد کردند چون در ذهنشان نمیگنجید که یک کشور یهودی به عنوان همسایه داشته باشند. به همین دلیل بیدرنگ در فردای اعلام کشور اسرائیل علیه این کشور نوتأسیس لشکرکشی کردند. دوباره کشورهای عربی این بار به رهبری جمال عبدالناصر (و با شعار پان عربیسم) و پشتیبانی شوروی جنگِ ۱۹۶۷ را آغاز کردند که البته قرار بود «با بلدوزر یهودیان را به دریا بریزند» [جمله عبدالناصر]. در این جنگ شش روزه اسرائیل توانست پیروز شود و مساحت کشور خودش را سه برابر کند. با این وجود، باز پیشنهاد داد که تمام اراضی اشغالی را رها میکند به شرط این که کشورهای عرب، اسرائیل را به رسمیت بشناسند. به دنبال آن کشورهای عرب در خارطوم تشکیل جلسه دادند و به اصطلاح خودشان سه «نه» اصلی خود را به پیشنهاد اسرائیل دادند: نه به صلح، نه به مذاکره و نه به شناسایی اسرائیل.
شما میتوانید این گفتهها را راستی آزمایی کنید و بعد قضاوت کنید که مقصر اصلی این جنگها چه کسانی بودهاند.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ جناب قنبری گرامی، شما بدون در نظر گفتن کل گفتمان این طیف نمیتوانید از یک بار گفتن اینکه قناری چقدر قشنک میخواند توسط آنان، دیگران را به فرا افکنی متهم کنید. اگر خامنهای و دار و دستهاش همان بازی اصلاحطلب و اصولگرا را ادامه میدادند انگشت این آقایان از بنفش به طوسی و سیاه هم آلوده میشد. نگاه کنید به مقاله “اصولگرایان ایران کجا هستند؟” ایشان. اینکه الان کمی “رادیکال” شدند برای این است که مردم بازی را بهم زدند و خاتمی و شرکا را پشت سر گذاشتند. اینها حداکثر واکنشگراند تا کنشگر. ننه من غریبم در آوردنشان در مورد مردم فلسطین با بزک حقوق بشر ریشهاش جای دیگر است. میبخشید من نمیتوانم بدون در نظر گرفتن سابقه فکری این طیف تنها به چند جملهشان که آنهم از سر واکنش و نه تعقل نوشته میشود اتکا کنم.
با احترام سالاری
■ با مرور سلسله کامنتهای عزیزان که به همگی ارادت دارم میتوان به خوبی دریافت که آشنایی ملموس و ریشهای از یهودیان و اسرائیل در میان ما ایرانیان از سطح بالایی بر خوردار نیست. منظورم شناخت انسان یهودی و جامعه یهودی با تمام فرقها و وجوه مشترکشان، خانوادههای یهودی با تنوع فرهنگی و قومی، اندیشمندان گوناگون یهودی و رابطه آنها با جمع و با اسرائیل، مهاجرین به اسرائیل، مهاجرین از اسرائیل و. و.....
این عدم شناخت ملموس و از نزدیک وقتی اضافه میشود به یهودیستیزی ریشهدار در فکر و فرهنگ خاور میانهای ما در قضاوتهای نهایی ما اثر بجای ماندنی میگذارد. برخی ایرانیان (بویژه روشن اندیشان) سخت قبول میکنند که ریشههای یهودیستیزی (هنوز) در آنها وجود دارد.
از خودم میگویم: از نوجوانی بهترین دوستانم یهودی بودند، خانواده های یهودی را از نزدیک شناختهام و با آنها زیستهام، ایرانی، اشکنازی، روس و اکراینی، آمریکای شمالی اما در سراسر زندگی وجود این خط یهودیستیزی را چه در تربیت فکری خودم چه دیگر دوستان و اطرافیان حس کردهام. حتی برخی ایرانیهای عامی که ابراز دوستی و علاقه به اسرائیل میکنند اما بدلیل کاملا نادرست، چون آنها را دشمن اسلام و ج.ا. میدانند!!
یک نکته آخر. ضروری میدانم روشنفکران ایرانی با پدیده ضد انسانی کردن (dehumanization) واژه صهیونیزم مقابله کنند. افراطیهای اسلامی از این واژه مارک (brand) اهریمنی ساختهاند و در گمراهی جوانان ناآگاه از آن بهره میبرند. در وصف آن همین بس که بسیاری روشنفکران آوانگارد یهودی از فعالان صهیونیزم بودهاند.
با احترام، پیروز
■ جناب بینیاز گرامی،
عمیقا خوشحالم که در میان جار و جنجال و هیاهوی موجود و حملات بیرحمانه و غیر منصفانه، هم از چپ و هم راست، به اسراییل کسانی چون شما سعی در روشن شدن مشکل مینمایند. همانطور که به درستی اشاره کردید تلاش زیادی لازم است تا آموزههای نادرست، یکجانبه و ایدئولوژیکی بر علیه اسرائیل که در سپهر سیاسی ایران به ویژه از سوی چپ و اساسا حزب توده پراکنده گشته است، بازبینی و اصلاح شود.
اجازه بدهید در اینجا تاکید کنم که قصد من در اینجا ابدا و قطعا نفی اشتباهات، اقدامات غیرقانونی و بعضا جنایاتی که در طول تاریخ توسط راست افراطی اسراییل صورت گرفته، نیست. اما واقعیت این است که با ملاکهای امروزی جهان مدرن، اسراییل تنها کشور دمکراتیک خاور میانه است که متاسفانه از ابتدای تاسیس مستمرا مورد تهدید و حمله برخی کشورهای عرب و انواع نیروها و سازمانهای تروریستی و ارتجاعی قرار گرفته است.
ایراد کوچکی که به مقاله کوتاه شما دارم این است که بهنظر میرسد شما عامل اصلی این دشمنی و مقابله گسترده با اسراییل را اساسا آنتی سمیتیزم میدانید که بدون شک عامل بسیار مهمی است. اما بهنظر من عامل مهم دیگر دشمنی و عداوت با اسراییل این واقعیت است که این کشور دژ اصلی لیبرالیسم و دمکراسی در منطقه است. بخش مهمی از چپ ضد امپریالیست و ضد آمریکایی که اینروزها نتایج فعالیت آن را در میان بخشی از روشنفکران و دانشگاههای آمریکا و کمتر اروپا میبینیم، از این زاویه با اسراییل به مقابله برخاستهاند.
با سپاس، آرش جهاندار
■ جناب بینیاز،
نخست اینکه آنچه در پاسخ من فرمودید اصولا ربطی به آنچه من مطرح کردم ندارد. شما جواب بحثهای دیگری را دادهاید نه هشدارهای من. دوم شرح ماجرای جنگهای اسرائیل با کشورهای عربی را اصل گرفتهاید و حقوق ساکنان منطقه، نگفتم کشور، فلسطین را کلا بلا موضوع تلقی کردهاید که این مشکل اصلی آن مردم بخت برگشته با جمعیت متوهمی ست که تصمیم گرفته به هر قیمتی از سراسر گیتی به آن ناحیه مهاجرت کند و یک کشور یهودی ایجاد کند. فرض کنید یکروز غروب که به منزل خود در لسآنجلس رفتید در یابید که یک خانواده سرخپوست تفنگ به دست خانه شما را اشغال کردهاند، به پلیس مراجعه میکنید، پلیس میگوید حرف مزخرفی ست، خانه شما یک کشور نیست که اشغال شده باشد!! سوم شما طوری شرح ماجرا کردهاید که گویا این مهاجرین در عین رأفت و انساندوستی و فرشتهخویی مورد بیمهری و ظلم و تعدی همه اعراب منطقه قرار گرفتهاند و به ناچار مجبور به اشغال سرزمینهای دیگر و زیرپا گذاشتن قطعنامههای سازمان ملل و…و در حال حاضر ارتکاب قتل عام در غزه و تروریزم در ساحل غربی شدهاند.
خوشحالم که دستکم در کلام جنگ را تقبیح کردهاید، البته به عنوان یک اختراع؟! اما متاسفم که نوشته شما در حقیقت تایید منطق جنگ است. کاری که سالهاست دو طرف به آن مشغولند و قادر یا حاضر نیستند بفهمند که حاصل اعمال خشم و خشونت از یکسو، همان خشم و خشونت از طرف مقابل است.
در نهایت اینکه اگر ما از جنایت و جنگ و تجاوز بیزار باشیم، که امیدوارم شما هم هستید، باید به یاد بیاوریم که نخست وزیر اسبق اسرائیل، اسحاق رابین, با عرفات قرار داد صلح امضاءکرد و به جرم این عمل بوسیله یک اسرائیلی تندرو (مشابه جهادی مسلمانها) کشته شد و ادامه فرایند صلحی که ممکن شده بود بوسیله دولتهای بعدی اسرائیل مسدود شد. و همین حماس که به بهانه جنایاتش دو میلیون ساکنان بخت برگشته غزه بطور دسته جمعی مجازات و لت و پار میشوند دهههاست که بوسیله دولت اسرائیل به عنوان عامل تفرقه در میان رهبران فلسطین تقویت میشد. یعنی دولت اسرائیل دهههاست که مانع صلح و مانع احقاق حقوق ابتدایی برای مردم فلسطین و حل مسأله ایست که در نهایت چاره ای جز مصالحه ندارد.
مسعود
■ مسعود گرامی،
وقتی برای آقای فرخنده نوشتم که هیچ چیز درباره تاریخ یهودیان و تاریخ اسرائیل نمیداند منظور تنها او نبود بلکه همه کسانیست که در چنین فضایی تربیت شدهاند. امیدوارم وقت کنم در آینده درباره نمونه «سرخپوستی» که «خانه» شما را «اشغال» کرده یک مقاله روشنگرانه بنویسم.(در مثال مناقشه فراوان وجود دارد) ولی به طور خلاصه: زمینهای سرزمین فلسطین در دوره ترکهای عثمانی در دست کشاورزان و دهقانان و رعیتها نبود. آنجا نیز مانند بسیاری از کشورهای دیگر فئودالی بود یعنی زمینها دستِ زمینداران بزرگ قرار داشت. شما به گونهای سخن میگویید که انگار عثمانیها در فلسطین اصلاحات ارضی انجام داده بودند و رعیتها صاحب زمین بودند (فراموش نکنید که هنوز در ترکیه کنونی اصلاحات ارضی رخ نداده و زمینداران بزرگ هستی دارند).
نخستین گروه بزرگ یهودیان مهاجر از روسیه بودند که پس از شکست انقلابِ بورژوایی ۱۹۰۵ آغاز شد. درست پس از شکست این انقلاب، یهودکشی در روسیه به مُد روز تبدیل گردید و آلیا یا کوچ بزرگ یهودیان روس به اسرائیل آغاز گردید. این افراد اکثراً انسانهای تحصیلکرده با گرایشات سوسیالدموکراسی و از طبقات متوسط روسیه بودند. اینها بودند که شروع به خرید (دقت کنید «خرید») زمین کردند. زمینها در دستِ زمینداران ترک، عرب و بعضاً بریتانیایی بود و نه در دستِ رعیت بدبخت و فلاکتزده عرب. زمینها را زمینداران بزرگ میفروختند و از سر کول هم بالا میرفتند که به یهودیان زمین بفروشند. این بخش اول ماجراست که امیدوارم در آینده بتوانم در این باره یک مقاله بنویسم.
در ضمن، شاید بهتر بود که شما به جای سرخپوست، مینوشتید سفیدپوستی که خانه سرخپوست را اشغال کرده بود. در مثال شما خیلی مناقشه وجود دارد: سفیدپوستها، زمینها را از سرخپوستها نخریدند بلکه ابتدا آنها را قلع و قمع و بعد تصاحب کردند. هموطن گرامی، با احساسات آشوبمند نمیتوان هیچ مسئلهای را حل کرد. من هم میدانم که در گرماگرم این جنگِ طولانی، حکومتهای اسرائیل دچار خطاهای بزرگی شدهاند و حوادثی اتفاق افتاد که نباید رخ میدادند. ولی به یک اصل اعتقاد دارم و آن این است که میتوان این مسئله پیچیده و پر از درد و رنج را پایان داد به شرط آن که همه کشورهای عربی و اسلامی صادقانه اسرائیل را به رسمیت بشناسند.
شاد و تندرست باشید / بینیاز
■ داریوش عزیز! از تولیدات قلمی تو همیشه میآموزم. از این یادداشت کوتاه و به موقع هم آموختم. تنها نکتهای که شاید بتواند بین بحث تو و نگرانیهای مسعود پل بزند این است که در تاریخ نمانیم و باور کنیم که سیاست باید بر اساس وضعیت و مشکلات موجود، راهی به سوی آینده بهتر بگشاید. از این منظر کاملا درست میگویی که «میتوان این مسئله پیچیده و پر از درد و رنج را پایان داد به شرط آن که همه کشورهای عربی و اسلامی صادقانه اسرائیل را به رسمیت بشناسند.» این شرط اما لازم است، آیا کافی هم هست؟ به باور من شرط کافی را باید در اردوی مقابل جستجو کرد و همینجاست که تنبیه دسته جمعی مردمی محروم و نیمه زندانی، کشتن بیش از سی هزار نفر که بخش اعظم آنها زن و بچه بودند، باید با شدیدترین بیان محکوم شود تا در اردوی مقابل هم خوی و اراده توحش و آدمکشی، عقب بنشیند و راه برای واقعبینی و به رسمیت شناختن حقوق طرف مقابل باز شود، بویژه این نکته مهمتر میشود، اگر توجه داشته باشیم که در اردوی بزرگ اعراب، تحولات در جهت مثبت سیر می کند.
با ارادت احمد پورمندی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
روزنامه کییف پست اوکراین گزارش کرده است که ایالات متحده در اقدامی تازه ۸۱ هواپیمای جنگی از رده خارج مربوط به دوران اتحاد جماهیر شوروی را از قزاقستان خریداری کرده است.
این خرید بزرگ پس از آن انجام شد که قزاقستان به منظور ارتقای ناوگان هوایی خود، ۱۱۷ هواپیمای نظامی متعلق به دوران شوروی از جمله رهگیرهای میگ-۳۱، بمبافکنهای جنگنده میگ-۲۷، جنگندههای میگ-۲۹ و بمبافکنهای سوخو-۲۴ مربوط به دهههای هفتاد و هشتاد میلادی را به حراج گذاشت.
ارزش قرارداد فروش اعلامشده یک میلیارد تنگه قزاقستانی یا ۲.۲۶ میلیون دلار بوده که نرخ میانگین هر هواپیما را تنها به ۱۹ هزار و ۳۰۰ دلار میرساند.
هرچند انگیزه ایالات متحده از خرید این تعداد هواپیمای قدیمی و غیرقابل استفاده فاش نشده است با این حال کارشناسان میگویند امکان دارد آنها برای استفاده و مصرف در اوکراین، جایی که هواپیماهای مشابه در حال خدمت هستند، خریداری شده باشند.
با توجه به اتکای اوکراین به تسلیحات دوران شوروی، این هواپیماها میتوانند به عنوان منبع قطعات یدکی یا به صورت استراتژیک به عنوان طعمه در فرودگاهها مستقر شوند.
در میان هواپیماهای خریداری شده میگ-۳۱ در دوران خود یک رهگیر مافوق صوت به حساب میآمد که برای دفاع از حریم هوایی شوروی طراحی شده بود و در دوران جنگ سرد نقش مهمی ایفا کرد.
میگ-۲۷ که از میگ-۲۳ گرفته شده بود، برای حمله به اهداف زمینی تغییر کاربری داده شده و در درگیریهایی مانند جنگ شوروی در افغانستان شرکت فعال داشت. میگ-۲۹ نیز در نبردهای هوا به هوا بسیار کارامد بود و به طور گسترده به کشورهای دیگر صادر شد. چنانکه هماکنون در خدمت ناوگان برخی از نیروهای هوایی کشورها قرار دارد.
در سوی دیگر سوخو-۲۴ با وجود قدمت بالا، هنوز هم یک بمبافکن تاکتیکی در تمامی شرایط آب و هوایی محسوب میشود و در حال حاضر در خدمت چندین نیروی هوایی، از جمله نیروی هوایی روسیه و اوکراین است.
قزاقستان که قبلا بخشی از اتحاد جماهیر شوروی محسوب میشد، از دهه نود میلادی بدین سو روابط نزدیکی با روسیه برقرار کرد و از نظر تاریخی یکی از قویترین متحدان آن بوده است. این رابطه اما پس از حمله روسیه به اوکراین تغییر کرد و قزاقستان بیشتر با غرب همسو شد. امری که خشم کرملین را برانگیخته است.
کییف پست میگوید تلاشهای این کشور آسیای مرکزی برای ارتقای قابلیتهای نظامیاش، که با تعامل فزاینده آن با کشورهای غربی همزمان شده، میتواند نشاندهنده دور شدن آستانه از روابط تاریخی با مسکو باشد.
آنتونی بلینکن، وزیر امور خارجه آمریکا، پیشتر در مارس ۲۰۲۳ از قزاقستان بازدید کرده و گفته بود که ایالات متحده قویا از «استقلال و تمامیت ارضی آن» حمایت میکند.
این در حالی است که برخی از مفسران همسو با کرملین در ماههای اخیر از «مشکل بعدی» برای روسیه پس از اوکراین را قزاقستان خواندهاند.
یورونیوز فارسی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
در این گفتگو با آقای اکبر کرمی گرامی، از آغاز پایان راهبرد منطقهای جمهوری اسلامی که بر ایجاد گروه های نیابتی در خاک کشور های دیگر بنا شده، شروع کردیم و سپس با تاکید بر اینکه حکومت ج. ا. در طول زمان و در نتیجه حذف ها و ریزش های مستمر به یک «فرقه یکه سالار » استحاله پیدا کرده، به ویژگی های یک « گذار توافقی» و افزایش شانس های تحقق این نوع از گذار رسیدیم . بخشی ار گفتگو هم به تحولات نسلی در میان جریان موسوم به اصولگرا و ویژگی های نسل سومی های این جریان اختصاص یافته است. نسلی که هیچ تعلق ایدئولوژیک به اسلام ندارد، اگر هم اندک تمسک ظاهری به آن داشته باشد، « ثروت و قدرت» همه مرام اوست، در بهره جویی از رانت ها از هیچ قساوتی روی گردان نیست و در فساد و عیاشی حد و مرزی نمی شناسد. گرچه نخستین بر آمد های این نسل بیشتر به پوست اندازی یک جریان مافیایی شبیه است، اما پیش بینی سمت تحول آن در گروی مطالعات دقیق میدانی در درون سپاه و روحانیت و نیز در اقتصاد کشور قرار دارد.
احمد پورمندی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
سارا سبزی / روزنامه هممیهن
هممیهن در گفتوگو با پرستاران معترض جزئیات خروج تعدادی از آنها از نظام درمان و تشدید التهاب در جامعه پرستاری را بررسی کرده است
گروهی از پرستاران بیمارستانهای شهدای تجریش تهران، بیمارستان طالقانی چالوس، بیمارستان طالقانی آبادان و پرستاران چندین مرکز درمانی یزد، با استعفای دستهجمعیشان در ماههای گذشته، خبرساز شدهاند. آنها در اعتراض به وخیم شدن شرایطشان تصمیم به ترک کار گرفتند؛ اتفاقی که در یکسال گذشته بارها در ابعاد مختلف، در مراکز درمانی رخ داد و عمق بحران را در بیمارستانها و شبکه بهداشت و درمان نشان داد.
به بهار سال گذشته برمیگردیم؛ زمانی که ۲۰ پرستار در بیمارستان امیراعلم تهران استعفا دادند. تا پیش از این جامعه پرستاری تنها معترض بود؛ به میزان حقوق دریافتی، به قانونی که اجرا نمیشد، به شیفتهای طولانی، به کمبود نیرو و تبعیضها. اما حالا «استعفای دستهجمعی» به دایره اعتراضاتشان اضافه شده است. از دیماه سال گذشته تا فروردینماه امسال موارد متعددی از این اقدام اعتراضی در بیمارستانها و شهرهای مختلف تکرار شد؛ از ترک کار تعداد زیادی از پرستاران یزد تا استعفای پرستاران از شبکه بهداشت و درمان چالوس. حالا باید به این موارد استعفای دستهجمعی ۴۳ نفر از پرستاران اتاق عمل و بیهوشی بیمارستان شهدای تجریش را هم اضافه کنیم.
در نامه استعفای اعتراضی پرستاران بیمارستان شهدای تجریش، اما به چندین نکته اشاره شده بود: «رسیدگی نکردن به پیگیریهای مکرر درباره مطالباتی مانند نرخهای پایین اضافهکاری، حقوق و کارانه، پرداخت نکردن تعرفه طبق دستورالعمل مصوب، حق اشعه، حق لباس و حق مسکن مصوب وزارت کار بخشی.» اینها بخشی از دلایل استعفایشان بود که در نامه استعفای پرستاران دیگر هم میتوان همین دلایل را دید. شیفتهای سنگین کاری، کمبود نیروی انسانی و فقدان احترام در محیط کار، انجام کارهای بیارتباط و خارج از حیطه شرح وظایف مانند کارهای مرتبط با داروخانه، منشی و کمکبهیار هم در متن استعفای پرستاران بیمارستان شهدای تجریش دیده میشود.
چند روز قبل از استعفای پرستاران بیمارستان شهدای تجریش، نامه استعفای دیگری از طرف پرستاران بیمارستان طالقانی آبادان امضاء شد و امضای ۳۰ نفر از آنها پای آن نشست. بخشی از دلایل استعفای آنها درست مشابه پرستاران بیمارستان شهدای تجریش بود. آنها دلیل استعفای خود را شیفتهای سنگین، تعداد نیروهای کم در شیفتهای کاری اعلام کرده بودند. آنها در این نامه تاکید کرده بودند که توان جسمی و روحی ادامه همکاری در چنین شرایطی را ندارند.
در همین یکماه اخیر هم پرستاران بیمارستانهای گلستان و بقاییِ اهواز و بیمارستان باغملک، اعتراض کردند. ترک کار نیروهای پرستاری از طرف معاونت پرستاری وزارت بهداشت هم تایید شده است؛ عباس عبادی، آبانماه سال گذشته اعلام کرده بود که ۲۱۰ هزار نفر در گروه پرستاری شاغلند. عمده این افراد پرستاران زن هستند که بعد از مدتی حدود ۱۵ درصد آنها بهدلایل مختلف ازجمله سختی کار، مشکلات معیشتی یا دلایل دیگر ترک خدمت میکنند.
او گفته بود: «در مجموعه نظام سلامت سالانه حدود ۴ تا ۵ هزار نفر شامل پزشک، کارمند عادی، پرستار و… بازنشسته میشوند. برخی از پرستاران هم ممکن است پس از پایان طرح، تمایل به اشتغال نداشته باشند؛ چراکه پرستاری یک حرفه سخت و پرمشقت است و شیفتهای طولانی دارد.»
گفتوگو با پرستاران جوان و باسابقه نشان میدهد که این روند همچنان ادامه دارد و نیروهای پرستاری بهدلیل فشار کاری زیاد و بیعدالتی در پرداختها تمایل زیادی به خروج از سیستم درمانی پیدا کردهاند. آنها در گفتوگو با هممیهن از دلایل استعفای خود میگویند.
با وجود استعفا، ترک کار نکردهایم
یکی از پرستارانی که در جریان استعفای پرستاران بیمارستان شهدای تجریش قرار دارد و تمایلی ندارد نامش در گزارش بیاید، به هممیهن میگوید که هیچیک از پرستارانی که این نامه را امضاء کردهاند، هنوز ترک کار نکرده و البته هنوز هم بازخوردی از این اعتراض دریافت نکردهاند. این ماجرا هم فقط مربوط به پرستاران بخش اتاق عمل بوده است.
این پرستار حدود ۱۵ سال سابقه کار دارد و پیش از استعفای دستهجمعی، تصمیم گرفته بود این بیمارستان را ترک کند: «بیشترین مسئلهای که گروه پرستاری با آن درگیر است مربوط به مسائل معیشتی میشود. حقوقی که آنها دریافت میکنند برای گذران زندگی سخت است، این افراد مجبورند در دو یا سه مرکز درمانی کار کنند. سال ۹۶-۹۵ که حقوق ما حدود سه میلیون تومان بود، قیمت دلار ۳۵۰۰ تومان بود، در آن دوره بسیاری از همکاران میتوانستند با کار کردن در دو مرکز یا با حقوق یک زوج و کمک وام، یک خانه یا ماشین بخرند، اما حالا دیگر امکانش وجود ندارد. در این شرایط حتی گروه پزشکی هم مشکل دارند.»
او تاکید میکند که اعتراضات اخیر، جنبه سیاسی ندارد و تمام همکاران بهدنبال حقوق خودشان هستند: «در دوران کرونا مرکز ما بیمار کرونایی پذیرش میکرد و این بیماران به بخش ارجاع داده میشدند. آمار مرگومیر بالا بود و همه میترسیدند، اما با وجود این شرایط کار خودمان را انجام میدادیم و ترک کار نکردیم.»
این پرستار میگوید که حقوقش با ۱۵ سال سابقه کار، درمجموع ۱۵ میلیون تومان است: «تعرفه یکساعت اضافهکاری پرستاران بسیار پایین است، مثلاً این تعرفه برای پرستارانی که استخدام دانشگاه علومپزشکی هستند، بین ۱۸ تا ۲۸ هزار تومان است؛ یعنی من اگر ۱۰ ساعت اضافهکاری داشته باشم درنهایت ۲۵۰ هزار تومان بابت آن دریافت میکنم که با آن نمیشود حتی یککیلو گوشت خرید.»
این پرستار توضیح میدهد که پرستاران برخی گروهها بهدلیل کمبود نیرو، باید اضافهکاری اجباری داشته باشند: «ما سابقه کاری بیشتری داریم اما اضافهکاری بالایی نمیکنیم و ترجیح میدهیم در مراکز دیگر کار کنیم تا درآمد بیشتری هم داشته باشیم. من تصمیم به اعتراض نداشتم، قرار بود استعفا دهم و به مرکزی بروم که درآمد بیشتری داشته باشم.
بیمارستانهای دولتی قبلاً نسبت به بخش خصوصی پرداختی بهتری داشتند، اما حالا وضعیت برعکس شده و آنها افزایش حقوق بیشتری دارند. پرستاری که مهارت داشته باشد، میتواند خارج از بیمارستان درآمد بیشتری داشته باشد. حتی اگر مهاجرت کنند هم ساعت کاری کمتر و حقوق بیشتری دارند. اگر در رشته ما تعرفه اضافهکار منطقی باشد، پرستار در بخش دیگری کار نمیکند.»
به گفته او، تعداد زیادی از پرستاران، شیفت شب را در یک بیمارستان میگذرانند و شیفت صبح به بیمارستان دیگری میروند: «این موضوع تنها مربوط به بیمارستان ما نمیشود؛ بحث بالادستی و مربوط به وزارتخانه است. برای مثال قرار بود تعرفهگذاری براساس خدمات گروه پرستاری انجام شود، اما یا انجام نشده یا تعرفه درنظر گرفتهشده ناچیز بوده است.»
محمد نظافتی، یکی از پرستارانی است که سال گذشته از همین بیمارستان استعفا داد؛ او یکی از دلایل تصمیم به خروج از این بیمارستان را فشار کاری زیاد میداند. او درباره دلیل استعفای دستهجمعی پرستاران بیمارستان شهدای تجریش هم اطلاعاتی دارد و میگوید که دلیل این تصمیم، فشار کاری بالای پرستاران بود: «این بیمارستان اتندهای جراحی معروفی دارد و رزیدنتها هم کار جراحی را انجام میدهند. تعداد نیرو کم است، درنتیجه باید شیفتها و فشار کاری بیشتری را تحمل کنند. بیمار هنوز از اتاق عمل بیرون نیامده، رزیدنت به کادر اتاق عمل میسپارد که کارهای او را انجام دهد تا یک بیمار دیگر پذیرش شود؛ یعنی قبل از اینکه کار بیمار قبلی تمام شود، رزیدنت آماده جراحی بعدی میشود. دلیل آن هم نگاه مالی به ماجراست، اقدامات درمانی با کمترین امکانات و در سریعترین زمان انجام میشود.»
او ادامه میدهد که فشار کاری در این بیمارستان روی کادر اتاق عمل و اورژانس زیاد است و بههمیندلیل موارد ترکِ کار هم زیاد دیده میشود: «قبل از استعفای دستهجمعی هم تعدادی از پرسنل اورژانس استعفا دادند و ترک کار کردند. مواردی از اعتصاب هم بود، اما متاسفانه این اقدامات به نتیجه نمیرسد. زمانی که وارد اورژانس شدم، تعداد پرسنل این بخش حدود ۷۰ نفر بود، اما کمکم تعداد پرستاران کمتر شد. گروهی از آنها استعفا میدادند یا به بخشهای دیگر منتقل میشدند، کسی حاضر نبود در بخش اورژانس کار کند. وقتی تصمیم گرفتیم مسائل را بهصورت قانونی بیان کنیم و بگوییم اضافهکار اجباری نیست، با مسئولان بیمارستان درگیری پیدا کردیم، در مقابل فشارهایی هم به ما وارد میشد، اما نفعی برایمان نداشت.»
نظافتی میگوید که علاوه بر پرستاران و کمکبهیاران، پزشکان دانشجو هم تحت فشار زیادی قرار دارند: «ما میگفتیم برخی از موارد اورژانسی نیستند و نباید بستری کنید، اما این کار را انجام میدادند. مدیریت بیمارستان درِ اورژانس را باز گذاشته بود تا جایی که حتی یک صندلی برای بیمار بدحال هم پیدا نمیشد. مجبور میشدیم، پتو و کارتن یخچال روی زمین بیندازیم و بیمار را روی آن قرار دهیم. اگر میخواستیم علیه این وضعیت اعتراض کنیم، قبل از اینکه مدیریت متوجه شود، دفتر پرستاری به این قضیه خاتمه میداد. مجموعه این شرایط منجر به استعفایم شد.»
ورود کادر پرستاری به حوزه زیبایی
به غیر از تمایل پزشکان به فعالیت در حوزه زیبایی، پرستاران هم ترجیح میدهند، کار در بیمارستان را رها کنند و در شغلهای دیگری مانند کار در کلینیکهای زیبایی و کاشت مو مشغول شوند. یکی از پرستاران جوان گیلانی که مدتی پیش از کار در بیمارستانی خصوصی در این استان استعفا داد، میگوید که پرستاران تمایلی به کار در مراکز درمانی ندارند.
او چهار سال سابقه کار دارد که نیمی از آن را در بخش آی.سی.یو یکی از بیمارستانهای خصوصی استان گیلان گذرانده و بعد از مدتی بهدلیل فشار کاری سنگین و پرداختی نامتناسب با آن، استعفا داد: «من در آن مرکز خصوصی بیاحترامی زیادی میدیدم. بسیاری از کارهایی که پرستاران انجام میدادند، بهنام پزشک ثبت میشد. ما به این موضوع اعتراض کردیم، اما برخورد بسیار نامناسبی داشتند. من هم دیگر توان ادامه همکاری با این شرایط را نداشتم و استعفا دادم، اما بسیاری از همکاران من با همین شرایط و بهدلیل وضعیت اقتصادی همچنان به همکاری خود ادامه میدهند.»
او میگوید که در آن مرکز درمانی خصوصی، اجازه استفاده از مرخصی داده نمیشد و حق مرخصی سالیانه هم پرداخت نمیشد: «طبق قانونی که در بیشتر مراکز درمانی خصوصی وجود دارد، اگر پرستاری ۱۰ شب شیفت داشته باشد، باید ۲۵ درصد پایه حقوق را هم در پایان ماه دریافت کند. برای بسیاری از پرستاران این شیفتها گذاشته میشد، اما یک شبِ آن به دستور پرستاری آف میشد و آن ۲۵ درصد هم پرداخت نمیشد.
استاندارد فعالیت نیروی پرستاری در بخش آی.سی.یو دو پرستار بهازای هر بیمار است، اما ما برای مراقبت از هشت بیمار، دو پرستار داشتیم. این نکته را هم باید اضافه کرد که بیمارستان برای افزایش درآمد خود تعداد نیروهای خدماتی را هم کم کرده بود؛ درحالیکه باید در هر شیفت آی.سی.یو حداقل دو نیروی خدماتی حاضر باشند. بخشی از اعتراض ما این بود که بیمار از این سیستم آسیب میبیند؛ آن هم بیماری که با سطح هوشیاری سطح ۵ بستری شده و اینتوبه است و باید هر دو ساعت یکبار ماساژ، فیزیوتراپی و تغییر پوزیشن داشته باشد، اما هیچکدام از این کارها انجام نمیشد، چون نیروی خدماتی نداشتیم و تعداد پرستاران هم کم بود.
علاوه بر این، حجم بالای گزارشهای مکتوب مانع از ارائه خدمات به بیماران میشد. نیروی کمک بهیار هم فقط برای آن شیفت وجود داشت. در یک آی.سی.یو با شرایط عادی، پرستار نقش نظارتی دارد و بخش زیادی از کارها برعهده کمکبهیار و کمکپرستار است. ما باید همزمان از چهار بیمار مراقبت میکردیم، گزارشها را ثبت و آزمایشها را انجام میدادیم، همچنین با پزشک بیمار هم باید ارتباط داشتیم. در مواردی هم نظافت بیمار را انجام میدادیم.»
در همان بازه زمانی که این پرستار از کارش در بیمارستان خصوصی استعفا داده بود، حداقل شش نفر از دوستانش هم یا استعفا دادند یا شغلشان را تغییر دادند: «بخش زیادی از این مشکلات بعد از اتمام رسمی کرونا و پایان پیک پنجم در زمستان ۱۴۰۰ رخ داد. تا این دوره شرایط تقریباً عادی بود؛ چون افزایش حقوقهایی داشتیم و گزینههایی به دریافتیها اضافه شده بود و از پرستاران قدردانی میشد. از طرف دیگر قولهایی هم برای استخدام نیروهای پذیرفتهشده در این دوران، مطرح شده بود. با اتمام دوران کرونا، پایان کار بسیاری از پرستاران طرحی زده شد و به قولهایشان عمل نکردند.»
اشاره او به مواردی مانند حق فوقالعاده خاص و شیوه نادرست تعرفهگذاری است: «از آن زمان به بعد حداقل پنج نفر از همکلاسیهای من مهاجرت کردند و رفتند. چند مورد هم ترک کار و استعفا داشتیم. اکثراً هم پرستاران زن ترکِ کار میکنند و میلی به کار در مراکز درمانی ندارند. من پرستاری را میشناسم که با بیش از ۲۴ سال سابقه کار، به آلمان مهاجرت کرد. مادر خودم هم با ۲۵ سال سابقه کار پرستاری، با پایان دوران کرونا درخواست بازنشستگی داد و گفت دیگر نمیتوانم در این فضا کار کنم.»
او به شرایط کاری در چند بیمارستان دولتی شهر رشت هم اشاره میکند و میگوید: «در بخش مردان یکی از این بیمارستانها، پرستار باید از ۳۲ بیمار در شیفت کاری خود مراقبت کند. این یک فاجعه است. در این شرایط نمیشود از نیرو انتظار داشت خدمات درستی ارائه دهد. بههمیندلیل احتمال خطا بالا میرود و نیرو مجبور است از بخش دیگری بزند تا به سایر کارهایش برسد.»
او هم از تغییر شرایط کاری در بخش دولتی و خصوصی و تمایل پرستاران برای انجام کارهای سبکتر با پول بیشتر میگوید: «بسیاری از پرستاران همدورهای من با گذراندن یک دوره آموزش خدمات زیبایی، تزریق فیلر و کاشت مو، از بخش درمان جدا شدند. برای مثال پزشک یک مرکز کاشت مو در شیراز، ماهی یکبار به رشت میآید و پرستارانی از همین شهر با این مرکز کار میکنند و بهازای دو هفته کار، ۱۵ میلیون دریافت میکنند. ممکن است یک دستگاه لیزر را بهصورت قسطی یا با همکاری هم تهیه کنند و با آن، مرکز لیزر راه بیاندازند. الان گزینه کار برای پرستاران زیاد است و دیگر مجبور به کار در بیمارستان نیستند. مسئولان بیمارستان نمیتوانند هرچقدر که خواستند به آنها فشار وارد کنند. دورانی که نیرو «بله، چشم» میگفت ،تمام شده!»
شرایط کاری این پرستار که حالا در استخدام سازمان اورژانس است، کمی بهتر شده، اما همچنان با اضافهکاری بالا روبهرو است: «درحالیکه باید هفت شیفت ۲۴ ساعته در طول یکماه داشته باشیم، ۱۰ شیفت برایمان درنظر گرفته میشود. بابت این موضوع هم اعتراض کردیم اما با تعدیل و جابهجایی محل کار پاسخ دادند. هزینه اضافهکاری پرداخت میشود، اما رقم بالایی نیست.»
خروج نیروهای باسابقه
ترک کار فقط در میان پرستاران جوان مراکز درمانی نیست و دامنه آن به نیروهای باسابقهتر هم رسیده است که ترجیح میدهند با وجود سابقه کار بالا، استعفا دهند. یکی از این نیروها که تمایلی ندارد نامی از او در گزارش برده شود، با ۲۵ سال سابقه کار در بخش اورژانس یکی از بیمارستانهای استان گیلان، اواخر سال گذشته استعفا داد و دیگر حاضر نیست به کار پرستاری برگردد. او میگوید: «نیرویی که یکسوم من سابقه کار دارد، پست ستادی میگیرد و پشتمیزنشین است، اما من با ۵۰ سال سن باید شبکاری داشته باشم. سیستم کارگزینی بیمارستانها هم ناکارآمد است. برای مثال شهر محل سکونت من تا بیمارستان یکساعت فاصله دارد و با در نظر گرفتن ترافیک شهرهای شمالی ممکن است دو ساعت طول بکشد تا به محل کارم برسم، اما بیمارستان بهازای هر یکدقیقه تاخیر، ۱۶دقیقه کسری حقوق رد میکرد. در کدام بخش قانون خدمات کشوری به این موضوع اشاره شده است؟ حتی ممکن بود یک شیفت عصر و شب را در پایان ماه حساب نکنند. میگفتند دستگاه تشخیص چهره، دو بار چهره شما را تشخیص داده است.»
او ادامه میدهد: «اگر بگویند بین خوردن قرص برنج و سیانور یا برگشتن به کار پرستاری یکی را انتخاب کن، من گزینه اول را انتخاب میکنم. مرگ یکبار، شیون یکبار! مشکل اصلی کمبود نیرو است. بیمارستان ما بیماران هفت شهر را در گیلان پوشش میدهد. جمعیت تحت پوشش بسیار زیاد است، آن هم درشرایطی که امکانات و پرسنل به میزان کافی وجود ندارد و فحش آن را به ما میدهند. در دو، سه ماه گذشته چند متخصص کتک خوردند. یک بیمارستان کوچک بدون امکانات درست کردهاند و مردم هم زورشان فقط به پرستار و پزشک عمومی میرسد.
من تجربه زیادی داشتم و بههمیندلیل کارهای سخت بخش به من سپرده میشد؛ کارهایی مانند رگگیریها و شوکدادنهای سخت که خطر بالایی داشت را قبول میکردم، اما الان پرستاران زن جوانی که تازه استخدام میشوند، کارشان این شده که فقط گریه کنند و بگویند که چرا این رشته را انتخاب کردیم؟ بیمارستانها در حال جمعکردن داروخانههای داخل بیمارستان هستند، در این شرایط بیماری که نسخه اورژانسی دارد، باید داروها را از بیرون مراکز تهیه کند و معترض است. من هم وقتی دارو ندارم با چه چیزی بیمار را درمان کنم؟ این بحران بسیار عمیق است و بودجه کافی به زیرساختهای درمانی اختصاص ندادهاند. در این شرایط تصمیم گرفتم استعفا دهم. الان در این شرایط پرستاران جوانتر نمیتوانند بیماران با وضعیتهای وخیم را مراقبت کنند و همهچیز باید توسط آنها انجام شود.»
این پرستار سیستم ستادی و اداری بیمارستانها را بهشدت ناکارآمد و بهضرر پرستاران میداند: «سالهای ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱ من بیماران بدحال را از بیمارستان خودمان به رشت منتقل میکردم، اما ماموریتهای من را در این دو سال مردود اعلام کردند و هزینه هیچکدام را ندادند. در بخش اورژانس یک بیمارستان، پرستار فقط باید بدود که به بیماران رسیدگی کند و ممکن است ۳۵ تا ۴۰ بیمار برای رسیدگی داشته باشد، در آخر هم حق و حقوقش را نمیدهند.»
او میگوید پرستاران با سابقه و مهارت دیگری هم پیش از او استعفا دادند و از سیستم درمان خارج شدند؛ درحالیکه این نیروها میتوانند یک بخش با تعداد بیمار بالا را مدیریت کنند، اما وقتی پرستاران ماهر را از دست میدهی، فشار کار روی نیروهای دیگر بیشتر میشود: «پاسخ کمبودهای بیمارستانی را کادر درمان میپردازند. ما در بیمارستان نزدیک دوماهونیم دستگاه سی.تیاسکن نداشتیم و در طول اینمدت فقط از طرف بیماران فحش میخوردیم. آمبولانسهای بیمارستانی بسیار فرسوده است.
بیمار شکستگی لگن را با این آمبولانسها در جادههای پر از دستانداز اعزام میکردند، او فریاد میکشید و همراهش میخواست ما را کتک بزند. ما شرایطی را دیدیم که هیچ انسانی نمیتواند تحمل کند. ۹۰ درصد پرستاران، قرص اعصاب میخورند. فشار کار زیادی روی آنهاست و اگر بیمار فوت کند، پروندههای سنگینی برایشان درست میشود. من در این ۲۵ سال هیچ موردی از خطای پزشکی و شاکی نداشتم، ولی با این سابقه از سیستم درمانی خارج شدم.»
آغاز ترک کار پرستاران در دهه ۹۰
تا امروز مسئولان وزارت بهداشت واکنشی به افزایش موارد استعفای پرستاران نداشتهاند و مدتی پیش هم یکی از اعضای کمیسیون بهداشت مجلس گفته بود، اطلاعی از جریان استعفای پرستاران شهدای تجریش ندارد. تنها واکنشهای رسمی مربوط به فعالان صنفی پرستاری است که میگویند موارد ترک کار در بیمارستانهای کوچک هم در حال افزایش است.
محمد شریفیمقدم، دبیرکل خانه پرستار، به هممیهن میگوید که در شرایط فعلی با هر بیمارستانی صحبت کنید، به شما میگویند که تعدادی پرستار رفتهاند یا گروهی در حال آمادهشدن برای مهاجرت هستند: «پرستارانی که مهاجرت نمیکنند و ترجیح میدهند کار نکنند. این پرستاران میگویند ما در ماه ۱۲ میلیون درآمد داریم که با کارانه به ۱۴ میلیون میرسد، با این شرایط اگر در خانه بمانیم استهلاک کمتری داریم. آنها بهدلیل تنشهای شغلی ترجیح میدهند کار را رها کنند و در خانه بمانند. این سیستم با پاککردن صورتمسئله حل نمیشود. ترک خدمت و مهاجرت پرستاران باید بهصورت یک پدیده از سوی سیستم مدیریتی پذیرفته شود و بعد به دنبال راهکاری برای آن باشیم. ما سالهاست میگوییم که بیمار از کمبود پرستار آسیب میبیند، اما کسی توجهی نمیکند. حالا پرستاران عنوان میکنند که فرصت برای انجام برخی کارها ندارند، اما مسئولان میگویند اگر هم کاری را انجام ندادید، در پرونده آن را ثبت کنید، درحالیکه این اقدام برای بیمار انجام نشده است. ما سالها قبل این موارد را میدانستیم، اما حالا پرستار آن را مطرح میکند.»
او ادامه میدهد: «آمار ۱۵ درصدی ترک کار پرستاران تکاندهنده است و تصور میکنم که این آمار ترک کار در میان پرستاران مرد بیشتر است. بدون شک نرخ ترک کار پرستاران در دهه ۹۰ بهمراتب سالهای قبل از آن بیشتر است. پرستاران ما گاهی سه شیفت هم کار میکنند. پرستاری که خسته و بیانگیزه است و بیعدالتی میبیند، مردم از این روند خسارت میبینند.
بخش زیادی از جامعه پرستاری ناراضی است و به ستوه آمده است. این پرستار نارضایتی خود را چطور اعلام کند؟ این موضوع در طول سالهای گذشته بارها به مدیران و مسئولان اعلام شده اما نتیجهای نداشته است و حالا هم اگر اعتراض کنند توبیخ و اخراج میشوند. سازمان بهداشت جهانی میگوید، حداقل استاندارد تعداد پرستار سه نفر در ازای هر هزار نفر جمعیت است و هرچقدر کمتر باشد، به همان نسبت با مرگومیر بیماران ارتباط مستقیم دارد.»
شریفیمقدم اضافه میکند که هنوز بسیاری از بخشهای بیمارستان مهدیکلینیک بهدلیل کمبود پرستار فعال نشده است. فراخوانی برای جذب ۵۰۰ بیمار داده شده، اما کسی استقبال نمیکند. همکارانی که به خارج از کشور رفتهاند، میگویند با وجود اینکه کار در این کشورها سخت است، اما در پایان ماه رقم خوبی بابت کار به پرستار داده میشود و میتوانند سختی کار را تحمل کنند.
او درباره موارد استعفای ترک کار هم میگوید: «ترک کار همیشه وجود داشته اما در سه، چهار سال گذشته شیب تندتری پیدا کرده است. استعفاهای اعتراضی و نمادین اخیر هم، جدید و برای نشاندادن اعتراضات جمعی پرستاران است. پرستار میگوید حالا که میخواهم بروم، باید دیگران هم در جریان قرار بگیرند.»
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور از جان باختن ۲۱۱۵ نفر به دلیل حوادث محیطهای کاری در سال گذشته خبر داد.
«علی ضیایی» رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور در گفتوگو با خبرنگار ایلنا درباره آمار متوفیان ناشی از حوادث محیطهای کاری در سال ۱۴۰۲ گفت: در مجموع در سال ۱۴۰۲ در حوادث ناشی از کار، ۲۱۱۵ نفر جان خود را از دست دادهاند که در مقایسه با مدت مشابه سال قبل که آمار تلفات یک هزار و ۹۰۰ نفر بود، ۱۱.۳ درصد افزایش داشته است.
وی ادامه داد: از کل تلفات حوادث محیط کار در سال گذشته ۲۰۹۴ نفر مرد و ۲۱ نفر زن بودهاند، این در حالی است که تعداد مردان فوت شده در حوادث محیطهای کاری در سال ۱۴۰۱ یکهزار و ۸۷۰ نفر مرد و تعداد ۳۰ نفر زن بوده است.
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور خاطرنشان کرد: در این مدت استانهای تهران با ۴۱۴ نفر، اصفهان با ۱۷۲ نفر، خراسان رضوی با ۱۴۷ نفر و مازندران با ۱۳۸ فوتی بیشترین آمار و استانهای کهگیلویه و بویراحمد با سه نفر، ایلام با ۹ نفر و زنجان با ۱۰ فوتی کمترین آمار تلفات حوادث محیطهای کار را داشتهاند.
ضیایی تصریح کرد: سقوط از بلندی همواره بیشترین سهم را در آمار تلفات حوادث کار به خود اختصاص میدهد و بیش از نیمی از تلفات را شامل میشود. بر همین اساس در سال گذشته نیز ۹۸۳ نفر از قربانیان حوادث محیطهای کار به دلیل سقوط از بلندی جان خود را از دست دادهاند که ۴۶.۵ درصد کل تلفات را دربر میگیرد. این آمار درحالی نسبت به سال ۱۴۰۱ رشد ۱۴.۲ درصدی داشته است که در سال ۱۴۰۱، ۸۶۱ نفر به دلیل سقوط از بلندی در محیطهای کاری جان خود را از دست داده اند.
وی با اشاره به دومین مورد تلفات در حوادث محیطهای کار گفت: پس از سقوط از بلندی، اصابت جسم سخت با ۴۷۴ فوتی، ۲۲.۴ درصد از کل تلفات حوادث محیط کار به خود اختصاص داده و در رتبه دوم دلایل مرگ در این حوادث قرار گرفته است. براساس آمارها از مجموع ۴۷۴ نفر که به دلیل اصابت جسم سخت در محیطهای کاری جان خود را از دست دادهاند، ۴۶۸ نفر مرد و ۶ نفر زن بودهاند و در مقایسه با آمار سال ۱۴۰۱ که ۴۱۴ نفر به همین دلیل در حوادث مرتبط با محیطهای کاری جان خود را از دست دادهاند، رشد ۱۴.۵ درصدی داشته است.
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور تصریح کرد: دلایلی همچون برق گرفتگی، سوختگی و کمبود اکسیژن در رتبههای بعدی مرگ در حوادث کار قرار دارند و به ترتیب ۲۸۹ نفر، ۱۳۱ نفر و ۵۵ نفر در این حوادث جان خود را از دست دادهاند.
ضیایی با اشاره به آمار مصدومان حوادث محیطهای کار در سال ۱۴۰۲ گفت: در سال گذشته آمار مصدومان حوادث محیطهای کاری که به مراکز پزشکی قانونی مراجعه کردهاند، ۵ درصد نسبت به سال ۱۴۰۱ افزایش داشتهاست، در این مدت ۲۷ هزار و ۳۷۷ مصدوم حوادث کار به مراکز پزشکی قانونی مراجعه کردهاند که ۱۴۲۷ نفر آنان زن و ۲۵ هزار و ۹۵۰ نفر آنان مرد بودهاند.
وی ادامه داد: براساس آمارهای اعلام شده در سال ۱۴۰۱، ۲۶ هزار و ۷۴ نفر در محیطهای کاری مصدوم شدهاند که از این تعداد ۱۲۹۳ نفر زن و ۲۴ هزار و ۷۸۱ نفر مرد بودهاند.
رییس گروه بررسی صحنه جرم سازمان پزشکی قانونی کشور تصریح کرد: همچنین بیشترین مصدومان حوادث کار مربوط به استانهای تهران با ۳ هزار و ۳۸ نفر شامل ۲۳۹ زن و ۲۷۹۹ مرد، اصفهان با ۲ هزار و ۸۹۶ نفر شامل ۱۷۱ زن و ۲ هزار و ۷۲۵ مرد و خراسان رضوی با ۲ هزار و ۳۴۳ نفر شامل ۱۱۹ زن و ۲ هزار و ۲۲۴ مرد بوده است. کمترین مصدومان حوادث کار نیز در استانهای سیستان و بلوچستان با ۱۶۹ نفر شامل ۷ زن و ۱۶۲ مرد، خراسان جنوبی ۲۲۸ نفر شامل ۴ زن و ۲۲۴ مرد و هرمزگان با ۲۶۸ نفر شامل ۵ زن و ۲۶۳ مرد، بوده است.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
گزارش «اعتماد» از جزییات خودکشی دختری ۱۳ ساله در شهرستان هادیشهر
آدمها رازهای سر به مهری دارند که گاهی آن رازها را با خود به گور میبرند. مثل «آهو خلفی» دختری که در شهرستان هادیشهر واقع در استان آذربایجان شرقی بنا به دلایلی نامشخص همراه یکی از همکلاسیهای خود به مرکز کالای پزشکی مراجعه تا قرص برنج تهیه کنند و دست به خودکشی بزنند...
بهمن ماه ۱۴۰۲، «جعفر جندقی»، رییس مرکز سلامت محیط و کار وزارت بهداشت اعلام کرد: «فسفیدآلومینیوم که در ایران به نام قرص برنج شناخته میشود، آفتکش خطرناکی است و در صورت سوءمصرف و اشتباه در مصرف آن یا استشمام گاز حاصل از آن عوارض حادی را ایجاد میکند که منجر به مرگ میشود. در حال حاضر عرضه این ترکیب، قاچاق محسوب میشود. مردم میتوانند هر گونه تخلف در استفاده از این ترکیب را به شماره ۱۹۰ گزارش دهند تا دانشگاههای علوم پزشکی به آن رسیدگی کنند.» این در حالی است که طبق اطلاعات رسیده به «اعتماد» فروشندهای که قرص برنج را در اختیار این دو نوجوان قرار داده، پس از این اتفاق از مرکز کالای پزشکی [...] اخراج شده، اما چند روز بعد در خیابانی دیگر در شهرستان هادیشهر با دریافت مجوز رسمی، مرکز کالای پزشکی [...] را تاسیس کرده است.
یکی از اقوام نزدیک آهو خلفی در همین راستا به «اعتماد» میگوید: «در این باره شکایت کردیم، اما مراجع قضایی هنوز جوابی ندادند.»
چند روز پیش در فضای مجازی تصویر دختر نوجوانی وایرال شد که برخی پیجهای اینستاگرامی در توضیح آگهی ترحیم او نوشته بودند: «آهو خلفی؛ نوجوان ۱۳ ساله توسط یکی از همکلاسیهایش به نام [...] با قرص برنج کشته میشود، چون همکلاسی آهو عاشق پسری بوده که آن پسر به آهو علاقه داشته. در نتیجه همکلاسی آهو از سر حسادت در غذای آهو قرص برنج میریزد و او را به قتل میرساند.»
اما یکی از اقوام نزدیک آهو خلفی که تمایلی ندارد نامش در گزارش عنوان شود به «اعتماد» میگوید: «خبری که منتشر شده کذب محض است. آهو و همکلاسیاش تصمیم گرفته بودند با هم خودکشی کنند، اما ما هم علت آن را نمیدانیم. روز حادثه به مرکز کالای پزشکی [...] میروند و از فروشنده درخواست قرص برنج میکنند. فروشنده به آنها قرص برنج میفروشد و آنها به خانه میروند تا قرصها را داخل غذایشان حل کنند و بخورند، اما همکلاسی آهو بهطور صوری اقدام به خودکشی میکند. در وصیتنامهای که داخل خانه پیدا کردیم، نوشته شده بود؛ ما را با هم در یک جا خاک کنید. در حال حاضر نیز وصیتنامه تحویل مراجع قضایی شده است.»
حالا «اعتماد» در مورد جزییات بیشتر حادثه با این فرد که از اقوام نزدیک آهو خلفی است به گفتوگو پرداخته است.
چرا مرکز کالای پزشکی باید قرص برنج بفروشد، آن هم به دو نوجوان ۱۳ ساله؟
این فرد به «اعتماد» میگوید: «آهو تک فرزند بود. پدر و مادرش از هم جدا شده بودند و آهو با پدرش زندگی میکرد. همکلاسی آهو زندگیاش شبیه خود آهو بود و پدر و مادر او هم طلاق گرفته بودند. اکثر وقتها خانه همدیگر بودند تا اینکه 27 اسفند ماه 1402 آن دو به مرکز کالای پزشکی هادیشهر میروند و از فروشنده درخواست قرص برنج میکنند. فروشنده میگوید که نمیتواند به آنها قرص برنج بفروشد، چون کم سن و سال هستند، اما بعد نظرش عوض میشود و به آنها قرص برنج میفروشد. حالا من نمیدانم چرا مرکز کالای پزشکی باید قرص برنج بفروشد، آن هم به دو نوجوان ۱۳ ساله؟!»
این فرد در ادامه میگوید: «آهو و دوستش بعد از اینکه قرص برنج تهیه میکنند به خانه پدری آهو میروند و آنجا غذا درست میکنند. آنها تصمیم داشتند با هم خودکشی کنند، اما دوستش بهطور صوری خودکشی و وانمود میکند که از نوشابه و غذایی که قرص برنج داخل آن بوده، خورده است. در نهایت هم آهو از آن خوراک مسموم میخورد و بعد از خوردن خوراک از حال میرود. آهو به همراه پدر و دیگر اقوامشان در یک خانه حیاطی که دور تا دور آن اتاق است، زندگی میکرد. یعنی هر کدام از عموهای آهو با خانوادههایشان در آن اتاقها زندگی میکردند. دوست آهو بعد از اینکه آهو روی زمین میافتد با مادرش تماس میگیرد و مادر او هم یواشکی وارد خانه پدری آهو میشود. حالا مادر همکلاسی آهو چطور وارد خانه پرجمعیت آنها شده و آهو را از خانه خارج کرده و کسی هم متوجه ورود و خروجش نشده، جای تعجب دارد. مادر همکلاسی آهو پس از این اتفاق آهو را سریع به بیمارستان هادیشهر میرساند. یکی از عوامل کادر درمان به موضوع مشکوک میشود و با یکی از شمارههای داخل گوشی آهو تماس میگیرد. شمارهای که با او تماس گرفته میشود یکی از پسرعموهای آهو بود. عوامل بیمارستان موضوع را به پسرعموی آهو میگویند و پسر عموی آهو هم به پدر آهو خبر میدهد. آنها به بیمارستان میروند. همکلاسی آهو در بیمارستان میگفت که از همان خوراک مسموم خورده و حالت تهوع دارد، اما پزشکان میگفتند که حال او خوب است. آهو یک روز بعد در حالی که در بخش آیسییو بستری بود، فوت میکند. بعدا ما در خانه آنها کاغذی پیدا کردیم که داخل نوشته شده بود: «ما را با هم در یک جا خاک کنید.» حالا آنها چرا قصد خودکشی داشتند یا اینکه چرا همکلاسی آهو میخواسته آهو را ترغیب به خودکشی کند، نمیدانیم. بعد از این اتفاق برخی خبرگزاریها و خبرنگارهای محلی در مورد درگذشت آهو نوشتند؛ همکلاسی آهو به خاطر اینکه به یک پسر علاقه داشت و آن پسر هم به آهو علاقهمند بود تصمیم گرفت در غذای آهو قرص برنج بریزد، اما من به عنوان اقوام نزدیک آهو باید بگویم که این خبر کذب محض است و پسری در کار نبوده است.»
این فرد در مورد اینکه آیا شکایتی مبنی بر این موضوع ثبت کردند، میگوید: «ما علیه فروشنده مرکز کالای پزشکی [...] در هادیشهر و همچنین خانواده همکلاسی آهو شکایتی را مطرح کردیم، اما مراجع قضایی هنوز جواب قطعی ندادند. حتی این را هم میدانم فروشندهای که این قرصها را به آهو و همکلاسیاش فروخته از آن مرکز اخراج شده است، اما بعد از مدتی برای خودش مجوز گرفته تا مرکز کالای پزشکی [...] را تاسیس کند. این ماجرا واقعا دردناک است و ما میخواهیم مسوولان مربوطه به این موضوع رسیدگی کنند که چرا چنین فردی باید مجوز رسمی برای تاسیس مرکز کالای پزشکی داشته باشد؟»
* توضیح «اعتماد»: پیگیریهای خبرنگار «اعتماد» در مورد حادثه نشان میدهد که این خبر صحت دارد و برخی منابع مطلع در شهرستان هادیشهر نیز خبر را تایید میکنند، اما هنوز کسی علت دقیق خودکشی این دو نوجوان را نمیداند. مشخصات فرد فروشنده و هر دو مرکز کالای پزشکی که مصاحبهشونده در گزارش به آنها اشاره کرده، نزد روزنامه «اعتماد» محفوظ است.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
کیست به یاد صادق باشد آنگاه که هدایت خفته است؟
اگر فرهنگ حیران است و زبان هم ویران، اگر زیستن و ماندن در چنین فرهنگی که الگوریتم آن واژگون شده را نه میدانی و نه میخواهی، پس صادق بخوان شاید “هدایت” شوی. بهانه این یادداشت، انتحار نویسنده سه قطره خون است؛ نویسندهای که میداند در شوره زار زبان و فرهنگ وُلگاری، اندیشهای نمیروید. صادق ایرانی (بر خلاف “نیچه” آلمانی که همواره مرگ را در زندگی میجست) پنداری زندگی را در مرگ میجست. میهندوستی که در بهمن تهران چشم به ایران گشود اما در بهار پاریس چشم از ایران بست در حالی که هیچ بیم و امیدی به آن سوی این “مرگ” نداشت.
صادق هدایت در “زنده به گور” گاه و بیگاه مرگ را قلمفرساست: “بیاختیار رفتم قبرستان… اسم برخی از مردهها را میخوانم. افسوس میخوردم که چرا بجای آنها نیستم. با خود فکر میکردم: اینها چقدر خوشبخت بودند. بنظرم میآمد که مرگ یک خوشبختی و یک نعمتی است که به آسانی به کسی نمیدهند… مثل این بود که مردهها به من نزدیکتر از زندگان هستند.”
آیا هیچ نویسنده ایرانی به اندازه او درباره مرگ چنین سیال نوشته است؟ در این وانفسای فرهنگی که نسل حاضر گرفتارش شده صادق از مرگ آن سان مینویسد تا تلنگری باشد بر ذهن خواننده که چرا متولیان فرهنگ، قربانی میطلبند تا خدای ایران آرام شود. گویی صادق میمیرد تا خاموشی یا مرگ او یک “استعاره” شود؛ مرگی که در لایه زیرین ضمیر صادق (ناخودآگاهی) لانه کرده تا به هنگام تلاطم فرهنگ (گذار از سنت به سکولار یا مدرن) به لایه زبرین ضمیر او میآید که فرجام تلخ ایران را هشدار دهد.
به باورم، صادق هدایت بیش از آنکه نویسنده ایرانگرا باشد، یک منتقد فرهنگی ست؛ دریغا که نقد گزنده او از سنت و تجدد هیچگاه برجسته نشد و مجالی نیافت تا از سایه سنگین “بوف کور” بیرون آید. انتحار کایروتیک (Kairotic) او که معطوف به آفت و محنت فرهنگی ست، شاید همان رنج جانکاه است از این فرهنگ و سنت وُلگاری که آن را جز مرگ دوا نباشد. اینک تنهاترین نویسنده ایران در “پرلاشز” آرمیده است؛ آرامگاهی که روزی واپسین سنگر ستیز کمون پاریس علیه بناپارت ثالث بود. پرلاشز که امروز صادق ایران را در سینه دارد، پیکر صدها “کمونار” را نیز در آغوش گرفته است.
برای همه ما مردن و چشم از ایران (جهان!) بستن گرچه عمومی ست اما برای آن عصیانگر سنت و تجدد ایران، منحصر به فرد میشود چرا که به زعم صادق، مرگ به سراغ هدایت نمیآید و حتی گاهی نیز او را پس میزند. فرشته هولناک “قبض روح” به دیدار بسیاری در پشت درهای بسته میرود اما برای دیدار هدایت این درگاه همواره باز است.
اینجا اگر نخواهیم مرگ تدریجی این نویسنده را همانند مرگ کاشف دیالوگ (سقراط که در شور شوکران شیرین شد) دراماتیزه کنیم پس نباید که “انتحار” او را بی اهمیت و سطحی ببینیم. چرا نباید تصویر صادق را در سبوی سقراط دیدن؟ مگر نه اینکه صادق و سقراط میمیرند تا شاید مرگشان مرهمی باشد بر زخم استیصال فرهنگ. به عبارتی، این زندگی ست که “بیمار” میشود و مرگ است درمان آن.
فرهنگ سیاسی یونان که بیمار میشود متولیانش برای شفای آن، سقراط میکشند تا خدایان آرام گیرند. آیا تنها “صادق” ایران نیز نباید جان دهد تا خدایگان این سنت و فرهنگ آشفته آرام شود؟ هدایت در سه قطره خون و حاجی آقا نشان میدهد که سیاسی شدن فرهنگ (مانند دین) نتیجه شومی در پی دارد که هم سیاست را مختل و هم فرهنگ را پریشان میکند. نتیجه آنکه رهاورد سیاسی (جنبش مشروطه) نادیده شده است.
صادق هدایت، به باورم، نیک میداند که تعریف و تفسیر مکانیکی از فرهنگ آوردن، بیشتر به کار “هنر” میآید تا به درد فرهنگ. بی سبب نیست که او در “حاجی آقا” بویژه در سه قطره خون (داستان طلب آمرزش) با قلمی قلیایی به ستیز با عادات و سنن فرومایه برخاسته است:
“... رفتم دختر حسن ماست بند را که زشت و سیاه و آبله رو بود برای شوهرم خواستگاری کردم…سر تا پایش را ارزن میریختی پایین نمیآمد…یک ماه نگذشت که آبی زیر پوستش رفت، استخوان ترکانید…زد و آبستن شد…اگر چله زمستان آلبالو ویار میکرد، گدا علی از زیر سنگ هم شده بود برایش پیدا میکرد…[این] دختر ماست بند که وقتی وارد خانه ما شد یک لنگه کفشش نوحه میخواند و یکیش سینه میزد…خدایا توبه، برای اینکه دل خدیجه را بسوزانم…سنجاق زیر گلویم را کشیدم، رویم را برگردانیدم و سنجاق را تا بیخ در ملاج بچه فرو کردم...هر چه برایش دعا گرفتند و دوا و درمان کردند بی فایده بود. روز دوم عصر مرد.”
صادق میداند در چه زمانی فرهنگ رجالهها و لکاتهها بارور میشود؛ او میداند زیستن در این فضای منحط آنقدر دشوار و توانفرساست که وی ناچار با کوله باری از غم و رنج به پاریس میگریزد تا سرانجام در “پرلاشز” خاموش شود، نه آنکه به دیدار معبود شتابد.
به نظر میرسد صادق هدایت به مثابه یک روشنگر (intelligentsia و نه یک روشنفکر یا انتلکتوئل) بر این باور باشد که حافظه تاریخی این ملت چنان سرشار از “دین” شده که گذار آرام از دین به “فرهنگ” یا به عبارتی از سنت به سکولار، معطوف به احیای عنصر آگاهی تاریخی ست. با این حال، رسالت او به مثابه یک نویسنده، منتقد، پژوهشگر آن است که ذهن و قلم را معطوف به جریان نوپای ایرانشهری کند؛ او با نقب زدن به ساسان و اشکان، از دوران باستان مینویسد تا به زعم خویش این فرهنگ فربه و لبریز از “حافظه” تاریخی را به آستانه “آگاهی” تاریخی نزدیک کند. به بیانی دیگر، آثار صادق هدایت همانا میدان پیکار حافظه با آگاهی ست؛ ستیزی که او میداند پیروز آن کدام است؛ پیکاری که سرانجام به انتحار تراژیک او ختم میشود.
با هنر صادق و قلم او میتوان پرسشی پرسید یا احساسی را بیان کرد و با انتحار اوست که استعاره مرگ در ادبیات معاصر ایران کشف حجاب میشود. بااین حال، در نقد و آسیب شناسی فرهنگ دین محور ایران، ناآشنایی با آثار روشنگران اربعه (هدایت، نیچه، کامو و کافکا) یعنی به سوی تعریف بازاری از “فرهنگ” شتافتن که در آن صورت هرگز وارد یک “گفتمان” جدی نخواهیم شد، چه رسد آنکه بخواهیم با پُتک صادق، این فرهنگ پریشان سرزمین زنده یاد “مسکوب” را روزی مطلوب زنده نام “زرین کوب” کنیم.
پنداری صادق هدایت هنگامی که با مرگ هم آغوش میشود از هیبت سنگین و سترگ آن در حیرت است؛ به این سبب لحظه رویارویی نویسنده با مَلک مرگ را اصطلاحا سوبلیم (Sublime) نامیدم تا انتحار وی را برجسته سازم تا باز تاکید کنم مرگ صادق صرفا یک انتحار تقویمی (کرونیک) نیست. از این مرگهای تقویمی هزاران در روز رخ میدهند. بنابراین، مرگی سوبلیم و کایروتیک میشود که صادق باشد تا هدایت را با دو بال متقارن (کرونوس و کایروس) نه به عالم مثال و ملکوت که نویسنده اصولا چنین اعتقادی ندارد بلکه به ایران و دیدار پروین و پروانه رساند یا همنشین خیام شود که به آنها ارادت و عنایتی داشت.
چاره چیست جز اینکه برای فهم درست انتحار سوبلیمه و کایروتیک صادق هدایت علاوه بر “زنده به گور” باید به سراغ بوف کور او هم برویم؛ بوفی سورئال که در پاریس دانا و خردمند است اما آنگاه که با عبور از هند، بر بام ایران نگونبخت مینشیند ناگهان منحوس و منفور میشود!
اشاره پایانی اینکه پس از صد و پنجاه سال، حماسه “پرلاشز” چنان تراژیک است که این قلم میپرسد: هر آنکه در این گورستان خفته است بدون اینکه از کمون آگاه باشد، پس آیا بیهوده نمرده است حتی اگر صادق و “ساعد” ایران باشند؟
استکهلم، بهار ۲۰۲۴
نیچه و زرتشت: Political Irrationality from Nietzsche to Gröfaz (pouranblog.blogspot.com)
———————————-
پی نوشت:
الف- در ایران معاصر که بیگانه با علم فیلولوژی ست، دو ایرانی در سفر هندوستان (به یاری انجمن پارسیان زرتشتی) به سوی آن علم رفتند؛ یکی ابراهیم پور دواود همان ایرانشهری مشهور است که فیلولوژی پارسی خواند و آثاری جدی آفرید، دیگری هم صادق هدایت که با آشنایی اندک با زبان و فرهنگ باستان در برخی از آثارش توانست از این بضاعت کوچک فیلولوژیک به نیکی بهره برد.
حسین کاظم زاده، محمدعلی فروغی، احمد کسروی، سعید نفیسی، اقبال آشتیانی و سیدحسن تقی زاده (سناتور عصر پهلوی) از دیگر روشنگرانی (و نه روشنفکر) بودند که نگرش ایرانشهری داشتند تا در پیکار بین حافظه تاریخی (دین) با آگاهی تاریخی (فرهنگ) شاید بتوانند آگاهی جمعی را جانشین حافظه جمعی کنند.
ب- به بهانه انتحار هدایت اشاره به کایروس و کایروتیک داشتم که تا امروز نتوانستم معادل فارسی برای آنها بیابم. درباره واژه سوبلیم نیز که معطوف “هنر” گشته و میگویند میراث فیلسوف آلمانی “ایمانوئل کانت” است اما همچنان در ترجمه آن عاجزم. مگر نه اینکه در شوره زار زبان هیچ اندیشهای نمیروید؟ پس من چگونه با نقب به فرهنگ دیالوگی یونان باستان و یا فرهنگ سکولار آلمان میتوانم دو واژه سوبلیم و کایروتیک را به ایران بفرستم؟
ج- امروز با کرونوس (زمان تقویمی) همانقدر آشناییم که با کایروس ناآشناییم. به این سیاق، با روشنفکر و انتلکتوئل نیز همان اندازه دوست و آشناییم که با روشنگر (اینتلی گنسیا) ناآشنا و بیگانه ایم! بنابراین، ملالی نیست که در این آشفته بازار برخی میان مایه شاید هم کم مایه، شبانه نقبی به جنبش روشنفکری در دیار ولتر و روسو و مونتسکیو میزنند تا روزی روشنفکر یا انتلکتوئل تلقی شوند بجای آنکه “روشنگر” خوانده شوند.
در زمینه رویارویی “شرافت” شرقی با وجدان غربی، من اما شرافت شرقی (روسی، لهستانی، مجاری،…) را میپسندم که اقرار دارند در تاریخ مدرن آنها، برخلاف آلمان و فرانسه، یک جنبش روشنفکری رخ نداده که آنها هم “انتلکتوئل” یا روشنفکر در قامت دیدرو ولتر داشته باشند. به این سبب، شرف شرقی آنان حکم میکند که جنبش بیداری شرق را روشنگری یا اینتلی گنسیا بنامند تا حداقل این شرافت شرقی را در برابر آن “وجدان” غربی پاس دارند. در این زمینه، آیا الیت ایرانی در “برزخ” شرافت شرقی و وجدان غربی گرفتار نیست؟
ی- قصد داشتم بجای این هفتمین یادداشت به یاد “صادق هدایت” اما نامهای سرگشاده به او بنویسم که در آن ضمن ستایش از اراده او که “کلاه پهلوی” بر سر نگذاشت بپرسم پس چرا دکترین ایرانشهری رضا (این روزها گاهی خان خوانده میشود و گاهی هم شاه) که نخبگان ایرانی به زحمت در “ضمیر” او نشانده بودند تا در کنَف اقتدار وی در ایران پیاده شود را در آثارش به ریشخند و نیشخند گرفته است. مگر شتر سواری دولّا دولا هم میشود؟!
■ با تشکر از جناب اسکندریجو و اینکه یادآوری آن گرانبها هدایت هستند… و چه پینوشت جالبی…
اسدی
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
اعتراضات به حکم اعدام توماج صالحی؛ اسماعیلیون: انقلاب در ایران رخ خواهد داد ۶۰ دقیقه یکشنبه ۹ شهریور
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
مخالفت با رویارویی حکومت با زنان در مسئله “حجاب اجباری”
به نام خدا
نمایش رفتارهای اهانتآمیز نیروهایی که ماموریت نظم و آرامش ملت وظیفه و میثاق شان است، چنانتلخ و سنگین است که نه تنها زنان که جامعه ایران را به اعتراض واداشته است. حکومت در بیش از چهار دهه عمر خود با همه فشارها و سرکوبها، اینک شدت برخورد خود را با معترضان به تبعیضها و نابرابریهای اجتماعی و بویژه حجاب اجباری افزایش داده است و با فراموشی قربانی شدن مهساها در جنبش اخیر، هم چنان با خشونت و لجاجت، زیبایی این نوبهار را به صحنه رویارویی با زنان برای تعیین پوشش آنها تبدیل کرده است.
دیدن این صحنهها بیش از همه برای کسانی که آزادی انتخاب دین و شعائر آن را باور دارند، سخت تر و غیر قابل تحمل تر است. از این رو مسئولیت بیشتری برای اعتراض به این برخوردهای ناشایست با جامعه زنان احساس میکنند.
ما باور داریم که زنان ارزشمند ایران در دهههای اخیر با گذر از ناهمواریهای سخت و پر تبعیض در عرصههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با همت، جسارت و تواناییهای خود ارزش آفرین بوده و توانستهاند سکوهای زیادی از موفقیت را بدست آورند.
باور داریم که ظرفیت جامعه زنان در ایران فراتر از قوانین در حرکت است و ظرف اگر تنگ باشد، به تغییر ساختار نیاز است.
باور داریم که زنان ثابت کردهاند برای طرح مطالبات وخواستههای خود و نیز نافرمانیهای مدنی تنها از مسیرهای صلح آمیز و خشونت پرهیز عبور میکنند.
باور داریم که رفتارهای هویت بخش و جسورانه زنان در مردان نیز بس اثرگذار بوده و با «عنصر احترام » به پشتیبانی از حرکتهای حق طلبانه مادران و خواهران و دختران خود برخاستهاند.
ما باور داریم که سیاستهای سرکوبگرانه با جامعه زنان و به بهانه حجاب اجباری هم از سر افکار مرتجعانه است و هم از سر به انحراف کشیدن افکار عمومی و سرپوش نهادن بر فساد افسار گسیخته و پیامدهای ناشی از ناتوانیهای اداره جامعه است.
ما باور داریم دین و خرد انسانی اجازه استفاده از اجبار به جای اختیار و آزادی انسان در امور فردی را نمیدهد و حکومت حق ورود و مداخله به حریم خصوصی شهروندان را ندارد. قوانین اجتماعی هم ضامن حقوق افراد جامعه است و اجازه این رفتار را نمیدهد.
ما باور داریم که جامعه زنان از خواستههای به حق خود نمیگذرد و اراده خود را برای تامین حقوق انسانی و اجتماعی خود بارها به نمایش گذاشته است.
ما امضا کنندگان زیر نیز وظیفه ملی و مذهبی خود میدانیم که در این مسیر با همه زنان ومردان آزاده ایرانی همراه و همصدا باشیم. روشنگری، همگرایی و تمرکز بر هدف مشترک پیش برنده خواهد بود.
مریم باقی، معصومه دهقان، زهرا ربانیاملشی، زهرا رحیمی، رقیه زارعپورحیدری، زهره سحابی، دره سحابی، پروانه سلحشوری، فیروزه صابر، طاهره طالقانی، ژاله فرامرزیان، مریم قدس، فاطمه کمالیسرایی، نورا کنعانی، الهه کولایی، حبیبه گلرخ، فاطمه گوارایی، زهرا مجردی، فخرالسادات محتشمیپور، سعیده منتظری.
تلگرام امتداد
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
رجب طیب اردوغان هفته پیش پس از ۱۲ سال به عراق رفت و با بغداد توافقنامه چارچوب همکاری راهبردی امضا کرد. دو هفته قبل هم محمد شیاع السودانی نخست وزیر عراق در بحبوحه تنش میان ایران و اسرائیل به آمریکا رفت و از آمادگی کشورش برای ورود به دوره جدیدی از روابط راهبردی با آمریکا سخن گفت و بر شراکت جامع و کامل با آن تاکید نمود. حدود یک سال قبل نیز السودانی توافقنامه شراکت راهبردی با فرانسه امضا کرد. همچنین در این چند سال اخیر توافقنامههای متنوع و متعددی میان عراق با عربستان، قطر، مصر، امارات، اردن و کشورهای دیگر منعقد شده و دیدارها و نشستهای فشردهای در سطوح مختلف میان مقامات عراقی و همتایان خود از این کشورها برگزار شده است.
این وضعیت نشان دو تحول مهم و راهبردی دارد؛ نخست در ماهیت سیاستورزی و جهتگیری سیاست در عراق و تحول دوم در تغییر نگاه سیاست منطقهای و بینالملل به عراق است. واقعیت این است که عراقِ پسا صدام پس از نزدیک به دو دهه جنگ و درگیریهای داخلی و جنگ قدرت معطوف به رقابتهای شدید قدرتهای منطقهای و بینالمللی امروز شاهد نسل جدیدی از سیاستمداران و تصمیمگیران است که تا حدودی متفاوت و “عراقی” با چاشنی هویتطلبی عربی میاندیشند. البته این روند از زمان حیدر العبادی شروع شد و با مصطفی الکاظمی تقویت و امروز هم السودانی در همان مسیر الکاظمی قدم بر میدارد و این راه را ادامه میدهد.
در سایه بهبود وضعیت امنیتی و شکلگیری نوعی ثبات امنیتی در سالهای اخیر و به تبع آن توانمندتر شدن دولت مرکزی، رهبران جدید عراق دو رویکرد را در پیش گرفتهاند: نخست تلاش برای ساماندهی وضعیت نابسامان اقتصادی در این کشور فساد زده و متعاقب آن طرحریزی برخی پروژههای كلان اقتصادی و دوم هم بازتعریف نقش و جایگاه عراق بر پایه دوری از منازعات و رقابتهای خارجی و تلاش برای فروکاست رقابتها و تسویه حسابهای خارجی در داخل عراق.
همین جهتگیری در واقع پیشرانی منطقهای و بینالمللی نیز از جانب آمریکا و متحدانش دارد و آن را در جهت کنترل و فروکاست نقش و نفوذ تهران در عراق مطلوب میپندارند؛ از این جهت که از نظر رقبا و طرفهای مقابل ایران، هر اندازه عراق به سمت “بیطرفی” در تنشها و منازعات منطقهای با طرفیت ایران حرکت کند، همین خود در جهت تقویت جایگاه عراق در منطقه و به تبع آن دور کردن تدریجی و آرام بغداد از تهران و تضعیف نفوذ آن در عراق بوده و در کنار آن نیز خروجی برنامه جامع و فشرده دولت عراق برای تقویت مناسبات اقتصادی با کشورهای منطقه و جهان و همچنین پیریزی و پیگیری طرحهای کلانی چون “توسعه فاو” یا “راه توسعه” میتواند مکمل الزامات و نتایج همان رویکرد سیاسی منطقهای بغداد باشد؛ به این علت که معمولا مناسبات اقتصادی با طرفها و رقبای ایران از عربستان و امارات گرفته تا آمریکا و ترکیه در سایه موانع و چالشهای تحریمی و فراتحریمی فراروی تهران، واجد فرصتها و ظرفیتهای بیشتری برای کمک به پیشبرد برنامه اقتصادی بغداد بوده و همین خود، وزن تاثیرگذاری آنها را بر سیاستهای داخلی و خارجی عراق در جهت فروکاست نقش ایران افزایش میدهد.
از این رو، میتوان گفت که شکل جدید سیاستورزی و جهتگیری دولت عراق به شکلی بیشتر منعکس کننده تلاقی منافع جبهه رقیب و مخالف ایران در ظهور عراق جدید با وجود برخی رقابتهای ژئوپلیتکی و اختلاف نظرهای منطقهای میان بازیگران این جبهه است و گویا تعارض منافع با تهران، منافع مشترک در مهار و و کاستن از نفوذ آن در عراق یک نوع ائتلاف نانوشته را میان آنها شکل داده است.
از این منظر، جا دارد به سفر اردوغان به عراق در قابی منطقهای و نه صرفا دو جانبه نیز نگریست؛ به این معنا که این سفر به نوعی برونداد آن نقطه تلاقی منافع بازیگران رقیب ایران هم بود و از این زاویه، میتوان ابرپروژه “راه توسعه” را مهمترین دستور کار منطقهای سفر اردوغان به عراق در کنار مسائل دو جانبهای چون آب و پکک پنداشت که در امضای یادداشت تفاهم چهارجانبه میان وزرای حمل و نقل ترکیه، عراق، قطر و امارات در حضور اردوغان و السودانی انعکاس یافت.
ابرپروژه “راه توسعه” یا جاده ابریشم عراق که به عبارتی دیگر یک ابرطرح برای ترکیه و در درجه بعدی حوزه عربی خلیج فارس نیز هست و منطقه را از طریق یک شبکه ریلی و زمینی به اروپا وصل میکند، میتواند اطلس ترانزیتی و کریدوری در منطقه را به زیان دیگر کریدورها دگرگون کند و در کنار آن الزامات و اثرات راهبردی نیز بر وضعیت ژئوپلیتیک و ژئواکونومیک و اقتصاد سیاسی منطقه در جهت تقویت پیوند میان مثلث ترکیه و عراق و شیخنشینهای خلیج فارس بر جای بگذارد.
البته بغداد در این مسیر با چالشها و موانع زیادی هم مواجه هست و در آینده هم بیشتر خواهد شد و باید دید به چه شکلی بر آنها چیره خواهد شد.
تلگرام نویسنده
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
علیرضا عسگری؛ از سردار رضا چیفتن تا مستر جان دوو
علیرضا عسگری، سرلشکر پاسدار بازنشسته، فرمانده سابق سپاه لبنان، فرمانده کل پیشین عملیات سپاه و معاون بازرسی وزارت دفاع در دولت خاتمی، جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۵ (۹ دسامبر ۲۰۰۶) در جریان سفری به ترکیه، ناپدید شد و در نزدیک به ۱۷ سال گذشته، اطلاعات ضدونقیض زیادی درباره او منتشر شده است.
خانوادهاش گفتهاند او برای تجارت زیتون عازم سوریه و ترکیه شده بود، اما برخی دوستانش گفتند او در ماموریت کاری بود. در شماری از رسانههای بینالمللی، از همان ابتدا به نقل از منابع اطلاعاتی غربی گفته شد علیرضا عسگری با سیا در تماس بوده و با اختیار خود به ایالات متحده رفته است. در مقابل، مقامات جمهوریاسلامی میگویند موساد یا سیا این سردار سپاهی را ربودهاند.
تحقیقات چند ماهه ایران اینترنشنال اکنون تصویری روشن از بریدن این سردار سپاهی از جمهوریاسلامی و فرارش و همچنین اطلاعات حساسی که او درباره ابعاد نظامی برنامه هستهای ایران در اختیار آمریکاییها قرار داد و نقش مهمی در جلوگیری از حمله آمریکا به ایران داشت، به دست میدهد.
ایران اینترنشنال به طور اختصاصی فاش میکند علیرضا عسگری سالهاست در چارچوب برنامه حفاظت از شهود و با هویتی تازه در آمریکا زندگی میکند. بر اساس همین اطلاعات، تایلند مکان محتملی است که سال ۱۳۸۴ سازمان سیا عسگری را در آنجا به خدمت گرفت. عسگری همچنین شخصی بود که محسن فخریزاده را به عنوان شخصیت محوری برنامه نظامی هستهای جمهوریاسلامی به آمریکا معرفی کرد.
ایران اینترنشنال برای انجام این تحقیقات، با یکی از آشنایان خانواده همسر علیرضا عسگری، سه تن از آشنایان و همکاران سابق او، یکی از فرماندههای پیشین سپاه، یک منبع دیپلماتیک اروپایی و سه منبع اطلاعاتی در آمریکا گفتگو کرده است. این منابع به شرط عدم افشای هویتشان با ایران اینترنشنال گفتگو کردند.
پرنـده از قفـس پرید
علیرضا عسگری، نیمه اول آذرماه ۱۳۸۵ از تهران به دمشق رفت و چند روز بعد، ۱۶ آذر ۸۵ (۷ دسامبر ۲۰۰۶) وارد استانبول شد و در هتل جیران استانبول ساکن شد. دو روز بعد، جمعه ۱۸ آذر (۹ دسامبر ۲۰۰۶)، موبایل او خاموش شد و از آن زمان به طور رسمی ناپدید شد. علیرضا عسگری، زمان ناپدید شدن دارای ۲ همسر، ۴ دختر و ۱ پسر بود.
در بیشتر منابع غربی، زمان ناپدید شدن عسگری به اشتباه ۱۸ بهمن ۸۵ (۷ فوریه ۲۰۰۷) ذکر شده است. این نزدیک به تاریخی است که ایران جریان ناپدیدشدن عسگری را به ترکیه اطلاع داد: «مقامات ايران ۵ دی ۱۳۸۵ ناپديد شدن اين مقام سابق نظامى خود را به اينترپل گزارش داده بودند، اما ۱۵ بهمن ۱۳۸۵ ما را از اين حادثه مطلع ساختند.»
۹ اسفند ۸۵ (۲۸ فوریه ۲۰۰۷)، هشتاد روز پس از ناپدید شدن علیرضا عسگری، نخستین بار روزنامه سعودی الوطن خبر ناپدید شدن او در ترکیه را منتشر کرد. ۵ روز بعدتر در ۱۳ اسفند سخنگوی وزارت امورخارجه ایران در کنفرانس مطبوعاتی، خبر ناپدیدشدن او را تائید کرد.
الشرق الاوسط در ۱۷ اسفند ۸۵ (۶ مارس ۲۰۰۷)، خبر داد علیرضا عسگری با اختیار خود به ایالات متحده رفته است. دو روز بعد، واشنگتن پست در گزارشی به نقل از یک مقام ارشد آمریکایی خبر داد عسگری مشتاقانه در حال همکاری با آژانسهای اطلاعاتی غربی است.
۲۱ اسفند ۸۵ (۱۱ مارس ۲۰۰۷)، ساندی تایمز گزارش داد علیرضا عسگری از سال ۱۳۸۱ (سال ۲۰۰۳) به خدمت سرویسهای خارجی درآمده بود. همین روزنامه یک هفته بعد در گزارشی دیگر از قول یک مقام آمریکایی خبر داد از عسگری در اروپا بازجویی شده است.
همان زمان، خبرهایی حاکی از انتقال عسگری به یکی از پادگانهای ناتو در فرانكفورت آلمان منتشر شد. ۲۳ اسفند ۸۵، فرانتس یوزف یونگ، وزیر دفاع وقت آلمان در پاسخ به پرسش از حضور علیرضا عسگری در آلمان، به جای انکار صریح، پاسخ داد: «درباره این مساله نمیتوانم چیزی بگویم.»
۵ اردیبهشت ۸۶ (۲۵ آپریل ۲۰۰۷)، چند تن از دوستان علیرضا عسگری و مقامات سابق جمهوریاسلامی هم در گفتگو با فایننشال تایمز، پناهندگی علیرضا عسگری را تائید کردند.
در همان زمان، شان مککورمک، سخنگوی وقت وزارت خارجه، در پاسخ به اینکه آیا حضور علیرضا عسگری را در ایالات متحده انکار میکند؟ پاسخ داد: «نمیتوانم چیزی به شما بگویم.»
۱۸ آذر ۸۶ (۹دسامبر ۲۰۰۷)، تایمز لندن در گزارشی خبر داد اطلاعات کسب شده از علیرضا عسگری به قدری محرمانه بوده که مستقیم به رئیس سازمان سیا ارسال میشد: «افرادی که معمولا باید این اطلاعات را دریافت کنند و لازم بود از آن مطلع شوند، کلا از دایره بیرون گذاشته شده بودند.»
در کتاب «جاسوس خوب: زندگی و مرگ رابرت ایمز» که سال ۲۰۱۴ منتشر شد به نقل از ۴۰ منبع اطلاعاتی گفته شده به علیرضا عسگری در ازای ارائه اطلاعات درباره برنامه هستهای ایران، پناهندگی آمریکا داده شد. کای برد نویسنده این کتاب میگوید یکی از مقامات دولت بوش درباره تصمیم بوش برای دادن پناهندگی به علیرضا عسگری در سال ۲۰۰۷ گفته است: «در سطح اطلاعات غیر طبقهبندی شده نمیتوانم در این باره توضیح بیشتری بدهم.»
اکنون و ۱۷ سال پس از آنچه به تعبیر واشینگتنپست، یک کودتای بزرگ برای دستگاه اطلاعاتی آمریکا بود، یک منبع دیپلماتیک اروپایی و سه منبع اطلاعاتی در آمریکا در گفتگو با ایران اینترنشنال تائید کردند علیرضا عسگری، همان زمان ناپدیدشدن «از سوی آمریکاییها و با خواست خودش ابتدا از ترکیه به یکی از پایگاههای آمریکا در آلمان برده شد و پس از مدتی کوتاه از آنجا به آمریکا منتقل شد و در چارچوب برنامه حفاظت از شهود با هویتی تازه در آن کشور زندگی میکند.»
یکی از این منابع اطلاعاتی ما میگوید انتقال او به آمریکا برای سالها بسیار محرمانه نگاه داشته شد: «دستکم تا زمان انتشار ارزیابی ملی اطلاعاتی در دسامبر ۲۰۰۷، جز چهرههای محدودی از مقامات بالا در سیا، کاخ سفید و پنتاگون و چند دستگاه اطلاعاتی آمریکا درگیر در این پرونده، کسی درباره این دستآورد بزرگ اطلاعاتی چیزی نمیدانست.»
او یک منبـع طلاسـت!
۲۱ آذر ۱۳۸۸ (۱۲ دسامبر ۲۰۰۹)، ساندی تلگراف نوشت علیرضا عسگری در چارچوب یک برنامه سازمان سیا که با هدف تضعیف برنامه هستهای ایران، دانشمندان و مقامات کلیدی درگیر در برنامه هستهای را به خروج از ایران و زندگی در آمریکا ترغیب میکند، به این کشور آمده است.
منابع اطلاعاتی ایران اینترنشنال در آمریکا تائید کردند که در چارچوب این برنامه، شماری از دانشمندان فعال در برنامه هستهای ایران، از کشور گریخته و به آمریکا آمدهاند: «این افراد همیشه به همکاری اطلاعاتی ترغیب میشوند اما بسیاری از آنان همکاری نمیکنند. با این وجود، صرف قطع همکاری آنان با ایران برای دستگاه اطلاعاتی غرب یک پیروزی است.»
اما مورد علیرضا عسگری برای غرب یک استثنا بود. او نه دانشمند بود و نه در زمان پناه بردن به غرب مقامی کلیدی در برنامه نظامی یا هستهای ایران بود، اما همانطور که یک مقام نظامی اسرائیل به تایمز لندن گفته بود: «او برای دستگاه اطلاعاتی غرب یک منبع طلا است.»
منبعی طلایی که در دستکم چهار مورد، اطلاعاتش به اقدامات فوری با نتایج بلندمدت ختم شد: رآکتور هستهای سوریه، عماد مغنیه، محسن فخریزاده و برنامه هستهای ایران.
رآکتـور هستهای سـوریـه
نیمهشب ۱۵ شهریور ۱۳۸۶ (۶ سپتامبر ۲۰۰۷) اسکادران ۶۹ نیروی هوایی ارتش اسرائیل، مجتمعی نظامی را در دیرالزور سوریه بمباران و منهدم کرد. ۷ ماه بعد آمریکا اعلام کرد که مجتمع بمبارانشده یک سایت هستهای با اهداف نظامی بود. چهار سال بعد هم آژانس بینالمللی انرژی اتمی تائید کرد، آنچه اسرائیل در سال ۲۰۰۷ نابود کرد یک رآکتور هستهای بود.
۲ فروردین ۸۸ (۲۲ مارس ۲۰۰۹)، هانس روئله، رئیس سابق ستاد برنامهریزی وزارت دفاع آلمان و فرمانده پیشین مقر ناتو در این کشور تائید کرد اطلاعاتی که علیرضا عسگری در مورد پروژه هستهای سوریه در دیرالزور داد منجر به شناسایی آن و حمله اسرائیل در سپتامبر ۲۰۰۷ به راکتور الکبار در این سایت هستهای و نابودی آن شد. بنا بر این گزارش، هیچ کس در جامعه اطلاعاتی آمریکا و اسرائیل تا آن زمان در مورد آن سایت هستهای چیزی نشنیده بودند: «مورد اخیر بسیار شرمآورتر بود زیرا دولت اسرائیل همیشه ادعا کرده بود چیزی در سوریه وجود ندارد که آنها ندانند.»
عماد مغنیه؛ مرد سایه را در دمشق هدف گرفتند
عماد مغنیه، معروف به حاج رضوان، عالیرتبهترین فرمانده نظامی حزبالله لبنان بود که ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ (۱۲ فوریه ۲۰۰۸) در انفجار یک خودرو بمبگذاریشده در دمشق کشته شد. او به دست داشتن چندین مورد بمبگذاری، قتل، آدمربایی و هواپیماربایی در فاصله ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۴ متهم بود و سالها زندگی مخفیانه داشت.
کای برد، در گفتگوی سال ۲۰۱۴ با نیویورک تایمز گفت گمان میکند علیرضا عسگری محل زندگی مخفی عماد مغنیه را به آمریکاییها داده باشد. انپیآر، رادیو ملی آمریکا هم در گزارشی به احتمال نقشداشتن عسگری در ترور مغنیه اشاره کرده است.
در گزارش تحقیقی واشنگتن پست درباره این ترور هم ضمن اشاره به همکاری سیا و موساد در کشتن او، تاکید شده محل اختفای او در دمشق، یک سال قبل از کشتهشدنش برای سیا مشخص شده بود.
رابرت بائر، از افسران مسئول وقت سیا در بیروت هم پس از پناهندگی عسگری در گزارشی تائید کرده بود عسگری اصلیترین رابط ایرانی در تماس با عماد مغنیه است.
یکی از منابعی اطلاعاتی که با ایران اینترنشنال گفتگو کرد بر این باور است که برخی نشانهها و شواهد حاکی از همکاری عسگری در لو دادن محل اختفای مغنیه است: «بر اساس گزارش واشینگتنپست سیا و موساد حداقل یک سال قبل از کشته شدن مغنیه، یعنی حدود ژانویه ۲۰۰۷ محل اختفای او را یافتهاند و این دقیقا زمانی است که عسگری مدت زمانی کوتاه پس از پناه بردن به سیا، در حال همکاری اطلاعاتی با آنهاست.»
یکی از همکاران سابق عسگری هم که با ایران اینترنشنال صحبت کرد تائید کرد او رابطه بسیار نزدیکی با مغنیه داشت: «در میان بچههایی که سابقه فرماندهی سپاه لبنان را داشتند، رضا به واسطه مدت زمان طولانی که آنجا بودند و نقشی که در سازماندهی حزبالله و تثبیت جایگاه مغنیه در آن داشت، نزدیکترین و صمیمانهترین رابطه دوستی را با مغنیه داشت.»
یکی دیگر از منابع اطلاعاتی طرف گفتگوی ایران اینترنشنال معتقد است، اصولا در نشستهای اطلاعاتی، هویت منابع افشا نمیشود: «گزارش واشینگتنپست، تصویری کامل از عملیات زدن مغنیه به دست میدهد و برای همین به نظرم این یک نشت اطلاعاتی عمدی است اما طبیعتا منابع آن گزارش، امنیت کسی را که برخی تحلیلگران امنیتی ارزشمندترین سرمایه اطلاعاتی در زمان خودش میخوانند، با اشاره به او به خطر نمیاندازند.»
ایران سلاح نمیسازد؛ شلیک نکنید!
۱۶ سازمان جامعه اطلاعاتی آمریکا هر سال از یک مساله مرتبط با امنیت ملی گزارشی طبقهبندی شده تهیه میکنند که با عنوان ارزیابی ملی اطلاعاتی (NIE) به رئیسجمهور آمریکا ارائه میشود. رئیسجمهور و مدیر اطلاعات ملی این اختیار را دارند که تمام یا بخشی از آن را از حالت طبقهبندی خارج کنند.
گزارش ارزیابی ملی اطلاعاتی سال ۲۰۰۷ درباره مقاصد و ظرفیتهای هستهای ایران بود. این ارزیابی، ماه نوامبر همان سال در ۱۴۷ صفحه نهایی شد و ماه دسامبر بخش قابلتوجهی از آن که تنها ۹ صفحه بود از طبقهبندی خارج شده و منتشر شد. در این ارزیابی گفته شده بود «آژانسهای اطلاعاتی با اطمینان بالا قضاوت میکنند که تهران در پائیز ۲۰۰۳ برنامه سلاحهای هستهای خود را متوقف کرده است ... و با اطمینان متوسط ارزیابی میکنند که تهران تا میانه ۲۰۰۷ برنامه سلاح هستهای خود را از سر نگرفته است و نمیدانیم آیا در حال حاضر قصد دارد سلاح هستهای بسازد یا نه.»
این ارزیابی قاطعانه در حالی بیان میشد که همین آژانسها در ارزیابی سال ۲۰۰۵ خود گفته بودند: «با اطمینان بالا ارزیابی میکنیم که ایران با وجود تعهدات بینالمللی و فشارهای بینالمللی، در حال حاضر مصمم به توسعه سلاحهای هستهای است، اما ارزیابی ما این نیست که ایران غیرقابل تغییر است.»
این ارزیابیها از این لحاظ میتوانند بسیار مهم باشند که برای توجیه حمله به عراق در سال ۲۰۰۳، جرج بوش و کاخ سفید به ارزیابی ملی اطلاعاتی سال ۲۰۰۲ همین آژانسها درباره برنامه سلاحهای کشتار جمعی عراق استناد کرده بودند.
در ارزیابی سال ۲۰۰۷ گفته شده تصمیم ایران برای متوقف کردن برنامه سلاحهای هستهای پاسخی بود به افزایش نظارت و فشار بینالمللی ناشی از افشای فعالیتهای هستهای قبلا اعلام نشدهی ایران. تحلیلگران اطلاعاتی معتقد بودند نتیجه مهمتر این ارزیابی این است که ابزار موثر برای تغییر موفقیتآمیز برنامههای هستهای ایران، فشار سیاسی و اقتصادی هدفمند است، نه اقدام نظامی و از طبقهبندی خارج کردن بخشهایی از آن هم نشان میداد دولت بوش قصد دارد همین ابزارهای غیرنظامی را دنبال کند.
برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و گفتند این ارزیابی جامعه اطلاعاتی یک ضربه پیشگیرانه علیه دولت بوش بود تا او را که به شکلی شتابزده قصد حمله به ایران را داشت، از برنامهاش منصرف کنند.
در کتابی هم که مرکز مطالعات اطلاعاتی سیا درباره نتایج و اهمیت ارزیابی اطلاعاتی ۲۰۰۷ منتشر کرده، گفته شده منتقدان این ارزیابی میگفتند قضاوت ارائهشده در آن، از جمله هرگونه استدلال برای اقدام نظامی علیه ایران را تضعیف میکند.
یکی از منابع اطلاعاتی که درباره این ارزیابی با او صحبت کردیم، تائید کرد که در سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷، در محافل سیاسی واشینگتن، این تصور که آمریکا برنامهای برای حمله به ایران دارد، بسیار جدی گرفته میشد: «آن زمان، روزی نبود که از من درباره برنامه آمریکا برای حمله به ایران نپرسند، همه فکر میکردند برنامهای تهیه شده و این حمله قریبالوقوع است، اما ارزیابی سال ۲۰۰۷ که ابتدای دسامبر منتشر شد مثل آب سردی بود که بر آتش ریختند، عملا همه تصورات درباره احتمال حمله به ایران رنگ باخت و اگر برنامهای هم واقعا تهیه شده بود، عملا کنار گذاشته شد.»
علیرضا عسگری؛ منبع اطلاعاتی برنامه هستهای ایران
گاردین چند روز پس از انتشار ارزیابی ۲۰۰۷، در گزارشی نوشت منابع دیپلماتیک و امنیتی در واشنگتن گفتهاند این ارزیابی تازه نتیجه اطلاعات فیزیکی است که احتمالا از علیرضا عسگری، فراری ایرانی به دست آمده است.
نیویورک تایمز هم در گزارشی خبر داد که اطلاعات تازه از برنامه هستهای ناشی از شنود مکالمات دو مقام ایرانی بوده است. بر اساس گزارش وال استریت ژورنال، یکی از این دو مقام محسن فخریزاده بوده که در گفتگویی که سال ۲۰۰۶ انجام شده با لحنی انتقادی از اینکه بودجهی برنامه هستهای نظامی از سال ۲۰۰۳ قطع شده و یک پروژه مشخص هم تعطیل شده است صحبت میکند.
نیویورک تایمز در گزارشی دیگر خبر داد که علیرضا عسگری در گزارشهای خود به سیا، صحت این گفتگوها را تائید کرده است. منابع اسرائیلی هم در گفتگو با تایمز لندن تائید کردند علیرضا عسگری اطلاعات برنامه هستهای ایران را به دستگاه اطلاعاتی آمریکا داده است.
در گزارش تحلیلی هم که موسسه کنترل تسلیحات در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده، به اینکه اطلاعات ارائه شده عسگری درباره برنامه هستهای تائیدی بر غیرنظامی آن بوده، اشاره شده است.
منابع اطلاعاتی که با ایران اینترنشنال گفتگو کردند هم بر این باور هستند مهمترین اطلاعات ارائه شده از سوی علیرضا عسگری به برنامه هستهای ایران ارتباط داشت که نتیجهای بسیار مهم هم به دنبال داشت: «پس از حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و در حالیکه جرج بوش از ایران به نام یکی از کشورهای محور شرارت نام برده بود و جمهوریاسلامی متهم به تلاش برای ساخت بمب اتم بود، شاید تنها یک خبر میتوانست ایدههای حول حمله آمریکا به ایران را به حاشیه ببرد: توقف تلاش تهران برای ساخت بمب.»
یکی از این منابع اطلاعاتی میگوید این تغییر نظر ۱۸۰ درجهای درباره ماهیت برنامهای هستهای ایران، با توجه به اشاره به شواهد فیزیکی برای آن، احتمالا ناظر به نوارها، اسناد و اطلاعات اختصاصی از برنامه هستهای ایران بوده که علیرضا عسگری در اختیار سیا قرار داده است: «صدای ضبط شده فخریزاده مربوط به سال ۲۰۰۶ است. فخریزاده پس از آمدن نامش در اسناد لپتاپ، تحت حفاظت کامل بود و طبعا تماسها و ارتباطاتش هم با سطح بالایی از امنیت در جریان بود، در این شرایط به باور من، علیرضا عسگری به واسطه دوستی و دسترسیهایش کسی بود که میتوانسته عامدانه و با برنامه با فخریزاده گپ تلفنی یا حضوری بزند و این حرفها همانجا باید ضبط شده باشد.»
نام محسن فخریزاده، نخستینبار در اسنادی دیده شد که با نام اسناد لپتاپ شناخته میشود و گفته شده اواسط سال ۲۰۰۴ به دست دستگاههای اطلاعاتی غرب رسیده است. به درستی آن اسناد، تردیدهایی جدی وارد شد و شماری از کارشناسان اسرائیلی و آمریکایی آنها را ساختگی خواندند. بعدتر هم کارشناسان آژانس هستهای، ساختگی بودن شماری از عکسهای آن را تائید کردند. این اسناد با توجه به این تردیدها، دستکم در مورد فخریزاده منجر به اقدام خاصی نشد.
اما کمتر از ۳ سال بعدتر، آنگونه که منابع اطلاعاتی طرف گفتگوی ایران اینترنشنال گفتند علیرضا عسگری هویت او را برای آمریکاییها تائید کرد: «عسگری نام و اطلاعات او را به عنوان مدیر و مغز متفکر برنامه هستهای ایران، در اختیار آمریکاییها گذاشت.» موضوعی که نتیجه فوری آن، قرار گرفتن نام فخریزاه در تحریمهای سازمان ملل ذیل قطعنامه ۱۷۴۷ شورای امنیت در ۲۴ مارس ۲۰۰۷ بود.
ایران میپرسد: علیرضا عسگری کجاست؟
جمهوری اسلامی فارغ از تبلیغات رسمی، به این باور رسیده که علیرضا عسگری پناهنده شده و تلاش کرده او را بیابد. سه ماه پس از ناپدیدشدن علیرضا عسگری در ترکیه، رابرت لوینسون، مامور سابق افبیآی و پیمانکار سازمان سیا، در جزیره کیش ناپدید شد. همین فاصله زمانی، به این گمانه دامن زد که مقامات ایرانی لوینسون را برای انتقام از رفتن عسگری بازداشت کرده باشند.
به گزارش رویترز، سال ۲۰۱۵ در جریان مذاکرات ایران و آمریکا برای مبادله زندانیها، پس از درخواست آمریکا برای کسب اطلاعات از وضعیت لوینسون، تیم ایران به آنها گفته حاضر است اطلاعاتی از لوینسون ارائه دهد اگر آنها در عوض مکان زندگی علیرضا عسگری را به آنها اعلام کنند.
نیویورک تایمز هم گزارش داده ایران در جریان مذاکرات سال ۲۰۱۶ با آمریکا، دستکم دو بار گفته آماده است اطلاعاتی از لوینسون به طرف آمریکایی بدهد اگر آنها اطلاعاتی درباره محل زندگی علیرضا عسگری به ایران بدهند.
اما مقامات امنیتی و نظامی، رو به مخاطبان ایرانی همان خط انکار را ادامه میدهند. برای نمونه در آخرین اظهارنظر درباره عسگری، سرتیپ پاسدار علی فضلی، جانشین هماهنگکننده سپاه ۷ مهر ۱۴۰۲ در صحبتهایی به مناسبت سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق، دوبار به علیرضا عسگری اشاره کرد، یک بار او را «مرحوم عسگری» خواند و یک بار دیگر در اشاره به او گفت: «حاج رضا عسگری که انشالله زنده باشد و به دامن اسلام بازگردد.»
او هنوز زنده و اینجاست
سه منبع اطلاعاتی در آمریکا و یک منبع دیپلماتیک در اروپا در گفتگو با ایران اینترنشنال تائید کردند علیرضا عسگری اکنون در آمریکاست و در یکی از ایالتهای این کشور پهناور با هویت تازهای زندگی میکند. این منابع همچنین تائید کردند که او در این ۱۷ سال چند بار ایالت محل زندگیاش را تغییر داده است.
جمهوری اسلامی در سالهای اخیر ضربههای امنیتی فراوانی متحمل شده که بسیاری از آنها به خیانت معتمدانش بازمیگردد. اما اگر ضربه امنیتی سال ۲۰۱۸ را که به خروج اسناد هستهای از ایران و لو رفتن ماموریت تروریستی اسدالله اسدی در خاک اروپا منجر شد مستثنی کنیم، فرار عسگری و پناهبردن او به آمریکا، بزرگترین خسارت امنیتی دهههای اخیر را برای جمهوری اسلامی بهدنبال داشت.
جمهوری اسلامی ثابت کرده که در انتقامگیری از چنین افرادی کم نمیگذارد. نمونه شاخص آن شهرام امیری، دانشمند اتمی پناهنده به آمریکا بود که با تهدید خانوادهاش به ایران بازگشت و اکنون زیر خروارها خاک خفته است. اما به نظر میرسد عسگری تاکنون آنقدر باهوش بوده که نگذارد دلبستگیهای خانوادگی برایش تبدیل به پاشنه آشیل شوند.
اما عسگری چگونه از یک عضو ساده کمیته انقلاب اسلامی شهرری به یکی از فرماندههای ارشد سپاه پاسداران تبدیل شد تا جایی که زمان بازنشستگی اجباری، با درجه سرلشکری بازنشسته شد؟
از شهر ری تا فرماندهی سرکوب در کُردستان
علیرضا عسگری ۲۰ دیماه ۱۳۳۹ در شهر ری متولد شد و همانجا بزرگ شد. یکی از کسانی که نیمه اول دهه شصت با عسگری در سپاه کُردستان کار کرده به ایران اینترنشنال گفت او سال ۱۳۵۶ پس از آشنایی با محمد فدایی به گروه «توحیدی بدر»، یکی از ۷ گروه تشکیلدهنده سازمان مجاهدین انقلاباسلامی پیوست که سال ۱۳۵۳ در شهرری تاسیس شد.
به گفته همین منبع، پس از پیروزی انقلاب ۵۷ عسگری ابتدا چند ماه عضو کمیته انقلاب شهرری بود و اردیبهشت ۵۸ پس از تاسیس سپاه پاسداران همراه محمد فدایی که الگوی او بود به سپاه پیوست: «عسگری خرداد ۵۸ همراه محمد فدایی عازم سیستان و بلوچستان شد، اما کمتر از دو ماه بعد و همزمان با فرمان جهاد خمینی علیه کُردستان، هر دو راهی کُردستان شدند و در کرمانشاه به محمد بروجردی پیوستند.»
به گفته منبعی که در کُردستان با عسگری کار کرده، او تا اواخر بهمن ۵۸ که محمد فدایی در درگیریهای اطراف کامیاران کشته شد، کنار او ماند و سپس زیر نظر محمود کاوه و ناصر کاظمی، از فرماندههای وقت سپاه در کُردستان قرار گرفت و تا اوائل سال ۱۳۶۰ در کردستان ماند: «رضا جثه درشتی داشت و برای همین بچهها به شوخی به او لقب چیفتن (تانک بریتانیایی) دادند و نام رضا چیفتن روی او ماند.»
آشنای علیرضا عسگری در سپاه به ایران اینترنشنال گفت او خرداد ۶۰ و در جریان ناآرامیها در تهران برای کمک به سرکوبها به تهران بازگشت و کمتر از یک سال بعد، اوائل سال ۱۳۶۱ دوباره به کُردستان بازگشت و ابتدا فرمانده اطلاعات قرارگاه سپاه مهاباد شد و سپس، در پائیز سال ۱۳۶۲ و با رفتن اسماعیل احمدیمقدم از سردشت به سنندج، فرماندهی سپاه سردشت به او سپرده شد.
در همین دوره سردشت، عسگری با زیبا احمدی که به عنوان خواهر زینب با سپاه همکاری میکرد آشنا شد. یکی از آشنایان خانواده زیبا به ایران اینترنشنال گفت: «او نام خانوادگیاش را عوض کرده، پدر او مرحوم حاجی وسو رحیم اقدم، سرایدار یکی از مدارس شهر بود و به خاطر بدنامی فامیلی شدن با فرمانده سپاه، به شدت مخالف ازدواج دخترش با عسگری بود اما در نهایت از سر ناچاری و زیر فشار و تهدید عسگری و اصرار دخترش به این ازدواج رضایت داد.»
به گفته منابع ایران اینترنشنال، علیرضا عسگری سال ۱۳۶۴ فرمانده سپاه مریوان شد و در پی آن از سال ۱۳۶۵ به فرماندهی سپاه ناحیه کُردستان منصوب شد و تا سال ۱۳۶۷ در همین سمت باقی ماند. اما یکی از مقاطع مهم زندگی سیاسی و نظامی علیرضا عسگری که توجه ویژه دستگاههای اطلاعاتی اسرائیل و غرب را هم به او جلب کرد، دوره حضور او در لبنان بود
اعزام به لبنان؛ سازماندهی حزبالله
به گفته آشنای خانواده همسر علیرضا عسگری، او استعداد بالایی در یادگیری زبان داشت. این استعداد و تجربه طولانیاش در جنگ نامنظم در کُردستان باعث شد پس از اتمام ماموریت در کُردستان در پائیز ۱۳۶۷، بلافاصله به عنوان فرمانده سپاه لبنان به آنجا اعزام شود.
علیرضا عسگری نخستین فرماندهی سپاه در لبنان شد که یک دوره کامل ۵ ساله در آن کشور ماند تا پائیز سال ۱۳۷۲ که اسماعیل احمدیمقدم برای یک دوره ۵ ساله دیگر، جای او را در لبنان گرفت.
علیرضا عسگری در دوره حساسی به لبنان رفت. درگیریها بین امل و حزبالله تازه شروع شده بود و با توجه به حمایت سوریه از امل، جمهوریاسلامی نگران بود که موجودیت حزبالله با واکنش سوریه به خطر بیفتد. عسگری نقش موثری در پایاندادن به این درگیریها داشت و از آن مهمتر، به تعبیر احمدیمقدم، این «حاج رضا عسگری» بود که با سازماندهی دوباره «حزبالله را به یک حزب کامل با تمام ارکان نظامی، اطلاعاتی، فرهنگی، سیاسی و ... تبدیل کرد.»
در دوره فرماندهی عسگری در لبنان، دستکم ۴ مورد گروگانگیری در آنجا رُخ داد. سه سرباز ایرلندی در پائیز ۶۷، یک شهروند بریتانیایی در خرداد ۶۸، دو شهروند سوئیسی در آبان ۶۸ و یک شهروند فرانسوی در شهریور ۷۰.
اما آنچنان که یکی از فرماندههای پیشین سپاه به ایران اینترنشنال گفت یکی از نتایج یا ضرورتهای تغییر ساختار حزبالله با هدایت عسگری، تلاش برای دخیلکردن این جریان در پروسه سیاسی لبنان بود و این جز با توقف کامل سیاست گروگانگیری حزبالله ممکن نمیشد. با همین هدف، در همین دوره فرماندهی عسگری به تدریج همه گروگانهای اسیر در دست حزبالله که زنده مانده بودند آزاد شدند و با آزادی آخرین گروگان اروپایی در تیر ۱۳۷۱ (ژوئن ۱۹۹۲) بحران گروگانگیری در لبنان پایان یافت.
همین فرمانده پیشین سپاه به ایران اینترنشنال گفت این در نهایت عسگری بود که «مقامات بالادستی را در تهران متقاعد کرد با توجه به بدنامی شدید جهاد اسلامی لبنان و از دست رفتن ضرورت وجودی آن، این سازمان را در سال ۱۹۹۲ منحل کرده و مغنیه را کاملا تحت تابعیت حزبالله و رهبری آن درآورد.»
رابرت بائر یکی از افسران مسئول وقت سیا در بیروت در کتاب خاطراتش تائید کرده عسگری در زمان فرماندهی سپاه در لبنان در آدمربایی غربیها مسئولیت داشت و به عنوان رابط اصلی عماد مغنیه و حسن نصرالله فعالیت میکرد. رضا گلپور، از دوستان علیرضا عسگری هم نوشته رابطه بسیار نزدیک او با حسن نصرالله و عماد مغنیه همچنان برای سالها ادامه داشته است.
شماری از رسانههای غربی از جمله واشینگتن پست، تایمز لندن، نیویورک تایمز، و حتی کای برد در کتاب تحقیقی ارزشمند جاسوس خوب، علیرضا عسگری را به اشتباه فرمانده سپاه لبنان در زمان انفجارهای سفارت آمریکا و مقر تفنگداران آمریکایی در بیروت در سال ۱۳۶۲ (۱۹۸۳) معرفی کردهاند.
مسئولیت نداشتن عسگری در انفجارهای بیروت
تحقیقات ایران اینترنشنال نشان میدهد این ادعا درست نیست و پیش از عسگری، در نیمه اول دهه هشتاد میلادی، دستکم ۶ نفر دیگر فرماندهی سپاه لبنان را به عهده داشتهاند.
نخستین فرمانده سپاه در لبنان و سوریه احمد متوسلیان بود که ۱۴ خرداد به ماموریت اعزام شد اما تنها چند هفته پس از رسیدن به لبنان در ۱۴ تیر ۱۳۶۱ ربوده شد و از آن روز مفقود شده است.
پس از ربوده شدن متوسلیان، منصور کوچکمحسنی چند ماه مسئول سپاه لبنان شد. احمد کنعانی مقدم فرمانده بعدی سپاه لبنان بود که تا تابستان ۱۳۶۲ آنجا ماند. در دوره مسئولیت او، در ۲۹ فروردین ۱۳۶۲، به سفارت آمریکا در بیروت حمله انتحاری شد و ۶۳ نفر از جمله ۱۷ آمریکایی کشته شدند.
از تابستان ۱۳۶۲ تا ابتدای پائیز ۱۳۶۳ مسئولیت سپاه لبنان به حسین دهقان سپرده شد. در همین دوره، در اول آبان ۱۳۶۲، در دو حمله پیاپی به مقرهای تفنگداران آمریکایی و فرانسوی در بیروت، ۲۹۹ تفنگدار کشته شدند.
پس از دهقان، از سال ۱۳۶۳ کسی به اسم حسین مصلح (مصلحنیا) برای یک سال مسئول سپاه لبنان شد و سپس سال ۱۳۶۴ محمدرضا نقدی برای یک سال جای او را گرفت. در همان سالها، از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۷، سید احمد آوایی قائم مقام فرماندهی سپاه در لبنان بود.
بازگشت عسگری به ایران؛ از وزارت دفاع تا زندان به اتهام فساد اخلاقی و مالی
اما چرا علیرضا عسگری با توجه به خدمات مهمش به جمهوریاسلامی، در ایران بازداشت شد؟
یکی از همکاران سابق علیرضا عسگری به ایران اینترنشنال گفت او پس از بازگشت از لبنان، ابتدا نزدیک به ۳ سال در سمت فرمانده کل عملیات سپاه خدمت کرد و سپس نزدیک به یک سال به فرماندهی سپاه تهران منصوب شد.
عسگری سال ۱۳۷۶ در دولت محمد خاتمی، معاون بازرسی وزارت دفاع شد و تا زمانی که در اواخر سال ۱۳۸۱ از سوی حفاظت اطلاعات وزارتخانه بازداشت شد، در همین سمت ماند. بازداشتی که ۱۸ ماه به طول انجامید.
کریم سجادپور، تحلیلگر مسائل ایران در موسسه کارنگی در گفتگویی با انپیآر (رادیو ملی آمریکا)، گفته عسگری با اتهامات اخلاقی و مالی بازداشت شد: «او زمانی که در زندان بود به طرز وحشیانهای شکنجه شد.»
چند تن از دوستان علیرضا عسگری و مقامات سابق جمهوریاسلامی هم در گفتگو با فایننشال تایمز تائید کردند عسگری پس از ۱۸ ماه زندان، ناامید و عصبانی بود و از نظر روانی آشفته شده بود.
یکی از آشنایان علیرضا عسگری هم به ایران اینترنشنال گفت همزمان با بازداشت او «در محافل سیاسی تهران این بحث مطرح بود که این فرمانده سپاه با اتهام فساد مالی و اخلاقی بازداشت شد و زیبا احمدی، همسر نخست او یکی از شاکیانش دربارهی فساد اخلاقی (ارتباط جنسی خارج از ازدواج) بود.»
یکی از فرماندههای پیشین سپاه هم در گفتگو با ایران اینترنشنال خشونت بازجویان در برخورد با عسگری را تائید کرد: «عسگری در جریان یکی از جلسات اولیه بازپرسی در گوش قاضی که از او سوال میکرده، سیلی زده و همین وضعیتش را دشوارتر کرد.» همین منبع همچنین تائید کرد که در جریان بازداشت ۱۸ ماهه «بازجویان حفاظت اطلاعات عسگری را بسیار آزار داده و شکنجه کردند.»
عسگری در نهایت با وساطت دوستان پرنفوذش از جمله اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده وقت نیروی انتظامی کشور، که در دوره حضور در کُردستان با او کار کرده بود و دخالت ناطقنوری، بازرس وقت دفتر علی خامنهای از زندان آزاد شد.
آنچنان که زیبا احمدی، همسر اول علیرضا عسگری، گفته او در سال ۱۳۸۳ و پس از آزادی از زندان، در حالی که تنها ۴۴ سال داشت با درجه سرلشکری و پیش از موعد بازنشسته شد و پس از بازنشستگی وارد کار تجارت زیتون شد.
سفرهای خارجی از تایلند تا سوریه و ترکیه؛ استخدام جاسوس
بنا بر روایت رضا گلپور، اواخر آبان ماه سال ۱۳۸۵، کمتر از یک ماه پیش از ناپدید شدن علیرضا عسگری، او با این عنوان که برنامه سفر دارد از دیدار با مسئول وقت دفتر ریاست قوه قضائیه، که قرار بوده به دستور خامنهای از او دلجویی کند، سرباز زده است.
عسگری در پاسخ به نگرانی گلپور از سفر با پرونده باز، گفته این نخستین سفر خارجی او پس از آزادی نیست. زیبا احمدی هم گفته همسرش پیش از سفر آخر به سوریه و ترکیه، سفرهای دیگری به ترتیب به تایلند، لبنان و سوریه داشته است.
یکی از منابع اطلاعاتی در آمریکا به ایران اینترنشنال گفت ممکن است علیرضا عسگری در سفر تایلند، با ماموران سیا دیدار کرده باشد: «تایلند سالهاست از کشورهای مورد علاقه سرویسهای اطلاعاتی غربی برای جذب جاسوس از ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه است. گفته شده ممکن است سیا عسگری را در جریان سفری در زمان معاونتش در وزارت دفاع، استخدام کرده باشد، اما به نظر من با توجه به اینکه او پس از بازجوییهای بیرحمانه در زمان بازداشتش به جمهوریاسلامی پشت کرد، عسگری احتمالا در همین سفر به تایلند با سیا تماس گرفته است.»
به گفته زیبا احمدی، همسرش در سفر آخر برای تجارت زیتون به سوریه و ترکیه رفته است. اما رضا گلپور مدعی است این سردار سپاه به او گفته علاوه بر تجارت زیتون، «برای خرید چیزهایی برای وزارت دفاع به سفر سوریه و ترکیه میرود.» قاسم سلطانآبادی از دوستان عسگری هم گفته سفر او به سوریه و ترکیه ماموریت بوده است.
اسماعیل احمدیمقدم، ۲۵ آذر ۹۱ در مراسم ششمین سالگرد مفقود شدن عسگری گفت این سردار سپاهی یک روز قبل از سفر به سوریه که پس از آن ناپدید شد، به دفتر او رفته است: «او گفت شاید دیگر همدیگر را نبینیم. من آمدهام اینجا تا حرفهایی را به شما بزنم که بعدا آن را پیگیری کنید.»
علیرضا عسگری میدانست که دیگر قرار نیست دوست قدیمیاش را ببیند. او میدانست که باقی زندگیاش را باید با یک هویت تازه در آمریکا بگذراند و آنچنان که در ادبیات سیاسی و حقوقی آمریکا رایج است او از این به بعد «مستر جان دوو» (نامی برای افراد با هویت ناشناس) میشد. به نظر میرسد پس از ۱۷ سال، اسماعیل احمدی مقدم هم فهمیده باشد عسگری برای خداحافظی آخر پیش او رفته بود.
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|
پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ -
Thursday 2 May 2024
|